مجله میدان آزادی: امروز زادروز یک بازیگر، نویسنده و کارگردان سرشناس ایرانی است که در هرکدام از این سه رشته موفقیتهای بسیاری را کسب کرده. ۶ آذر ۱۳۲۶ در چنین روزی «داریوش فرهنگ درخشانی» به دنیا آمد و امروز 76ساله میشود. تکنگاری داریوش فرهنگ - را با نگاهی به زندگینامه و مهمترین فیلمهای او- به قلم خانم مینو رضایی بخوانید:
سال 1346 است. حیاط دانشکده هنرهای زیبا. جوانی بیست ساله، قدبلند، لاغر و سیهچرده از جنوب آمده تا آزمون عملی رشته بازیگری بدهد و وارد دانشگاه شود. نفر قبلی او جوانی ریزجثه با پوستی روشن است که از شمال آمده برای همین امتحان. امتحان در برابر «مهدی نامدار» بنیانگذار دانشکده تئاتر دانشگاه هنرهای زیبا. جوان شمالی امتحان عملی را قبول میشود و بعد از او جوان جنوبی نمره کامل آزمون را میگیرد. دوستی این دو جوان که بعدها اتفاقات درخشانی را در هنرهای نمایشی و سریالسازی تلویزیونی رقم میزند، از همینجا شروع میشود. از آزمون عملی بازیگری دومین ورودیهای دانشکده هنرهای زیبا. نام آن جوان جنوبی «داریوش فرهنگ» و نام آن جوان شمالی «مهدی هاشمی» است.
آن روزگار اداره تئاتر بود و کارگاه نمایش و گروههای مختلف تئاتری که هرکدام مشی و مرام خودشان را داشتند. فرهنگ و هاشمی هم یکسال بعد از ورود به دانشکده یعنی سال 1347 گروه تئاتر «پیاده» را تشکیل میدهند. گروهی مستقل و آزاد و متشکل از دانشجویان و فارغالتحصیلان تئاتر. در این گروه گاهی فرهنگ کارگردانی میکند و هاشمی بازی و گاهی به عکس. کار این گروه از همان ابتدا مورد توجه قرار میگیرد و افرادی چون پرویز ممنون، جواد مجابی و محمود دولتآبادی برای آنها نقد مینویسند.
سال 1348 دو اتفاق و آشنایی منحصر به فرد برای گروه پیاده رخ میدهد. اول، دانشجویی بسیار جوان اما قوی و شکوهمند در صحنه اجرا، وارد دانشکده هنرهای زیبا میشود و به این گروه میپیوندد. تئاتر «با خشم به گذشته بنگر» اولین همکاری «سوسن تسلیمی» با گروه تئاتر پیاده است. دوم، «بهرام بیضایی» به تماشای یکی از تئاترهای این گروه میآید و بعد از اتمام آن، به پشت صحنه میرود و داریوش فرهنگ را بسیار تشویق میکند. بیضایی آن زمان شهرت امروز را نداشت اما در نوشتن، دستیاری و کارگردانی تئاتر بخت خود را آزموده بود.
سال 1350 است. فرهنگ و تسلیمی که چندین تئاتر را با یکدیگر کار کردهاند ازدواج میکنند. از طرفی مهدی هاشمی نیز با «گلاب آدینه» پیوند زناشویی بسته است. گلاب مستعان فرزند «حسینقلی مستعان»، نویسنده و روزنامهنگار پرکار معاصر است که به علت مخالفتش با بازیگری تنها دخترش گلاب، گلاب شهرت خود را از مستعان به آدینه تغییر میدهد. همسایگی دیوار به دیوار این دو زوج تئاتری، باعث تشکیل اطاق فکرهای ایده تا اجرای پروژههای هنری میشود. در سال 1351 نمایش «باغ آلبالو» اولین کاری که در تئاتر شهر به صحنه میرود. تسلیمی و فرهنگ و هاشمی در این کار حضور دارند و هنوز در بین آنها حرفی از سینما و جلوی دوربین رفتن نیست. هرچه هست تئاتر است و تئاتر. با اینحال فرهنگ، برای فیلمهای «غریبه و مه» بیضایی و «هزاردستان» علی حاتمی تا مرحله تست گریم نیز پیش رفتهاست.
