: 1715
1403/01/21
پرونده قهر | صفحه دهم
یادداشت: نگاهی به قهرهای دراماتیک در سریال «وضعیت سفید» اثر «حمید نعمت الله» و «هادی مقدم دوست»
یادداشت: نگاهی به قهرهای دراماتیک در سریال «وضعیت سفید» اثر «حمید نعمت الله» و «هادی مقدم دوست»

قصه‌ی سریال با قهرهای درهم‌پیچیده آغاز می‌شود اما در ادامه داستان بر محور آشتی می‌چرخد. موشک‌باران تهران آغاز می‌شود و این حادثه‌ی تلخ، موجب کنار هم جمع ‌شدن خانواده‌ی گلکار است. شش خواهر و برادری که پیش از این تحمل یکدیگر را نداشتند در باغ مادربزرگ جمع می‌شوند و این سرآغاز شکافتن کلاف درهم‌پیچیده‌ی روابط‌شان است. 

مجله میدان آزادی: مجله میدان آزادی: دهمین صفحه از پرونده قهر را با مرور قهر در یک سریال ایرانی جذاب و پرطرفدار به‌روز می‌کنیم که شاید قهرآمیزترین سریال ایرانی باشد. سریال «وضعیت سفید» به نویسندگی مشترک حمید نعمت‌الله و هادی مقدم‌دوست و کارگردانی حمید نعمت‌الله، محصول سال 1390 است و بازیگران مطرح سینمای ایران در آن ایفای نقش کرده‌اند. این یادداشت را به قلم خانم «مریم رحیمی‌پور» بخوانید:

«وضعیت سفید» سریالی چهل قسمتی است که پاییز سال 90 از تلویزیون پخش شد و محبوبیتش با چندین بار بازپخش در سال‌های پس از آن افزایش یافت. داستان مربوط به شش خواهر و برادر است که دو به دو با یکدیگر قهر هستند. اولین نشان قهرهای پیچیده‌ی خانواده‌ی گلکار با این دیالوگ امیرمحمد(یونس غزالی)، نوه‌ی خانواده، خطاب به معلمش آغاز می‌شود: «ما دو تا از عموهامون با هم قهرِ شدیدن. یعنی خیلی از فامیلای بابامون با هم قهرِ شدیدن. خیلی شدید! بعد این دو تا عموهامون قراره امروز بیان خونه‌مون واسه آشتی. بی‌خبر از هم. به قول بابام یهویی!» 

دو برادری که امیر از آن‌ها یاد می‌کند، بهزاد و بهروز (علی سلیمانی و عباس غزالی)، مدتی است بر سر فروختن خانه‌ی پدری با همدیگر قهر هستند. بهزاد کارمند است و در یک آپارتمان زندگی می‌کند. بهروز بیکار و معتاد است و خانه‌ای اجاره‌ای در پایین‌ترین نقطه‌ی شهر تهران دارد. او برادرش را به‌خاطر سبک زندگی‌اش «آقا شیکه» صدا می‌کند و اعتقاد دارد علت بدبختی و آوارگی او، برادرش بهزاد است که خانه‌ی پدری را فروخته و آن‌ها را آواره کرده ‌است.

در دقایق ابتدایی سریال، بهرام (اسماعیل سلطانیان)، پسر بزرگ خانواده تلاش می‌کند تا با رو‌به‌رو کردن «یهویی» این دو برادر، روابط‌شان را بهتر کند اما نه‌تنها کاری از پیش نمی‌برد که وضعیت به‌نظر بدتر نیز می‌شود. بهروز بر سر بهزاد فریاد می‌کشد: «آقا شیکه! تو چی می‌فهمی غیر از اینکه مجیز رئیس اداره‌تون رو بگی و تو ذوق آبدارچی‌تون بزنی و صبح‌ها واسه خودشیرینی بری نون داغ بخری و ناز زنت رو بکشی...» و بهزاد پاسخ می‌دهد: «تو چی می‌فهمی جز اینکه به پرپشتی موهات بنازی بدبخت! تو یه آدم عقب‌افتاده‌ای هستی که فقط دلش به خوشگلیش خوشه. آدم‌های عقب‌افتاده فقط دل‌شون به خوشگلیشون خوشه... من به تو گفتم معتاد؟ همه‌ی عالم و آدم می‌دونن تو معتادی!» 

