از آنجاییکه وجه اجتماعی رابطهی شمس و مولانا ظرفیت عاشقانه (ازدواج شمس با کیمیاخاتون)، ظرفیت جنایی (احتمال قتل شمس) و هم ظرفیت داستانپردازی اجتماعی (کینهی اطرافیان مولوی از اینکه شمس کاملاً توجه مولوی را به خود جلب کرده) دارد احتمالاً هر کارگردانی وسوسه میشود برای نوشتن فیلمنامهای پرتعلیق از همهی این ظرفیتها استفاده کند و ظاهراً حسن فتحی هم تسلیم این وسوسه شده است. اما آنچه قربانی ساخته شدن یک فیلم پرتعلیق دربارهی عارف بزرگ ایرانی شده، خود عرفان است.
مجله میدان آزادی: فیلم سینمایی «مست عشق» که تولید آن از سال 1398 کلید خورد، با فراز و نشیبهای بسیاری روبهرو شد. اما سرانجام در اردیبهشت ماه سال جاری به روی پرده رفت. آخرین ساختهی حسن فتحی با سوژهی بکر و جنجالیاش و البته تلاش تبلیغاتی بسیار برای فروش در گیشه، و حضور بازیگران مطرح ایرانی و ترک همچون شهاب حسینی، پارسا پیروزفر، ابراهیم چلیککول و هانده ارچل، به دومین فیلم پرفروش سال و نیز پرفروشترین فیلم غیرکمدی تاریخ سینمای ایران تبدیل شد. در ادامه ریویوی نقد و بررسی فیلم «مست عشق» را به قلم آقای «مجید اسطیری» -نویسنده و منتقد- بخوانید:
خیلی مست عشق!
فیلم «مست عشق» بهعنوان روایتی از داستان شمس و مولوی آغاز میشود. رابطهی شمس و مولوی یک وجه کاملاً شخصی داشته که در خلوت طولانی آن دو با یکدیگر رخ داده است. هیچ روایتی از این رابطه نمیتواند کاملاً صحیح باشد چراکه به قول کیرکگور این رابطه از نوع رابطهی مطلق با مطلق است. البته وجه دیگر این رابطه، وجه اجتماعی آن است که در تاریخ نیز به آن اشاره شده است.
از آنجایی که این وجه از رابطهی شمس و مولوی هم ظرفیت عاشقانه (ازدواج شمس با کیمیاخاتون)، هم ظرفیت جنایی (احتمال قتل شمس) و هم ظرفیت داستانپردازی اجتماعی (کینهی اطرافیان مولوی از اینکه شمس کاملاً توجه مولوی را به خود جلب کرده) دارد احتمالاً هر کارگردانی وسوسه میشود برای نوشتن فیلمنامهای پرتعلیق از همهی این ظرفیتها استفاده کند و ظاهراً حسن فتحی هم تسلیم این وسوسه شده است. اما آنچه قربانی ساخته شدن یک فیلم پرتعلیق دربارهی این شاعر و عارف بزرگ ایرانی شده، خود عرفان است.
سه موتیف عارفانه
سه تا از موتیفهای اصلی فیلم که قرار است تجلی تفکر عرفانی باشند عبارتاند از:
۱. برخوردهای نخست شمس و مولوی
۲. پناه بردن دخترک روسپی به مولوی
۳. خارج شدن شخصیت اسکندر از نقش نظامیاش.
بد نیست نگاهی به این سه موتیف داشته باشیم.
در مورد نکتهی اول باید گفت دکتر عبدالحسین زرینکوب در کتاب «پله پله تا ملاقات خدا» عین سکانس به آب انداختن کتابهای علمی و خشک بیرون کشیدن آنها توسط شمس را که فتحی به تصویر کشیده، نقل میکند و سپس به شفافترین وجه، ساختگی بودن آنها را بیان میکند:
«تقریباً در تمام اینگونه قصهها که پرداختهی تخیل کراماتپرست مریدان سادهدل و بیخبر بود روایت ناظر به این دعوی بود که علم اهل مدرسه علم قال بود و شمس، مولانا را بهسوی علم حال خواند و برتری آن را به وی نشان داد. وجود صورتهای گونهگون کرامات که در تمام این قصهها هست عدم ارتباط همهی آنها را با واقعیات تاریخ نشان میدهد.»
مورد دوم یعنی پناه بردن دخترک بیپناهی که به ورطهی روسپیگری کشیده شده یکی از برساختهترین فرازهای فیلم است که بیش از هر فرازی به تقلید از رمان «ملت عشق» در داستان این فیلم آمده است.