سال 1357 است. سوسن تسلیمی بالاخره با «چریکه تارا» مقابل دوربین بیضایی میرود. سال 1359 فرهنگ با فیلم کوتاه «سلندر» از «واروژ کریممسیحی» اولین تجربه بازی خارج از تئاترش را به دست میآورد. در سال 1360 سوسن تسلیمی با بازی در «مرگ یزدگرد سوم» که قبلاً به صورت نمایشنامه اجرا میشد دومین همکاری سینمایی خود با بیضایی را رقم میزند. بیضایی تلاش میکند تا فرهنگ را برای بازی در نقش آسیابان در این فیلم آماده کند اما فرهنگ، روحیه، تن صدا و فیزیک خود را مناسب این نقش نمیداند. بنابراین او مهدی هاشمی را برای نقش آسیابان به بیضایی معرفی میکند و کار سر میگیرد. از بعد از انقلاب، داریوش فرهنگ و مهدی هاشمی به شدت به دنبال این هستند که فیلم اول خود را کلید بزنند. گرچه ارتباط خانوادگی آنها با بیضایی گرم است اما فرهنگ به علت اختلاف نظر در سبک بازی گرفتن بیضایی از بازیگران و به خصوص سوسن تسلیمی، چندان به مشورت و همکاری با بیضایی علاقه نشان نمیدهد.
فرهنگ داستان «عشق مقدس» از حسینقلی مستعان را میخواند و آن را تبدیل به ایده یک فیلمنامه میکند. در مشورت با بیضایی، بیضایی کار را میپسندد و آن را از فرهنگ میگیرد و خیلی سریع فیلمنامه «روز واقعه» را مینویسد. فرهنگ گرچه روز واقعه را میپسندد اما میفهمد که دنیای آن، دنیای بیضایی است و ربطی به او ندارد و سعی میکند مسیر خود را پیدا کند. او اولین فیلمش «رسول پسر ابوالقاسم» را میسازد که مورد اکران قرار نمیگیرد و منتقدانی که فیلم را تماشا کردهاند نیز با سردی با آن برخورد میکنند. علت این سردی را میتوان در اعتبار ویژه فرهنگ در تئاتر و بالا رفتن سطح توقع منتقدان و مخاطبان دانست. همچنین رویکرد تکراری و مطابق با حال و هوای بعد از انقلاب به سوژه کارگری باعث شد تاریخ مصرف این فیلم به اصطلاح زود تمام شود. همچنان فرهنگ و مهدی هاشمی روی ایدههای مختلفی فکر میکنند و حتی طرحهای متفاوتی برای ساخت به آنان پیشنهاد میشود که به عنوان کار اول یا بلندپروازی این دو را اقناع نمیکند و یا خارج از توانشان است. فرهنگ با همفکری سوسن و هاشمی و با کمی فاصله، بیضایی، ایدههایی را تبدیل به فیلمنامه میکند که «اتوبوس» ساخته یدالله صمدی یکی از آنهاست. داریوش فرهنگ تعریف میکند ایده اولیه اتوبوس را با بیضایی مطرح میکند و بیضایی خیلی زود «پرونده قدیمی پیرآباد» را نوشته و منتشر میکند. متنی که چون فرهنگ ردی از خودش در آن نمیبیند تمایلی به ساخت آن به عنوان فیلم اولش نشان نمیدهد. در عوض او دست به قلم میبرد و ایدهاش را تبدیل به فیلمنامه اتوبوس میکند. البته فیلمنامه فرهنگ در اقلیم کرمان که فرهنگ در آن ریشه دارد میگذرد اما صمدی آن را به اقلیم آذربایجان میبرد که به آن آشناست و فیلمی درخشان و تحسینشده میسازد. از طرفی سال 1375 «رفیع پیتز» از پرونده قدیمی پیرآباد فیلم «فصل پنجم» را میسازد و بنابراین از یک ایده داریوش فرهنگ، دو فیلم خوب ساخته میشود.
