مجله میدان آزادی: در هفدهمین صفحه پرونده پرتره هایائو میازاکی خانم فاطمه دهقان نویسنده و فارغالتحصیل رشته سینما، یادداشتی را با موضوع شخصیتپردازی دختران در آثار میازاکی نوشته که در ادامه میخوانید:
یکی از مهمترین ویژگیهای آثار میازاکی، شخصیتپردازی دختران او است. دخترانی که جسور و شجاعاند و متفاوت به نظر میرسند. برخی حتی میازاکی را فمینیست میخوانند. اما آیا میازاکی به دخترانش ویژگیهای فراواقعی یا عجیب و غریب میدهد؟ آیا میازاکی همان میزان توجهی را که به شخصیتپردازی دخترها دارد به پسرهایش ندارد؟ یا اینکه میازاکی فقط واقعیت را به دور از کلیشهها میبیند و میخواهد به همه یادآوری کند که دخترها با تمام ویژگیهای دخترانهشان قوی هستند و به حذف یا اضافه کردن ویژگیهای عجیب و غریب نیازی ندارند؟ همینطور که پسرها لازم نیست قدرتهای عجیب داشته باشند، یا بیاحساس باشند یا شاهزاده و پولدار باشند، تا به دل مخاطب بنشینند.
شاید میازاکی میخواهد بگوید گمشدهی امروز ما، ذات و فطرت واقعیمان است. کسی بر دیگری برتری ندارد، مگر در میزان پاکی و ناپاکیاش. چه مرد باشیم و چه زن، فقط با پذیرفتن سرشت حقیقیمان و البته گاهی بههمراه کمی چاشنی عشق است که میتوانیم در زندگی پیروز باشیم.
برای مثال میازاکی در انیمهی «لاپیوتا، قلعهای در آسمان» داستان دختربچهای به نام شیتا و پسربچهای به نام پازو را روایت میکند که هر دو میخواهند به لاپیوتا بروند.
در تمام داستان گاهی پازو، شیتا را از خطر میرهاند و گاهی این شیتا است که ابتکار عمل را به دست گرفته و ماجراجویی را به پیش میراند. هیچ یک بر دیگری برتری جنسیتی ندارند و در دنیای پاک و معصوم خودشان هر دو کنار هم قهرماناند. حتی در یکی از صحنهها که احتمال نابودیشان وجود دارد همچنان هر دو کنار هماند. در عین اینکه شیتا دخترانگی خود را دارد و وجه احساس و محبت او بسیار پررنگ است اما این احساسات خللی در انجام وظیفهاش که شاید برخلاف خواستهی قلبی خود اوست به وجود نمیآورد.
یا انیمهی «همسایهی من توتورو» که داستانش حول محور دو خواهر به نامهای ساتسوکه و مِی میچرخد. مادر دخترها در بیمارستان بستری است و آنها بههمراه پدرشان به خانهای جدید که گفته میشود خانهای روحزده است، نقل مکان میکنند تا به مادر نزدیکتر باشند. ساتسوکه از خانهی روحزده و موجودات داخل آن نمیترسد، اما از ترس مرگ مادرش به گریه میافتد و میبینیم جدای از اینکه دختری شجاع و سرزنده است اما حساس نیز هست. در صحنهای وقتی میبیند مِی گم شده، بدون اینکه منفعل و مستأصل گوشهای بنشیند و گریه کند، بیمعطلی برای پیدا کردن او جستوجو را آغاز میکند و با اینکه کل دهکده در جستوجوی مِی هستند و ساتسوکه مشخصاً خسته شده اما همچنان از پا نمیافتد و به آخرین ریسمان امیدش چنگ میاندازد و در نهایت هم مِی را پیدا میکند و هر دو به بیمارستان میروند و مادرشان را از دور تماشا میکنند.
همینطور در انیمهی «سرویس تحویل کیکی»، دختر داستان که به سن سیزده سالگی رسیده، طبق رسم جادوگران باید به شهر دوری رفته و زندگی مستقلی را آغاز کند. کیکی بدون ذرهای شک و تردید راهی این سفر سخت میشود و با استقامت و در عین حال انعطافپذیری دخترانهاش بهزودی میتواند روی پای خود بایستد و اطرافیانش را نیز از دریای محبت و عاطفهی خود بینصیب نگذارد.
