یکشنبه 07 دی 1404 / خواندن: 2 دقیقه
به مناسبت درگذشت کارگردان سرشناس ایرانی

یک صفحه نمایشنامه: روایت جدال مرد و مرگ در نمایشنامه «پهلوان اکبر می‌میرد» نوشته بهرام بیضایی

نمایشنامهٔ «پهلوان اکبر می‌میرد» اثر بهرام بیضایی، که نخستین‌بار در سال ۱۳۴۲ نوشته و اندکی بعد منتشر شد، از متون ارزشمند نمایشی معاصر ایران به‌شمار می‌آید و پیوندی سنجیده میان سنت‌های نمایشی ایرانی ــ به‌ویژه قصه‌ها، فرهنگ و آیین پهلوانی، تعزیه و نقالی ــ و اندیشه و جهان انسان مدرن برقرار می‌کند.

5
یک صفحه نمایشنامه: روایت جدال مرد و مرگ در نمایشنامه «پهلوان اکبر می‌میرد» نوشته بهرام بیضایی

مجله میدان آزادی: دیروز که خبر درگذشت بهرام بیضایی -نویسنده و کارگردان سرشناس- جامعه هنری به‌ویژه اهالی سینما و تئاتر را اندوهناک کرد و صفحات رسانه‌ها پر شد از سکانس‌های فیلم‌های بیضایی. این میان شاید اندوه اهالی نمایش و تئاتر بیشتراست، ولی دربرابر بروز سینما نمود کمتری دارد. همین نکته بهانه‌ای شد تا در مجله میدان آزادی تصمیم بگیریم سوگ او را با مروری بر یکی از نمایشنامه‌های بهرام بیضایی گرامی بداریم. بخشی از این نمایشنامه را با انتخاب و مقدمۀ صدرالدین عالی‌نژاد -پژوهشگر هنر- بخوانید: 

نمایشنامهٔ «پهلوان اکبر می‌میرد» اثر بهرام بیضایی، که نخستین‌بار در سال ۱۳۴۲ نوشته و اندکی بعد منتشر شد، از متون ارزشمند نمایشی معاصر ایران به‌شمار می‌آید و پیوندی سنجیده میان سنت‌های نمایشی ایرانی ــ به‌ویژه قصه‌ها، فرهنگ و آیین پهلوانی، تعزیه و نقالی ــ و اندیشه و جهان انسان مدرن برقرار می‌کند. بیضایی در این اثر، با بازخوانی اسطورهٔ پهلوان و قرار دادن او در آستانهٔ زوال، مفهوم قدرت، قهرمانی و مسئولیت اخلاقی را در بستری تاریخی ـ اجتماعی به پرسش می‌کشد؛ پهلوان اکبر نه صرفاً یک شخصیت، بلکه نمادی از نسلی است که در گذار زمان و تغییر مناسبات اجتماعی، ناگزیر به حذف می‌شود. این نمایشنامه که در دههٔ چهل خورشیدی، هم‌زمان با اوج‌گیری تئاتر نوین ایران و نیز خفقان سیاسی اجتماعی حاکم نوشته شده، از نظر زبان، ساختار و نگاه انتقادی، واجد ارزش‌های مردم‌شناسی و اجتماعی نیز هست؛ چرا که با نگاهی تیزبین، روند تغییر ارزش‌های کهن و جایگزینی تدریجی آن‌ها با مناسبات تازه را ثبت می‌کند و همچنان یکی از متون مرجع برای فهم تاریخ تحول تئاتر و اندیشهٔ اجتماعی معاصر ایران به‌شمار می‌رود. نخستین اجرای این تئاتر دو سال پس از نگارشش در سال ۱۳۴۴ در تماشاخانۀ سنگلج با کارگردانی و بازی عباس جوانمرد اجرا شد؛ اجرایی که از اولین اجراهای این تماشاخانه بود.

خبر درگذشت بهرام بیضایی کارگردان و نویسندۀ ارزشمند ادبیات نمایشی باعث شد تا یاد این نمایشنامۀ خواندنی بیفتیم و چند بریده از آن را برای شما انتخاب کنید. بریده‌هایی که حاوی روایت‌هایی متفاوت از جدال ذهنی انسان با مرگ‌اند.

جدال مرگ و مرد را به بهانه درگذشت خالق این نمایشنامه در این چهار بریده از «پهلوان اکبر می‌میرد» بخوانید:

 

۱

[طبل نوبتی از دور]

پهلوان:
ما اومدیم دست‌بوس چون عرضی داشتیم.