یکی از نیمهشبهای سال 1361 است. مهدی هاشمی با شدت در خانه داریوش فرهنگ را میکوبد و «یافتم! یافتم»گویان یک پاراگراف از صفحه باز کتابی را به او نشان میدهد. در این پاراگراف قصّه پادشاهی نوشته شده که برای یک شب، خلافتش را به چوپانی میدهد. هاشمی که مطالعات ادبی و شعری بالایی دارد، فرهنگ را قانع میکند که این داستان چند خطی از «تاریخ عالمآرای عباسی» همان ایدهای است که باید ساخته شود. فرهنگ با برآوردهایی که کرده میداند اگر به سمت حال و هوای قاجاری برود به گرد پای علی حاتمی نخواهد رسید و اگر به سوژههای امروزی باشد، «ناصر تقوایی» با «دائی جان ناپلئون» سدی برای اوست. بنابراین او سوژه «سلطان و شبان» را میپذیرد تا سرآغاز یک جریان فیلمسازی باشد با اقتباس از افسانههای آشنای ایرانی. هاشمی و فرهنگ بی اینکه بدانند در سال 1331 فیلمی با عنوان «حاکم یکروزه» و همچنین یک تئاتر روحوضی خراسانی با عنوان «یک شب خلافت» با اقتباس از همین داستان تاریخ عالمآرای عباسی ساخته شده، جای دنجی را در شمال اجاره میکنند تا بنویسند و بنویسند! این دو دوازده قسمت فیلمنامه افسانه سلطان و شبان را تنها در چند هفته مینویسند و در سال 1362 به سراغ تولید میروند. کمی پیش از تولید اما برای «فریماه فرجامی» که قرار بود نقش سلطان بانو را بازی کند مشکلی پیش میآید و کار بی بازیگر میماند. بیضایی وقتی سرگردانی هاشمی و فرهنگ را میبیند از آنها میپرسد چرا به گلاب فکر نمیکنید؟ این شد که سلطان و شبان اولین کار سریالی گلاب آدینه نیز شد.
وقتی در سال 1363 این سریال در پخش تلویزیونی قرار گرفت، فرهنگ و هاشمی هرگز فکر نمیکردند کار به این حد پرمخاطب شود. با اینحال تلاشها برای جریان سازی سریالی از سلطان و شبان نتیجه نمیدهد و فرهنگ در خاطراتش، کارگزاران فرهنگی وقت را مقصر این موضوع میداند. فرهنگ البته در مسیر نگارش اقتباسی از افسانههای ایرانی، در سال 1364 فیلمنامه کمیک «کفشهای میرزانوروز» را با اقتباس از داستان «کفشهای بلقاسم طنبوری» مینویسد. فیلمی که کارگردانیش را «محمد متوسلانی» عهدهدار میشود. فرهنگ در این سالها همچنان در پی ساخت یک اثر سینمایی جدی است. در همین سال او همچنان که مواظب است به سرنوشت واروژ کریممسیحی دچار نشود، دستیاری بیضایی را قبول میکند. در «باشو غریبه کوچک» با بازی درخشان سوسن تسلیمی. این دستیاری به او کمک میکند تجربه بیشتری از تولید اثر سینمایی به دست آورد و در سال 1365 «طلسم» را بسازد که تجربه بسیار موفقی برای او و عواملش میشود. در سال 1366 فرهنگ بعد از سالها جلوی دوربین میرود و با سوسن تسلیمی همبازی میشود. باز هم در فیلمی از بیضایی؛ «شاید وقتی دیگر». در همین سال تسلیمی که در شرایط بسیار سختی به فعالیت بازیگریاش ادامه میدهد و از نامهربانیها خسته شده، تصمیم به مهاجرت میگیرد. فرهنگ و تسلیمی راهی سوئد میشوند اما فرهنگ تنها یک سال در آنجا دوام میآورد. او برعکس تسلیمی که سه سال عمرش را تنها به آموختن زبان سخت سوئدی گذراند، توان از صفر شروع کردن را نداشت. بنابراین این زوج با وجود داشتن دختری به نام توکا از هم جدا میشوند و فرهنگ به ایران برمیگردد.