صحنه‌ی پرتنش با خروج «مادربزرگه» (رابعه مدنی) که غمگین و دل‌شکسته ‌است به پایان می‌رسد. قهر بهروز و بهزاد نمونه‌ای از یک تجربه‌ی تاریخی است که در خیلی از خانواده‌های ایرانی دیده می‌شود؛ قهر بر سر ارث. برادری که به‌نظر حق بیشتری از ارث برده‌ است و برادر دیگر به‌ظاهر مظلوم واقع ‌شده. اختلاف طبقاتی و تفاوت سبک زندگی بهروز و بهزاد و همسرهایشان نیز به این ماجرا دامن می‌زند. مهناز (حمیرا ریاضی)، همسر بهزاد، دختری ثروتمند و امروزی است اما منیژه (سهیلا گلستانی)، همسر بهروز، علی‌رغم اینکه تحصیلات بالایی دارد از یک خانواده‌ی فقیر است و امتداد دعوای دو برادر موجب درگیری همسران‌شان نیز می‌شود.

روابط خانواده‌ی گلکار بیش از دوستی بر پایه‌ی قهر بنا شده. بزرگ‌ترین دختر خانواده، احترام (شهین تسلیمی)، با خواهرش محترم (افسانه بایگان) و برادرش بیژن (ابوالفضل پورعرب) قهر است و شاید یکی از اصلی‌ترین دلایل این قهر، با نمایش خانه‌ی مجلل احترام مشخص می‌شود. وضعیت مالی احترام به‌طرز قابل ‌توجهی با دیگر خواهر و برادرهایش تفاوت دارد. خانه‌ی او بزرگ، مجلل و بالای شهر است و از نگاه دیگران، خودش را می‌گیرد و در نگاه بیننده هم تا حدی همین‌طور است. امیر پیش از وارد شدن به خانه‌ی عمه احترام می‌گوید: «مامان‌بزرگه، نکنه رام نده؟ یهو می‌گه تو با عموبیژنت و عمه‌محترمت آشتی‌ای ولی من با اونا قهرم، پس حالا با توام قهرم... می‌گه دیگه، می‌رم تو یهو محلم نمی‌ذاره، دچار ننگ شخصیتی می‌شما! خدایا! خودم رو، غرورم رو، شخصیتم رو به تو می‌سپارم.»

جدی‌ترین و طولانی‌ترین قهر خانواده متعلق به احترام و محترم است؛ خواهرها مدت‌هاست با یکدیگر حرف نزده‌اند، این قهر آن‌قدر طولانی و تودرتو شده ‌است که کسی از علت و آغاز آن خبر ندارد. در یکی از قسمت‌ها کسی از احترام می‌پرسد اصلاً چرا با خواهرش قهر کرده؟ و او چیز زیادی یادش نیست و فقط از یک لیوان چای سرخالی حرف می‌زند. احتمالاً ماجرا از جایی آغاز شده که یکی از خواهرها با لیوانی سرخالی از دیگری پذیرایی کرده؛ قهری از جنس آدم‌های جزئی‌نگرِ زودرنج. ماجرای همین لیوان سرخالی این‌قدر ادامه پیدا کرده که بچه‌های خواهرها بزرگ شدند و آخرین خاطره‌شان از رفت‌و‌آمد با خاله، مربوط به دوران کودکی است: «مگه اون دفعه که برای مینا (سارا همتی) خواستگار اومد این رضا (عرفان ابراهیمی) رو نفرستادم خونه‌اش. مثلاً از احترام‌خانوم خواهش نکردم که مثلاً بیاد بزرگ‌تری بکنه؟ اما می‌خوام ببینم، وقتی دختر شوهر می‌ده، وقتی پسر زن می‌ده، برای خواستگاریش نه، برای عروسیشون آدم رو دعوت نمی‌کنه! یعنی من این‌قدر آبروش رو می‌برم؟»

قهر دیگرِ احترام با بیژن است؛ مردی که خانواده‌ای آشفته و به‌هم‌ریخته دارد. همسرش سیما (افسانه چهره‌آزاد) به‌خاطر بی‌توجهی بیژن مدتی است افسرده شده و دائماً در خانه‌شان همه، مشغول داد و فریاد کردن هستند. قهر این خواهر و برادر، گریبان فرزندان و نوه‌هایشان را هم گرفته؛ فراز (امیرحسین رستمی)، نوه‌ی احترام به شهناز (سیما خضرآبادی)، دختر بیژن علاقه‌مند است اما به‌خاطر قهرهای تودرتو حتی نمی‌توانند این علاقه را ابراز کنند. «به خواهرم بگو ما هیچ خواهر برادری‌ای بین‌مون نیست. بی‌خودی هم پیغام برای من نفرسته.» ماجرای شهناز و فراز تا پایان داستان ادامه می‌یابد و همه‌ی خانواده برای آشتی دادن خواهر و برادر و به هم رساندن این دو جوان تلاش می‌کنند.

