پنجشنبه 23 فروردین 1403 / خواندن: 15 دقیقه
پرونده جایزه فیلم اسکار | صفحه بیستم

ریویو: نقد و نظری به فیلم «روزهای عالی» اثر «ویم وندرس»

«روزهای عالی» از آن فیلم‌هایی است که هرچند وقت یک بار می‌شود از نو دیدش. با وجود همه‌ی سادگی و سکوتش و با وجود اینکه حرف‌های قلمبه‌سلمبه‌ای نمی‌زند، باید از نو دیدش و با هیرایاما و سبک زندگی‌اش و نگاهش به جهان و خرده‌آیین‌های شخصی‌اش و نحوه‌ی پیوندش با زندگی، از نو بیعت کرد.

2.78
ریویو: نقد و نظری به فیلم «روزهای عالی» اثر «ویم وندرس»

مجله میدان آزادی: تازه‌ترین صفحه‌ی «پرونده جایزه فیلم اسکار» به ریویوی نقد و بررسی آخرین فیلم کارگردان سرشناس معاصر آلمانی، ویم وندرس اختصاص دارد. «روزهای عالی» یا «روزهای کامل» (Perfect Days) جزو آثار راه یافته به جشنواره کن 2023 و اسکار 2024 بوده است و جدا از نامزدی جایزه اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان، توانسته جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره کن را از آن خود کند. در ادامه ریویوی نقد و بررسی این فیلم را به قلم خانم مریم سادات حسینی بخوانید:

«روزهای عالی» (Perfect Days) فیلمی ژاپنی-آلمانی، محصول سال ۲۰۲۳ به کارگردانی ویم وندرس است. کارگردانی آلمانی که از اوزو، کارگردان بزرگ و فقید ژاپنی بسیار تأثیر پذیرفته. این فیلم در هفتاد و ششمین جشنواره‌ی فیلم کن در بخش اصلی نمایش داده شد و بازیگر اصلی آن، کوجی یاکوشو، برنده‌ی جایزه‌ی‌ بهترین بازیگر مرد شد. «روزهای عالی» همچنین در اسکار ۲۰۲۴ جزو پانزده فیلم فهرست کوتاه انتخاب شد و برای کسب اسکار با سایر فیلم‌های غیرانگلیسی‌زبان این فهرست رقابت کرد.

[از این پاراگراف خطر لو رفتن قصه وجود دارد]

آنچه در ادامه می‌خوانید معرفی فیلم با نظر به محتوای آن است و در این معرفی ناگزیر داستان فیلم هم لو می‌رود. هرچند «روزهای عالی» داستان به آن معنایی که در فیلم‌های هالیوودی می‌بینیم، ندارد. اگر فیلم را ندیده‌اید و قصد دیدنش را دارید، خواندن ادامه‌ی این مطلب می‌تواند دو احتمال را به وجود آورد: ۱. از دانستن این همه جزئیات در مورد فیلم دلخور شوید. ۲. ترغیب شوید که هرچه زودتر سراغ دیدن این فیلم ساده‌ی دوست‌داشتنی شیرینِ واقعاً ژاپنی بروید. پس با این هشدار سراغ معرفی فیلم می‌رویم.

«روزهای عالی» روایت زندگی هیرایاماست. هیرایاما مرد پنجاه‌شصت‌ساله‌ی تنهای ژاپنی است که صبح‌های زود، خورشید طلوع‌نکرده، از خواب بیدار می‌شود. با صدای جاروی رفتگر محل چشم‌ها را باز می‌کند. به‌محض بیدار شدن از خواب در رختخواب ساده‌اش می‌نشیند. بعد بدون لحظه‌ای مکث یا تأمل، بلند می‌شود تا روزش را شروع کند. روز با مسواک زدن، ریش‌ و سبیل را مرتب کردن، به گل‌ها آب دادن، لباس فرم پوشیدن و از خانه بیرون زدن شروع می‌شود. هیرایاما بدون عجله قهوه‌اش را می‌خرد، سوار ماشینش می‌شود، می‌رود سر کار، کارش را دقیق و مرتب و با رضایت انجام می‌دهد، بین کار ناهار مختصرش را در یک مکان مذهبی زیر سایه‌ی درختان می‌خورد، دوباره به کارش ادامه می‌دهد تا ساعت کاری تمام شود. او بعد از کار شام می‌خورد، کتاب می‌خواند و می‌خوابد. و دوباره فردا روز از نو، روزی از نو. این روتین زندگی اوست. روتینی که چند بار از آغاز فیلم آن را با تمام جزئیات تماشا می‌کنیم. ولی این تکرار، «روتین» به معنای مدرن کلمه نیست. مثلاً از جنس آن عادت و تکلیف و تکلف مکانیکی که در فیلم «عجیب‌تر از داستان» (Stranger than Fiction) می‌بینیم، نیست. آنچه هیرایاما به جا می‌آورد بیشتر شبیه یک آيین است و از این رو بسیار زنده است. برای همین هم تماشای این روتین مخاطب را آزار نمی‌دهد. خود هیرایاما را هم اذیت نمی‌کند. در چهره‌اش که هیچ نشانی از اذیت شدن نیست. حتی او شوق تکرار دارد. روزهای او به همین شکلی که هستند، Perfect Daysاند، کامل‌اند، عالی‌اند، درخشان‌اند.