برای بررسی مورد سوم یعنی خارج شدن اسکندر از لباس و شغل نظامیگری نیاز است نگاهی به کتاب مهم مولوی یعنی «فیه ما فیه» بیندازیم تا نگرش او به مسائل سیاسی جهان اسلام در دورهی حملهی مغول را دریابیم. مولوی در «فیه ما فیه» کنار آمدن با مغولان را نکوهش میکند و ظلم ایشان را ناشی از نادرستی اعتقادشان میداند:
«گفت تتاران نیز حشر را مقرند و میگویند یرغوی خواهد بودن. فرمود که دروغ میگویند، میخواهند که خود را با مسلمانان مشارک کنند که یعنی ما نیز میدانیم و مقریم. اشتر را گفتند که از کجا میآیی؟ گفت از حمام. گفت از پاشنهات پیداست. اکنون اگر ایشان مقر حشرند کو علامت و نشان آن؟ این معاصی و ظلم و بدی همچون یخها و برفهاست، توبرتو جمع گشته، چون آفتاب انابت و پشیمانی و خبر آن جهان و ترس خدای درآید آن برفهای معاصی جمله بگدازند همچنانک آفتاب برفها و یخها را میگدازاند.»
بر این اساس دوگانهای که حسن فتحی از نظامی-عارف ساخته است صحیح نمینماید. کدام عارف بزرگتر از شیر میدان نبرد، اسدالله الغالب علی بن ابی طالب؟ شاید قرار بوده اسکندر از مولوی بیاموزد که در انجام وظیفهاش که جهاد است، نفرت را کنار بگذارد.
بین شمس و کیمیاخاتون چه گذشت؟
اما گذشته از این سه مورد باید به مسئلهای اشاره کرد که آن را چندان نمیتوان یکی از تجلیات زیست عارفانهی شمس تبریزی دانست و آن ازدواج او با دخترخواندهی مولانا، کیمیاخاتون است. این ماجرا که با تفصیل در فیلم «مست عشق» آمده، مورد توجه نویسندگان مختلف شرقی و غربی قرار گرفته است.
اینکه شمس شخصیتی زمخت داشته است حتی از لحن موجز و بیآهنگ مقالات او نیز پیداست و این شاید منافاتی با نگرش عرفانی او نداشته. این عرفان شمس تبریزی است که حتی با عرفان خود مولانا هم متفاوت است. این که زمختی رفتار شمس چگونه با عرفانش جمع میشده است محققان باید پاسخ بدهند، اما آنچه واضح است این است که این زمختی در رفتار او با کیمیاخاتون هم وجود داشته است. دکتر زرینکوب به سفر بیخبر شمس به دمشق اشاره میکند و آشفتگی حال مولوی از این غیبت شمس. بلافاصله پس از بازگشت شمس از این سفر است که ماجرای ازدواج او با کیمیاخاتون پیش میآید. تقارن این دو رویداد ذهن هر صاحباندیشهای را بهسمت این گمان میبرد که مولوی در تدارک این ازدواج توسط کرده است. زرینکوب این گزینه را چندان جدی نمیگیرد و ماجرا را بهعنوان عاشق شدن شمس به کیمیاخاتون مطرح میکند. عشق مردی شصتساله، سالک زمختی که از شدت بیقراری به او «شمس پرنده» میگفتهاند، به دختری که کمتر از بیست سال داشته است. حالا باید پرسید چرا حسن فتحی چنین وصلتی را این اندازه رمانتیک نشان میدهد؟ و از آن عجیبتر، چرا در نشان دادن سرانجام کیمیاخاتون یک واقعهی مشهور را سانسور میکند؟
«کیمیا او را آرام کرد. مردمآمیز کرد و به تعبیر صوفیان از مقام لى مع الله به عرصهی كلميني یا حمیرا درآورد. در عین حال آن بیخیالی و آسایش خاطر را که به اقوال و احوال او رنگ کبریایی میداد از او باز گرفت. بهدنبال این عشق پیرانهسر، شمس ناخودآگاه اندکاندک دگرگونی یافت. رفتوآمد کیمیا را به خارج خانه محدود ساخت، از غیبت او دچار دغدغه میشد، از معاشرت او با زنان دیگر وحشت داشت و مثل هر پیرمردی که زنی جوان را در حباله آرد با او دائم ماجراها داشت. کیمیا که فاصلهی سنی زیادی با او داشت وقتی از صحبت پیرمرد ملول میشد با زنان همسایه به مسجد یا بازار میرفت. وقتی با این زنان جوان به باغ یا مهمانی میرفت و احیاناً دیر به خانه بازمیگشت، شمس که قبل از ازدواج از همه عالم فراغتی داشت از تأخیر و درنگ کیمیا بهشدت دغدغهی خاطر مییافت و در حق زن خشونت میکرد.