قصه‌ی سریال با این قهرهای درهم‌پیچیده آغاز می‌شود اما در ادامه داستان بر محور آشتی می‌چرخد. موشک‌باران تهران آغاز می‌شود و این حادثه‌ی تلخ، موجب کنار هم جمع ‌شدن خانواده‌ی گلکار است. شش خواهر و برادری که پیش از این تحمل یکدیگر را نداشتند در باغ مادربزرگ جمع می‌شوند و این سرآغاز شکافتن کلاف درهم‌پیچیده‌ی روابط‌شان است. 

در چهل قسمت سریال، بهزاد و بهروز بارها و بارها با هم درگیر می‌شوند. اما در نهایت این بهروز است که برادرش را در زمان وضعیت قرمز از آپارتمانش بیرون می‌کشد و به او اعتراف می‌کند که علت بدبختی‌اش خودش بوده، نه فروختن خانه‌ی پدری. در طول داستان احترام و محترم همچنان پشت سر یکدیگر حرف می‌زنند و این درگیری حتی بیشتر از پیش بالا می‌گیرد اما دست آخر، احترام گم می‌شود و محترم که برای او نگران است از خدا می‌خواهد اگر صحیح و سالم باشد با هم آشتی کنند. گرفتاری‌های بیژن به حدی بالا می‌گیرد که علاوه‌بر احترام با دیگر اعضای خانواده نیز قهر می‌کند و بعد از اشتباهات مکرر، دست آخر غرورش می‌شکند و تنها کسی که به او کمک می‌کند نوه‌ی خواهرش، فراز است؛ همان پسری که با ازدواج او و دخترش مخالف بود.

هادی مقدم‌دوست و حمید نعمت‌الله، جزئیات شخصیت‌پردازی و روابط قهر و آشتی این افراد را به شیوه‌ای طراحی کرده‌اند که هر خانواده‌ی ایرانی با آن همزادپنداری می‌کند. درگیری‌هایی که اقتضای روابط نزدیک و صمیمانه‌ی خانوادگی است و اصلاً شاید همین‌هاست که یک خانواده را خانواده می‌کند. نعمت‌الله و مقدم‌دوست در نهایت به خوبی گره‌ مشکلات شخصیت‌های داستان را حل می‌کنند و ضعف‌ هریک از آن‌ها با قوت‌‌شان پوشانده می‌شود. احترام که خودش را می‌گیرد قلب مهربانی دارد، محترم که زودرنج و پرحرف است به همان اندازه دلسوز است، بهزاد دلش برای برادر کوچک‌ترش می‌سوزد و بهروز، اجتماعی و زودجوش است و نمی‌تواند مدت‌زمان زیادی با کسی قطع رابطه کند و همه‌ی آن‌ها برای کمک به بیژن تلاش می‌کنند.

سریال با صحنه‌ی ازدواج شهناز و فراز به پایان می‌رسد. خانواده‌ی گلکار در دشت نزدیک باغ مادربزرگ مشغول برگزاری مراسم عروسی هستند. یک موشک در استخر باغ مادربزرگه پیدا شده. نیروها برای خنثی‌سازی موشک از راه می‌رسند و آن را با یک جرثقیل بیرون می‌آورند. امیرمحمد روی موشک می‌ایستد و یک عکس دسته‌جمعی می‌گیرند؛ تصویر پایانی از خانواده‌ای که نه‌تنها موشک‌باران که قهر را هم شکست داده‌اند.


مطالب مرتبط: 

یادداشت: نقد و بررسی سریال «وضعیت سفید»، ساخته «حمید نعمت‌الله»

https://azadisq.com/mag/ID/1715
حق انتشار محفوظ است © میدان آزادی