اما چیزی که این روتین را به آیین تبدیل می‌کند و چیزی که باعث می‌شود نتوان به ترجمه‌ی Perfect به «کامل» یا «عالی» رضایت داد و دنبال کلمه‌ی پرشروشورتر و رنگی‌تر و زنده‌تری گشت، خرده‌اتفاقاتی هستند که مابین این اعمال تکراری رخ می‌دهند و باعث می‌شوند چیزی بیش از تکرار باشند و همچنین نگاهی است که هیرایاما به زندگی، جهان و نحوه‌ی بودنش دارد.

خرده‌اتفاقات این‌ها هستند: هیرایاما در خانه‌ی کوچک تمیز فقیرانه‌اش، شبه‌معبدی کوچک دارد؛ میز گل‌هایش. هر روز آب‌پاش کوچکش را برمی‌دارد و قبل از هر کاری سراغ گل‌ها می‌رود. قبل از نزدیک شدن به گل‌ها و نشستن کنار میز و آب‌پاشی، سرش را نرم و ریز برایشان تکان می‌دهد. همان ادای احترام ژاپنی. یا سلامِ بی‌کلام. وقتی درِ خانه‌ی کوچک فقیرانه‌اش را برای سر کار رفتن باز می‌کند و هوای تازه را توی سینه‌اش می‌کشد، سر می‌چرخاند سوی آسمان و لبخندی جادویی می‌زند. لبخندی که تا پایانِ دو ساعتِ فیلم هر بار که از درِ خانه بیرون می‌زند منتظرش هستیم و از دیدنش خسته نمی‌شویم. انگار که با این سر چرخاندن سمت آسمان و لبخند زدن، مُهری بر زندگی‌دوستی‌اش بزند. زندگی را ستایش کرده باشد. شروع روزی دیگر را خیرمقدم گفته باشد. از زندگی متشکر باشد که یک روز دیگر هم به او فرصت حیات داده. انگار که سر چرخاندن و لبخند، آیینِ خصوصی پاسداشت زنده بودن باشد. مثل همان سر تکان دادن ریزش برای گل‌ها که آیین خصوصی پاسداشت زنده بودن است.

او به‌محض سوار ماشین شدن، موسیقی گوش می‌دهد. در جهان دیجیتال امروز، هیرایاما هنوز نوار کاست گوش می‌دهد. با ترانه‌هایی قدیمی که مضمون اغلب‌شان اتصال به زندگی است. او هر روز با وسواس ترانه‌ی آن روزش را انتخاب می‌کند و تا رسیدن به محل کار با ترانه هم لبخند می‌زند.

اما محل کاری که هیرایاما این همه اشتیاق رسیدن به آن را دارد و برای شروعش این همه خرده‌آیین‌ شخصی را به‌ جا می‌آورد کجاست؟ هیرایاما مأمور شستن دستشویی‌های عمومی شهر توکیوست. همین‌قدر تکان‌دهنده. اما تکان‌دهده برای مای مخاطبی که ذهن کلیشه‌زده‌مان عادت کرده آدم‌ها را از روی ظاهر و عنوان شغلی و اعتباریاتی مثل شأن اجتماعی و غیره قضاوت کند، نه برای خود او. او کارش را هم با همان دقت و علاقه‌ای انجام می‌دهد که موقع آب دادن به گل‌هایش در او دیده‌ایم. دستشویی‌های شهری که هیرایاما آن‌ها را می‌شوید به‌قدری تمیز و شکیل‌اند که باورت نمی‌شود دستشویی عمومی‌اند و ما یک جای ذهنمان مطمئن می‌شویم تمیز بودنشان فقط به‌خاطر هیرایاما و دقت و عشقش به کارش است. شاید اگر هر کس دیگری با هر رویکرد دیگری به زندگی مأمور تمیز کردنشان بود، چنین تمیزی لذت‌بخشی را نمی‌دیدیم.

