مجله میدان آزادی: خانم «زهرا باقری» در صفحهی یازدهم از پروندهی «قهرمانان بیداستان» در جستاری، نگاه «ناصر موذن» به ادبیات کارگری ایران را بررسی کردهاست. این یادداشت را مطالعه کنید.
این بخت بد از اقبال نیست
گفته میشود ادبیات داستانی کندتر از آن است که همپای حادثهها باشد و درست آن زمان که چیزی رخ میدهد، داستانی و رمانی نوشته شود. حادثهها رخ میدهند و تمام میشوند، صفحهی حوادث روزنامهها از نقل و بحثشان پاک میشود، روایتها بازگو شده و شعرها سروده میشوند و آبها که از آسیاب افتاد، تازه داستانهای کوتاه و بلند و رمانها برای چاپ روانهی بازار میشوند؛ چیزی حدود پانزده یا بیست سال بعد.
در ایران نیز، پس از پایان یافتن بحبوحهی فعالیتهای حزبی چپ و خصوصاً حزب توده، با یکی دو دهه تأخیر داستانهایی در ژانر ادبیات کارگری یا پرولتاریا نوشته شد. آنچه در دههی بیست با ترجمه به دست مردم رسید و در شکلدهی تفکر چپ در ایران مؤثر بود، در دههی چهل و پنجاه توسط نویسندههای ایرانی، شکل وطنی گرفت. اینجا دیگر مانند دههی بیست، رسالت داستان ایجاد شور و اشتیاق برای مبارزه کردن نبود. نویسندهها میخواستند اثبات کنند تلاش چپ در ایران بیپایه و اساس نبوده است. ادبیات کارگری با نویسندههای صاحبقلمی در یک دهه آثاری رقم زد و در همان دوران نیز پایان یافت.
با وجود آنکه دیدگاههای چپ در بخشهایی از دنیا زنده هستند و فارغ از راستی و درستیشان یکی از منسجمترین فعالیتها در برابر یکهتازی سرمایهداری را هدایت میکنند و در مناسبات سیاسی و اجتماعی و مدنی اثرگذارند، اما در سالهای اخیر در ایران، جز چند نمونهی مهجور، تقریباً اثری در این زمینه نوشته نشده است. از آنجا که زیست فعالانه دیدگاه چپ در ایران مضمحل شده، غیر از این نیز نمیتوانست رخ دهد.
در دوران اوج ادبیات کارگری، موضوع داستانها بر فقر و بیبضاعتی کارگران، ظلم سرمایهداران، جنبههای منفی صنعتیسازی و از همه مهمتر، فاصلهی طبقاتی و مبارزه برای تغییر این وضعیت ناعادلانه متمرکز بود. در ادبیات داستانی و کارگری ایران نیز فقر و بیبضاعتی مردم بخش بزرگی از داستانها را میسازد.
در بسیاری از داستانهای نویسندههای چپ ایران حتی شاید اشارهی چندانی به وجود سرمایهداران و ثروتمندان هم نشود؛ مانند داستانهای کوتاه «فصل نان» و «آبشوران» از علیاشرف درویشیان. اما تمرکز نویسندهها بر درآمد ناچیز و درماندگی انسان در مقابل سادهترین احتیاجات مادیاش در واقع به نوعی بر اهمیت مسائل اقتصادی اشاره دارد. اثری مثل «ژرمینال» نوشتهی امیل زولا، میتواند یکی از چندین اثر شاخص در ادبیات کارگری جهان شناخته شود که بهوضوح فقر و فلاکت طبقهی کارگر با شیفتهای طولانی و سخت کار و مقابلهی آن در برابر ارباب ثروتمند را وصف میکند؛ داستانی که شرحی از یک مبارزهی تن به تن میان سرمایهداری و کارگر است. در مقابل داستانی مانند «جای خالی سلوچ» از محمود دولتآبادی در آثار کارگری ادبیات ایران جای میگیرد، در حالی که در آن خبری از صنعتی شدن و تقابل کارگر و کارفرما در چرخهی تولید ثروت برای صاحبسرمایه نیست، بلکه مسئله زندگی روستایی و کشاورزی است و داستان نیز بر فقر و ناداری ساکنان روستا تمرکز دارد.
وقتی صحبت از ادبیات کارگری باشد اغلب نام نویسندههای جنوب به ذهن میرسد. یکی از دلایل مهمش وجود شرکت نفت و فعالیتهای متمرکز و مؤثر حزب توده در جنوب ایران است که به بارور شدن ادبیات اقلیم جنوب در این زمینه کمک بسیار کرده. نویسندههای پرآوازهای مانند احمد محمود یا صادق چوبک از آن جملهاند.