در این میان مرگی ناگهانی بعد از یک بیماری سهروزه و در دنبال مشاجرهای طوفانی که بین زن و شوهر روی داد، به خانهی وی راه یافت و کیمیا را از وی گرفت. شمس بهشدت محزون و متأسف شد و آرام و قرار خود را از دست داد. اینکه مرگ محبوبهاش (شعبان ٦٤٤) بهدنبال یک کشمکش قهرآمیز که از تأخیر زن در بازگشت از باغ روی داده بود اتفاق افتاد وی را بهشدت از خشونت و قهری که در حق او روا داشته بود نادم و ناخرسند کرد. زندگی زناشویی آنها چه کوتاه بود. حتی به یک سال هم نکشیده بود. کیمیاخاتون این بار همراه با مادربزرگ سلطان ولد، در صحبت عدهای از زنان بهرسم تفرج به باغ رفته بود و جایی برای سوءظن وجود نداشت. آیا مصاحبت این پیرزن که جدهی علاءالدین محمد نیز بود شمس را به سوءظن انداخته بود و به اعمال خشونت بیشتری در حق این زوجهی جوان واداشته بود؟ هرچه بود در بازگشت از باغ و در دنبال مشاجرهای سخت، کیمیا بیمار شده بود و سه روز بعد در خانهی شوهر و با ناخرسندی و تأثر بسیار جان داده بود و مرگ او بهشدت شمس را پریشانخاطر ساخته بود.»
واقعهی مرگ کیمیاخاتون را سعیده قدس در رمان «کیمیاخاتون« (که البته از آن انتظاری در حد یک کتاب علمی نمیرود) نیز توصیف کرده است. او پس از زمینهچینیهای فراوان برای اینکه وقوع برخورد تند شمس با همسر جوانش را متأثر از عوامل مختلف نشان دهد نهایتاً تصویری خشن از شمس نشان میدهد:
«دانستم چه خشمهاری انتظارم را میکشد. خواستم برگردم تا ببینم چه بایدم کرد که ناگهان دو چنگک آهنی توی تاریکی نمناک دهلیز بازوانم را از شانههایم کند. پارچهی خیس آستینم جر خورد و نفهمیدم چگونه از داخل دهلیز به درون اتاق پرتاب شدم. در حیرتم که چطور آن مرد پیر میتوانست با چنان نیرویی مرا مثل یک بچهگربه به این سو و آن سو پرتاب کند و چطور میتوانست چنان کلمات رکیکی را نسبت به همسر خود بر زبان آورد! از چشمانش آتش میبارید. گفته بودند که او را دیگر با من کاری نیست و از نو در جستوجوی خداست. پس چه باکیاش بود که با چند شبستانی خداوندگار از خانه بیرون رفته بودم؟ چرا مثل گرگی درنده از دور دهانش کف میجوشید و بیپروا میزد و ناسزا میگفت. فکر میکردم با حالی که او دارد، با شدتی که ضربات را بر تنم وارد کند، تا هزار تکه نشوم آرام نخواهد گرفت. تصمیم گرفتم به هر جانکندنی که شده جانم را از چنگش برهانم تا به باغ برگردم. یاسها منتظرم بودند. فقط کافی بود که زنده میماندم و در فرصتی مناسب با خداوندگار صحبت میکردم. زیر ضربات وحشیاش خودم را بهزحمت به صندوق رساندم و از آن بالا رفتم تا از راه پنجرهی حرم کمک بطلبم ... یادم نمیآید که ... نه ... از آن پس را دیگر به یادم نمیآورم.»
ارائهی یک تصویر شستوشوشده و سانتیمانتال از این ازدواج بیسرانجام شاید بزرگترین نقص فیلم باشد. اگر هضم اینکه رفتار یک عارف خاص با همسر جوانش، در قرن هشتم هجری چگونه میتوانسته باشد برای مخاطب امروز سخت است، چرا باید واقعیت را تغییر بدهیم؟
در پایان به این نکته اشاره میکنم که رازوارگی عنصر مهمی است که یک فیلم عرفانی باید از آن برخوردار باشد. مگر اینکه بگوییم این فیلم قرار نبوده است فیلمی عرفانی باشد و فقط قرار بوده روایتگر یک برش از زندگی یک عارف ایرانی باشد. پذیرفتن این تعریف سخت است، مخصوصاً با پایانبندی همراه با موسیقی و سماع فیلم. اما حتی اگر قرار بود این فیلم دربارهی عرفان باشد باز هم نیاز بود فضای رازآلود و عمیقتری را شاهد باشیم. این فیلم در دکوپاژ و نورپردازی اصلاً عمیق نیست و مصداق این مسئله صحنهی حملهی اوباش به شمس است که در نیمهشب رخ میدهد ولی فضا چنان نورانی است که گویی مهتاب قونیه از قویترین پروژکتورهای قرن بیست و یک کمک گرفته است!