خرده‌آیین‌های شخصی هیرایاما یا اگر بخواهیم به زبان امروزی‌تری سخن بگوییم، قرارهای خصوصی هیرایاما با زندگی همچنان ادامه دارند: مثل ناهار خوردن در مکان مقدس، سر خم کردن موقع عبور از توری‌ئی1 ، زیر سایه‌ی درخت‌ها نشستن، سر چرخاندن سمت شاخه‌های بالای سر و خیره شدن به نوری که از لای شاخه‌ها روی صورتش می‌پاشد، از رد نورِ عبورکرده از لای شاخه‌ی درخت‌ها عکس گرفتن، کافه رفتن‌های بعد از سر کار، همان کافه‌ی همیشگی، همان نوشیدنی همیشگی، کتاب خواندن قبل از خواب، چرخیدن لای کتاب‌های فاخر ادبیات، کتاب خریدن‌های آخر هفته، از همان کتابفروشی همیشگی، بازی نور و سایه‌ها را دیدن، گل‌ها و شاخه‌ها را دیدن، آدم‌های در حاشیه را دیدن و همچنان لبخند زدن به همه‌ی این‌‌ها. زندگی هیرایاما درهم‌بافته‌ای از این آیین‌های شخصی است و او با رضایت در اثری که با این خرده‌آیین‌ها بافته، غرق شده؛ در اثری که اسمش دنیای هیرایاما است و به قول خودش هر کسی در این جهان دنیای خودش را دارد. او در این اثر، در دنیای زیبای خودش غرق شده و از لحظه‌لحظه‌اش لذت می‌برد.

تا از خرده‌آیین‌های خصوصی هیرایاما عبور نکرده‌ایم این را اضافه کنم که در ژاپنی برای آن نور ردشده از لای شاخه‌ی درختان، کلمه‌ی ویژه‌ای وجود دارد: کوموربی (Komorebi). هیرایاما هر روز موقع ناهار با دوربین آنالوگش از کوموربی عکس می‌گیرد. با اینکه به‌دلیل تابش نور مستقیم خورشید در این زاویه، ریسک خراب شدن عکس و به‌اصطلاح سوختن فیلم زیاد است ولی او به کارش ادامه می‌دهد و در جایی از فیلم می‌بینیم که او آرشیوی از عکس‌های کوموربی دارد. این هم آیین شخصی دیگر یا یک قرار خصوصی دیگر با زندگی.

اما همان‌طور که گفتیم آنچه تکرارِ هیرایاما را از تکرار صرف بودن نجات می‌دهد، جز خرده‌اتفاقات و خرده‌آیین‌های شخصی او، نگاه ویژه‌ی او به زندگی، جهان و بودن است؛ نگاهی که در جهان امروز به‌ندرت می‌توان پیدا کرد و کل فیلم قرار است از این نگاه ویژه به ما بگوید. نه که بگوید، که آن را به ما نشان دهد. چون هیرایاما به‌ندرت در کل فیلم حرف می‌زند. وندرمن (کارگردان اثر) مثل اوزو قصه‌ای را برای ما تعریف نمی‌کند، بلکه با نوع روایتش ما را هم جزئی از دنیای قصه می‌کند. انگار که ما هم گوشه‌ای از خانه‌ی هیرایاما یا در ماشین او در کنارش نشسته‌ایم و مشغول تماشای این تکرارهای روزمره هستیم. ما دنیای ساکت و خلوت او را نگاه می‌کنیم و می‌یابیم که او از همه چیز راضی است، بدون اینکه رضایتش را فریاد بزند. انگار هیرایاما نمی‌خواهد جایی غیر از اینجایی که هست باشد. همین جا که هست، خوب است. و مگر سعادت چیزی غیر از این است؟ 

