مجله میدان آزادی: 27ام ماه خرداد، روز درگذشت «نصرت رحمانی» از شاعران نوگرای معاصر است. به همین بهانه، خانم «نیلوفر بختیاری» در این یادداشت به مرور مرگ در اشعار او پرداخته است. این یادداشت را در ادامه بخوانید:
مرگاندیشی در شعر نصرت رحمانی
«تا نمیرد لحظهای کی لحظهای گردد پدید؟
مرگ پایان کی پذیرد، مرگ شعر زندگیست...»
پس از کودتای ۲۸ مرداد و شکست دولت مصدق، تا اواسط دههٔ ۴۰ جریانی بر شعر ایران حاکم شد که از آن تحت عنوان رمانتیسم سیاه یاد میشود. در این دوران شاعران شکستخوردهی عرصهی مبارزه و سیاست به کنج کافهها و قهوهخانهها پناه بردند و با سرودن اشعار یأسآلود و پوچگرایی به روایت زخمهای کهنهی روحی خود مشغول شدند. از عمده ویژگیهای این شعرها که بیشتر در قالب چارپاره نوشته میشدند، نگاه بدبینانه به هستی، انزواطلبی، لذتجویی، تمایل به سرکشی و پناه بردن به افیون، یأس و کفرگویی و مرگاندیشی است.
نصرت رحمانی یکی از شاخصترین شاعران جریان شعر سیاه یا رمانتیسم سیاه محسوب میشود که اوج یأسانگاریاش را در مجموعه شعر «میعاد در لجن» میتوان مشاهده کرد. به بیان دیگر، شاعرانی چون او با نقبزدن به دنیای رویاها و کابوسهای مدام و انکار واقعیت، دست به شکلی تازه از مبارزه زدند. این مبارزه اما دیگر علیه یک دشمن یا تفکر بیرونی نبود؛ بلکه نبرد با خویشتن و نیشتر زدن به دملهایی چرکین بود که روزبهروز عفونیتر میشدند. مبارزهای که در آن شکست از خود حتمی بود و ناچار، به خودزنی و خودسوزی و خاکستر شدن شاعر میانجامید:
«به سنگ گور من بنویسید
یک جنگجو که نجنگید
اما شکست خورد»
در این دوره که شاعران از هرگونه فعالیت در احزاب و مبارزهی سیاسی به شدت منع میشدند، زبان رسالتی تازه را برای بیان رنج انسان معترض به دوش میکشید. این اتفاق سبب شد شاعرانی چون نصرت رحمانی، چنانکه خود به آن معترف است، بیش از آنکه شعرشان را وامدار نیما بدانند، پوچانگاری و مرگاندیشی روشنفکرانی چون صادق هدایت را سرلوحهی کار خود قرار دهند.
اندیشیدن به مرگ و حضور آن در متن زندگی و شعر نصرت رحمانی چنان پررنگ است که بیشتر اشعار او بیانگر باور به نیستیست. بهعلاوه نمود مرگ و استعارههای برگرفته از آن در شعر رحمانی تنوع بالایی دارد. او گاهی به استفادهی قیدی از این واژه بسنده میکند؛ چنانکه در شعر «شکار شعر» شاهد آن هستیم:
«بیحوصله چو جیوهٔ فرّار، مرگوار
بهتر بگویم: چیزی بسان خواب
من را فسون نموده و با خویش میبرد»
گاهی نیز با بهکارگیری استعارههای مرتبط با مرگ همچون «گورکن»، «کفن» و... حضور این عنصر را در زندگی خود به رخ میکشد:
«زندگی چیست؟ سراب است سراب
نقش پاشیده بر آب است، بر آب
عشق، خونابهٔ دل نوشیدن
کفن ماتم خود پوشیدن
آرزو گورکن دشت جنون
نانش از عشق و شرابش از خون»
گاهی نیز به شکلی بسیار عریانتر شاهد استقبال او از مرگ هستیم و آنچنان نفوذ این مفهوم در کلام او گسترده میشود که علاوه بر پذیرفتن آن در متن زندگی خود، آن را به دیگریِ مخاطب نیز نوید میدهد:
«تورا
به مرگ میسپرم... آه... مردن آسان است
طنین هقهق مردی درون شب پیچید
به سرفه شد تبدیل
گلوله، پی در پی
چه مردن آسان است»
زمانی نیز مرگ را به هیچ میشمارد و برای آن همچون زندگی موجودیتی قائل نیست؛ مانند آنچه در شعر «آوار اشک» روایت کرده است:
«رهایم کن، رها در خویش
چنان در خویش میگریم، که گویی گریه در ما زیست
مرگی نیست»
و به این طریق زیستنِ گریه در خود را بر مرگ ارجحیت مینهد.
در شعر «شیرین» نیز شاهد این هیچانگاری مرگ هستیم:
«در کار مرگ نیز شکیبایم
ای وای
وای
وای به شبهایم
دیگر نه کوه مانده نه اندوه
دیگر نه عشق مانده و نه مرگ پرشکوه
دیگر نه بیستونی و نه لذت ستوه»
از طرفی او گاهی چنان بر پیشی گرفتن مرگ بر زندگی تأکید میورزد که از زمان آرامیدن در گهواره نیز به زیستن مرگ معترف است:
«گردباد
کف گهوارهٔ من روییدهست
پس مرا باور کن
ای ملامت، بس کن
که همه بر بادیم
مرگ خواهد آمد
پس از آن آزادیم
پس از آن آزادیم»
در شعر زمزمهی محراب نیز اندیشهی رهاییبخش بودن مرگ دیده میشود:
«گیرم بهار نیاید
این انتخاب مرا شاد میکند
بیهوده مردن
در سوگواری یاران نیمهراه
مرثیه خواندن»
همچنین مرگ گاهی در شعر نصرت رحمانی چیزی معادل زندگی است که در ذهن شاعر به جای آن نشسته و با آن یکی شده؛ در شعر کویر میخوانیم:
«خورشید من سیاهی و فریاد من سکوت
هستی من تباهی و پیروزیام شکست»
این نگاه حتی در توصیف رحمانی از طبیعت نیز رخنه کرده که در شعر گورستان شاهد آن هستیم:
«بوی شن سوخته میآمد
از تن جادهٔ گورستان
طشت خورشید پر از خون بود
خون قی کردهٔ تابستان»
و بدیهی است که در نهایت تلاش او و شاعرانی چون او که «به خوناب زخم خود سرگرماند» در اندیشیدن به بیمعنایی زندگی و لمس لحظات مرگآور به این دستاورد بدل شود:
«کردم تلاش و قایق سنگین را
تا غرقگاه تیره رسانیدم
وین نیممرده لاشهٔ خود را
تا وعدهگاه مرگ کشانیدم»