مجله میدان آزادی: در صفحهی چهارم از پروندهی «قهرمانان بیداستان» و در بخشی تازه از ستون «چهرهی کارگران در سینما» ، خانم «حنانه شکیبا» دربارهی فیلم «شیلات» به کارگردانی «رضا میرلوحی»، قلم زدهاست.
نخورده مست
داوود رشیدی در فیلم شیلات و در نقش خوجهممد یکی از به یادماندنیترین شخصیتهای کارگری در سینمای ایران است.
رضا میرلوحیِ کارگردان، در شخصیت خوجهممد و همکارانش، تصویری از کارگران شیلات ترسیم میکند که با آنچه عموما در رسانهها، نگاهِ روشنفکران و جریانهای چپ کارگری وجود دارد متفاوت است.
خوجه که اسبش سالها پیش در دشتها تاخته، اکنون آرام و سربهراه در شیلات کار میکند اما حاشیههای مدیران شیلات با قضاوتی اشتباه «از خوجهممدی که فقط زبانش مانده»، ققنوسی برخاسته از خاکستر میزاید.
خوجهممد همچون پدرانش که با بیل و کلنگ با روسها، ترکان عثمانی و انگلیسیها جنگیدهاند در سلحشوری، زبانزد مردم ناحیهاش است. او نماد قهرمان خستهای است که مردم کارگر منتظر ظهور دوبارهاش هستند؛ قهرمانی که سرش خم نیست، نان از بازویش میخورد و از هیچ صاحبمنصبی نمیهراسد.
اما خوجه پس از کشته شدن پسرش لطیف، ترجیح میدهد حقوق کارگری را رها کند و تنها با دوتارش دمخور باشد و با وجود درخواستهای نوهاش برای اعتراض، با خوشرویی و مزاح و لبخند دست رد به سینهاش میزند. خوجهممد تصویر کارگری را به تصویر میکشد که به جابهجایی ماهیها از صبح تا غروب در سردخانه افتخار میکند و همیشه برای انجام کار آماده و قبراق است. سر سفرهی سادهای که در خانه دارد مینشیند و از شور زندگی سرشار است و به قول خودش «اگر کلاغ سیاه کبوتر به نظر میرسد، خوجهممد هم ناراحت به نظر میرسد».
در مقابل خوجه، دُردی قرار دارد؛ او که در قالب پشتیبان خوجه در فیلم ظاهر میشود راهی کاملا متفاوت از پدربزرگش را در مبارزه انتخاب میکند؛ دردی، کارگری است که در سایه مبارزه میکند و اهلشبیخون زدن به کارفرمایان دزد شیلات است و برخلاف او پدربزرگ دوست دارد چشم در چشم با دشمن، او را ببینند. او از آن مردهای قدیمی است که در ضربالمثلها آمده: حرفش یکی است و قولش، قول و جوهرهاش کار؛ خوجه در مقابل اصرار همسر و نوهاش بر ترک شیلات و استراحت در کهنسالی با صراحت میگوید: «من اگر تو شیلات کار نکنم پس کی هستم؟» دیالوگی که نماد انتخاب کار یدیِ سخت به جای سوداگری و خانهنشینی است.
شاید جذابترین ویژگی این کارکتر، لبخندی است که همیشه بر لب دارد؛ برخلاف تصویری کلیشهای که از کارگر در ذهن داریم: خسته، عبوس و چرکآلود اما خوجهممد مرتب، شجاع مودب و همیشه خندان است. او اگرچه در جوانی علیه ظلم شوریده و پروندهای ۳۶۰ صفحهای در دستگاههای امنیتی دارد و داغ فرزند دیده و جایگاهش در شیلات به ناحق تصاحب شده است، همواره میخندد حتی در مقابل تیمسار، کارفرمای چکمهپوشی که تنها برای سرکوب او و همکارانش آمده است. خوجه آموخته، داغ را در دل و لبخند را بر لب داشته باشد و تا پایان داستان به این سلوک نادیدهی کارگری وفادار میماند.
آنچه در داستان او را میشوراند و از خصلت نجیب کارگری به خصلت حقطلبی این صنف بازمیگرداند، سوءقصد به جان او و نوهاش و قضاوت نادرستی است که به عنوان جاسوس دربارهی او میشود علیرغم تلاشش برای دوری از حاشیهها، روسای شیلات، دوتارِ غمگینِ ترکمنی را علیه خود به شورش وامیدارند و به رهبر کارگران معترض شیلات بدل میکنند.
با کشتهشدن دردی، خوجه به ظاهر، دوباره به لاک خود میخزد و در فرصتی مغتنم، چشم در چشم، انتقام خود و طبقهاش را با پایانی سرخ، از کارفرمای دسیسهچین دزد با شجاعت میگیرد.
به تماشا نشستن دوبارهی این فیلم به مناسبت روز کارگر و دیدن یکی از درخشانترین نقشهای مرحوم داوود رشیدی و سینمای ایران و آداب و رسوم مردم انزلی در شادیها و غمهایشان، خالی از لطف نیست.