یک جایی از فیلم خواهر هیرایاما از او می‌پرسد «راستی‌راستی دستشویی می‌شویی؟» و او با همان لبخند هیرایامانه‌اش می‌گوید «بله.» بدون هیچ توضیح اضافی. او مؤمنانه زندگی‌اش را، تنهایی‌اش را، فقرش را و کارش را پذیرفته. تقلایی برای تغییر چیزی نمی‌کند. فقط با التزام به خرده‌آیین‌های شخصی، با التزام به نظم، تمیزی، موسیقی، کتاب، گل‌ها، کوموربی و سکوت، به این زندگی‌اش که از منظر کسی مثل خواهرش (زن امروزی مرفه ژاپنی) محقر به نظر می‌رسد، رنگ و نور می‌پاشد. از دستشویی شستن ارتزاق کردن، حمام رفتن در حمام عمومی،‌ با دوچرخه‌ای قدیمی این طرف و آن طرف توکیو رفتن، لباس‌های تکراری و ارزان پوشیدن و در کافه‌های ارزان غذا خوردن به‌خودی‌خود رنگی ندارند. این هیرایاما است که با نوع نگاه ویژه‌ي رضایت‌مندانه و توأم با پذیرشش به آن‌ها رنگ و نور می‌پاشد. طوری که بعد از دو ساعت تماشای فیلم دل‌تان می‌خواهد مردی پنجاه‌شصت‌ساله در توکیو بودید که دستشویی می‌شوید، با درختان دوست است، آسمان را دوست دارد، حرف نمی‌زند، به گل‌هایش ادای احترام می‌کند، با زندگی قرارمدارهای خصوصی دارد و خوشبخت است. عمیقاً خوشبخت است. با خودش، جهان و بودنش در صلح است، عمیقاً به زندگی وصل است و هر روز صبح به آن خوشامد می‌گوید و با لبخند جادویی‌اش نوازشش می‌کند.

«روزهای عالی» از آن فیلم‌هایی است که هرچند وقت یک بار می‌شود از نو دیدش. با وجود همه‌ی سادگی و سکوتش و با وجود اینکه حرف‌های قلمبه‌سلمبه‌ای نمی‌زند، باید از نو دیدش و با هیرایاما و سبک زندگی‌اش و نگاهش به جهان و خرده‌آیین‌های شخصی‌اش و نحوه‌ی پیوندش با زندگی، از نو بیعت کرد. از آنجایی که زندگی امروزی و ارزش‌های جهان نو زور زیادی دارند و هر چیزی را که مشابه آن‌ها نباشد برنمی‌تابند و با قدرت تلاش می‌کنند همه‌ی ما را شکل خود کنند، باید هر بار این فیلم را از نو دید و هر بار از نو از هیرایاما چگونه زندگی کردن را آموخت.
 


1. توری‌ئی دروازه‌ی سنتی ژاپنی است که معمولاً در ورودی پرستشگاه‌های شینتو و برخی از پرستشگاه‌های بودائی وجود دارد. 




تصاویر پیوست

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
این روتین زندگی اوست. روتینی که چند بار از آغاز فیلم آن را با تمام جزئیات تماشا می‌کنیم. ولی این تکرار، «روتین» به معنای مدرن کلمه نیست. مثلاً از جنس آن عادت و تکلیف و تکلف مکانیکی که در فیلم «عجیب‌تر از داستان» (Stranger than Fiction) می‌بینیم، نیست. آنچه هیرایاما به جا می‌آورد بیشتر شبیه یک آيین است و از این رو بسیار زنده است.

آنچه تکرارِ هیرایاما را از تکرار صرف بودن نجات می‌دهد، جز خرده‌اتفاقات و خرده‌آیین‌های شخصی او، نگاه ویژه‌ی او به زندگی، جهان و بودن است؛ نگاهی که در جهان امروز به‌ندرت می‌توان پیدا کرد و کل فیلم قرار است از این نگاه ویژه به ما بگوید. نه که بگوید، که آن را به ما نشان دهد. چون هیرایاما به‌ندرت در کل فیلم حرف می‌زند. وندرمن (کارگردان اثر) مثل اوزو قصه‌ای را برای ما تعریف نمی‌کند، بلکه با نوع روایتش ما را هم جزئی از دنیای قصه می‌کند. انگار که ما هم گوشه‌ای از خانه‌ی هیرایاما یا در ماشین او در کنارش نشسته‌ایم و مشغول تماشای این تکرارهای روزمره هستیم.

مطالب مرتبط