در انیمهی «شاهزاده مونونوکه» ما با زنان بسیاری روبهرو هستیم که هر کدام شخصیت منحصربهفرد خود را دارند. اما شخصیت اصلی داستان پسری به نام آشیتاکا است. تقریباً تمام انیمه به جنگ بین پرنسس مونونوکه به نمایندگی از طبیعت و بانو ابوشی که نمادی از صنعت است، میگذرد. در این میان این آشیتاکاست که باید صبورانه تلاش کند و بین آنها صلح برقرار سازد. در یکی از صحنهها وقتی مونونوکه نمیخواهد به آشیتاکا رحم کند، با شنیدن جملهای احساسی و صادقانه از زبان آشیتاکا احساسات دخترانهاش به او غلبه کرده و سعی میکند او را نجات دهد. اما همین دختر در انتهای فیلم وقتی که میتواند انتقامش را از بانو ابوشی بگیرد با جملهای منطقی از آشیتاکا بر احساساتش مسلط شده و خشم خود را مدیریت میکند. میازاکی برخلاف باورهای سنتی که معتقدند زنها را احساسشان مدیریت میکند و همینطور برخلاف تفکر گروهی از فمینیستها که میگویند زنان به احساسات نیاز ندارند، نشان میدهد که چطور زنها در موقعیتهای مختلف بلدند بر احساسشان تسلط داشته باشند و جایی که نیاز است از آن بهره ببرند.
در انیمهی «قلعهی متحرک هاول» وسط جنگ بزرگی هستیم که پادشاه تمام جادوگران را برای کمک فراخوانده. شهر به هم ریخته و ممکن است هر آن مردم با یک جادوگر بدجنس روبهرو شده و طلسم شوند. باز هم داستان در مورد دختری نترس به نام سوفی است که همین سر نترسش باعث میشود به دردسر افتاده، طلسم شده و به یک پیرزن تبدیل شود.
سوفی در مسیری ناشناخته قدم میگذارد تا راهی برای شکستن طلسم بیابد. او ناچار میشود به قلعهی هاول و جادوگری بدون قلب پناه برده و موقتاً جایی برای زندگی داشته باشد تا راه رهایی از طلسم را پیدا کند. سوفی مانند تمام زنهای دنیا با محبت مادرانهای که در نهادش است و با سرسختی و تسلیم نشدن میتواند تمام طلسمها را بشکند و حتی باعث میشود جنگ نیز پایان یابد. در یکی از صحنههای پایانی این سوفی است که با بوسهاش طلسمهای هاول، خودش و مترسک را میشکند و این شاید طعنهای است به تمام انیمیشنهایی که در آنها طلسمها با بوسههای مردانه میشکنند؛ مردانی که حتی ویژگیهای مردانهی خاصی هم جز ظاهری قوی و زیبا ندارند.
انیمهی «پونیو» هم با همین تصویر به پایان میرسد. پونیو که ماهی قرمز کوچکی با صورت انسان است، وقتی زخم دست سوسوکه را لیس میزند و عشق و محبت این پسر پنجساله را میچشد تصمیم میگیرد به انسان تبدیل شده و کنار سوسوکه زندگی کند. این خواستهی پونیو تعادل طبیعت را به هم زده و خرابیهای زیادی به بار میآورد، هرچند که در نهایت هم پونیو با سرسختی و سوسوکه با عشق و مهربانی خود میتوانند این آرزو را برآورده کنند. اما با اینکه گفته میشود سوسوکه باید پونیو را ببوسد تا او روی خشکی به انسان تبدیل شود، این خود پونیو است که با پرت شدن حواس سوسوکه، بالا میپرد، او را میبوسد و همانطور که در هوا معلق است به دختربچهای انسانی تبدیل شده و تصویر همین جا فریز میشود.
میتوان این یادداشت را ادامه داد و از تمام انیمههای میازاکی مثالهایی بیرون کشید اما هر چقدر هم که از میازاکی و آثارش بنویسیم باز هم نمیتوانیم تمام زیبایی و ظرافت کارهای او را نشان دهیم. باید با ذهنی آزاد خود را به دست این مرد بزرگ بسپریم تا از تمام بندها و کلیشهها و دروغهایی که رسانهها و حتی جوامع و آموزشهای غلط در ذهنمان جا دادهاند رها شده و جهانی نو بسازیم.