در این میان آثار ناصر موذن نیز شایان توجه است. ناصر موذن در داستانهای کوتاه خود به مشکلات زندگی کارگری، ازخودبیگانگی کارگر و پوچی زندگی، کرختی و بیتفاوتی و فقر و فساد کارگران میپردازد. او با ظرافت و به کمک کوتاهترین وصفها و گفتوگوها وضعیتهای تأثیرگذاری ایجاد میکند تا محرومیت، استیصال، رنج و فشار زندگی کارگران شرکت نفت را به مخاطب منتقل کند؛ آنجا که چاههای نفت، ثروت هنگفتی برای کشورها فراهم میکنند اما ساکنان مناطق نفتخیز نهتنها بهرهای از آن نمیبرند بلکه در آتش برخاسته از آن میسوزند.
در «شبهای دوبهچی» و «رقص در انبار»، با روایت داستانهای نهچندان پیچیدهای روبهرو هستیم. گاه حتی به نظر میرسد داستانی در کار نیست بلکه صرفاً روایت یک صحنه است؛ از خردهفرهنگ کارگران جنوب، باورهایشان، شیوهی گذران زندگی، طبیعت و اقلیم جنوب و جای پای استعمار. در بعضی داستانها بهصورت مختصر به اجنبیها و بیگانگان پرداخته شده، اما این اشارات کوتاه هم اهمیت دارد؛ زیرا خاک ایران علیالخصوص مناطق جنوب بهدلیل چاههای نفت و بازماندهی آثار باستانی، محل دستاندازی بیگانگان بوده و ادبیات داستانی ایران به آن اندازه که باید به حضور بیگانگان و نتیجهی رفتن یا ماندنشان در دورههای مختلف زمانی نپرداخته است.
ناصر موذن بهعنوان یک نویسندهی جنوبی که رنج کارگران و کارمندان شرکت نفت را وصف میکند، بیش از آنکه بهدنبال تهییج مخاطب برای بر هم زدن آن نظم باشد، بر انطباق کارگر با شرایط پردرد و رنجش اعتراض میکند. اعتراضش هم نه با خلق صحنهی درگیری و نزاع، بلکه با توصیف آن حالتی است که کارگر را به فکر چارهجوییهایی میاندازد که البته این چارهجوییها در وضعیت کلی تغییری ایجاد نمیکند، بلکه کارگر تنها از آن مخمصه درآمده و به مخمصهی دیگری میافتد.
گویی موذن از پذیرش وضعیت ناعادلانه و راه فرار جستن کارگران برای التیام دردهایشان به تنگ آمده باشد، پذیرش و چارهجوییهایشان را دستمایهی داستانش میکند. انگار میخواهد به مخاطب بگوید این چه راه فراری است که آدمِ در چنبرهی ظلم میاندیشد؟ پناه بردن به شرب خمر، دزدی از مال صاحبسرمایه، سوزاندن خود، گریستن و نوشیدن، رقصیدن؛ این چارهها نظم جهان سرمایهداری را بر هم نمیزند، بلکه تنها مسکن است و آن ظلم باقی است و وضعیت تکرار میشود. داستانهای ناصر موذن به این وضعیت اعتراض دارند.
شاید این داستانها نقد ناصر موذن به جنبش کارگری ایران نیز تلقی شود. هیچ روحیهی انقلابیگری در موقعیتها و توصیفها دیده نمیشود، انگار آدمیان تمام آنچه رخ میدهد را از شومی اقبال خود میدانند و در خود و در آدم هایی هماندازهی خود که به آنها دسترسی دارند به دنبال چاره میگردند. این پذیرش و انطباق با شرایط، دنبال راه حل گشتن در میان یکدیگر و چنگ انداختن به راههای برای تسکین، اعتراضی است به مواجههی ایرانیان با شعلهی تفکر چپ، که آن را خاموش و بیرمق کرد. داستانهای ناصر موذن با تاکید بر زندگی کارگری و مصائب آن قطعا در دسته ادبیات پرولتاریاست اما برای کسی که اندیشهی چپ را از دروازهی ادبیات جهان شناخته است و آن را با مبارزه و ایستادن در برابر ستمگران سرمایهدار می شناسد، حاوی پیامی متفاوت است.