سال 1369 او «دو فیلم با یک بلیط» را نویسندگی و بازیگری و کارگردانی میکند. مهدی هاشمی هم در این فیلم همبازی اوست که بسیار میدرخشد. این فیلم برای فرهنگ چندین سیمرغ و جایزه به ارمغان میآورد و همه آیندهای درخشان برای سینمای داریوش فرهنگ پیشبینی میکنند.
در دهه هفتاد، راه بازیگری و کارگردانی هم در تلویزیون و هم در سینما برای فرهنگ کاملاً فرهنگ هموار است. او سینماییهای «بهترین بابای دنیا»، «دیپلمات» و «راه افتخار» را میسازد که مهدی هاشمی در دوتای اولی بازیگر است. اما هاشمی که حالا خود تبدیل به ستاره شده و پیشنهادهای وسوسهانگیزی برای بازی در پروژههای سینمایی دارد، به تدریج مسیر کاری خود را جدا میکند. فرهنگ هم بعد از بازی در فیلمهای دیپلمات و «سفر» ساخته «علیرضا رییسیان» راه تلویزیون را در پیش میگیرد و در اولین نقشش تبدیل به چهره میشود؛ «سرگرد کلانی». برای مخاطب عام ایرانی، بازی و چهره داریوش فرهنگ ابتدا با نقش سرگرد کلانی در سریال «شلیک نهایی» ساخته «محسن شاهمحمدی» ماندگار شد. فرهنگ سال 1375 با نازیتا اربابیان ازدواج میکند و از نیمه دوم دهه هفتاد، سینما را با «روانی» و سپس «رز زرد»، «شبهای تهران» و «تکیه بر باد» پیش میگیرد. فیلمهایی که بیش از آنچه حرفی برای گفتن داشته باشند نگاهشان به گیشه بود و البته در گیشه نیز چندان توفیقی نداشتند. انگار بین سلیقه باب روز مردم به خصوص در دوره اصلاحات و آنچه در توان و خط مشی داریوش فرهنگ بود شکافی بود پرنشدنی. حتی «تولدی دیگر» و «طلسمشدگان» با وجودی که مخاطب خود را داشتند، نتوانستند این شکاف را پر کنند. «راه شب» اما تا حدودی توانست. با اینهمه خود فرهنگ نیز که متوجه این شکاف شدهبود از سال 1389 کارگردانی را کنار گذاشت و در عوض به جایی برگشت که از آن آمدهبود؛ بازیگری! بازیهای محکم و با اعتماد به نفس و شخصیت قوی داریوش فرهنگ جلوی دوربین باعث شد تا از پس نقشهای متفاوتش در سریالهای «محاکمه»ی «حسن هدایت»، «معصومیت از دست رفته»ی «داود میرباقری»، «کلاه پهلوی» مرحوم «ضیاءالدین درّی» و نقش ابوسفیان در «محمد رسولالله» به کارگردانی «مجید مجیدی»به خوبی برآید. و از این جهت شاید بشود به بسیاری از مردم حق داد که داریوش فرهنگ را بیش از آنچه به عنوان کارگردان بشناسند، به عنوان بازیگر میشناسند.
فرهنگ در بین نقشهای زیادی که ایفا کرده از دوتا بیشتر یاد میکند. اول «جلال هرمزی» سریال «بیگناهان» و دوم، کاپیتان هانیبال سریال «سلمان فارسی» میرباقری بازی که فرهنگ آن را اوج به چالش کشیدن توانایی بازیگریاش میداند.