پیر:
خیر است؛ بگو اکبر

پهلوان:
مردان را شکستگی و بستگی و خستگی نباشد؛
فردا کی فتوی میده؟

پیر:
از پیرت خواستن

پهلوان:
حق است

پیر:
اما حرفت رو نزدی. چی می‌خواستی بگی؟

پهلوان:
ما امشب از این شهر می‌ریم

پیر:
بیابون برای ذکر؟ بی حرف پیش.

پهلوان:
دورتر از بیابون پدر

پیر:
ها؟ - نشنیدم.

پهلوان:
ما از این شهر دور می‌شیم

پیر:
باورم نمیشه؛ کجا؟

پهلوان:
با خداست.

 

۲

پهلوان:

های - دختر امشب چکار می‌کنی؟
زلفات رو می‌بافی یا پریشون می‌کنی؟
فدای سبز چشم‌هات، سیاه چادر رو روشن بذار، بذار چشم‌های اکبر سیر ببیندت. تو ستاره‌های ایل ما، تو ماه تمومی.

_ تو از ایل ما نیستی

_ فدای لب شیرینت که بارش تلخ بود! تو نوچهٔ این میدانی؛ من پیش خال تو ابدالم

_ از کدوم خونی؟

_ چیزی نمی‌دونم

_های اون طرف شاهنومه می‌خوندن؛ شاهنومه رو به صدای بلند می‌خوندن، این طرف نعل داغ می‌کنن؛ نعل رو برای تو داغ می‌کنن!

 

۳

[پهلوان از ته گذر وارد می‌شود]

پهلوان:
 این قصه نیست؛ این قصه نیست پهلوون، حسابت پاک، قلبت چاک، نیمت آتش، نیمت خاک، تو قول دادی؛ وقت گفتن تند، پای رفتن لنگ؛ - شرم کن اکبر! [ می‌رسد جلوی سقاخانه] شمع خاموش؛ کوچه باریک؛ دل تاریک - [می‌خندد و از خنده می‌ایستد] اون‌ها دعا کردن، چه دعایی؟ برای فیروزی حریف؟ نه پهلوون؛ مخلص کلوم، همه شکست تو رو می‌خواستن؛ روسیاهی تو رو! مرگ تو رو! اون مادر؛ اون دختر؛ اینجا و هر جای دیگه
_ دشمنات، بالانشین‌ها؛ و این؛ این سیاهپوش همه، همه_

[صدای طبل]

 

۴

پهلوان:
کجا بودی پهلوون؛ حالا کجایی؟ خیلی جاها هست؛ اما تو فقط اینجایی - [نگاهی به آسمان] نگاه کن پهلوون؛ فردا شده. هوا سرده. باید تو ایلیات بارون زده باشه؛ باید ستارهٔ سحری تا روی سیاه‌چادرها پایین اومده باشه.

[ بوق و کرنا از طرف میدان؛ پهلوان به خود می‌آید ]

دم‌دمای صبحه! دم‌به‌دم، قدم‌به‌قدم به فردا نزدیکتر شدی؛ اما هنوز راهی پیدا نکردی! [نظری به آسمان] اگر بارون می‌گرفت شاید فرصت داشتی یه روز دیگه هم فکر کنی؛ اما ابر هست و فرصت نیست.




  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
«این قصه نیست؛ این قصه نیست پهلوون، حسابت پاک، قلبت چاک، نیمت آتش، نیمت خاک، تو قول دادی؛ وقت گفتن تند، پای رفتن لنگ؛ - شرم کن اکبر! [ می‌رسد جلوی سقاخانه] شمع خاموش؛ کوچه باریک؛ دل تاریک - [می‌خندد و از خنده می‌ایستد] اون‌ها دعا کردن، چه دعایی؟ برای فیروزی حریف؟ نه پهلوون؛ مخلص کلوم، همه شکست تو رو می‌خواستن؛ روسیاهی تو رو! مرگ تو رو! اون مادر؛ اون دختر؛ اینجا و هر جای دیگه.»

خبر درگذشت بهرام بیضایی کارگردان و نویسندۀ ارزشمند ادبیات نمایشی باعث شد تا یاد این نمایشنامۀ خواندنی بیفتیم و چند بریده از آن را برای شما انتخاب کنید. بریده‌هایی که حاوی روایت‌هایی متفاوت از جدال ذهنی انسان با مرگ‌اند.

مطالب مرتبط
cover
هیچ قطعه ای انتخاب نشده پادکست
0:00 0:00