مجله میدان آزادی: رمان «طبل حلبی»، مشهورترین اثر «گونتر گراس» ـ نویسنده، نقاش و مجسمهساز آلمانی ـ در میانهی دههی ۱۹۵۰ میلادی است و چند سال پس از پایان جنگ جهانی دوم نوشته شد. گراس در این اثر با بهرهگیری از زبانی تمثیلی و طنزی تلخ، گذشتهی آلمان نازی را به چالش میکشد و میکوشد نشان دهد که سکوت و انفعال مردم آلمان در دوران جنگ، چگونه به فاجعهای جمعی انجامید. در زادروز این نویسنده آلمانی، شما را به خواندن ریویوی این کتاب، به قلم آقای سید محمد بهروزنژاد دعوت میکنیم:
«طبل حلبی»، اولین اثر «گونتر گراس»، در سال ۱۹۵۹ منتشر شد و این نویسنده را به شهرت جهانی رساند. بعدها در سال ۱۹۷۹ از این رمان فیلمی با همین نام اقتباس شد که متأسفانه نتوانست حق رمان را ادا کند. یکی از دلایلش کوتاهبودن فیلم نسبت به منبع اقتباس بود که فیلم را بیشتر شبیه به تیزری تبلیغاتی از رمان کرده بود تا یک اثر کامل سینمایی.
پس از انتشار «طبل حلبی» این اثر در کنار «موش و گربه» و «سالهای سگ» سهگانهی «دانتزیگ» را تشکیل دادند. سهگانهای که مهمترین آثار گونتر گراس محسوب میشوند و محل وقوع هر سه داستان، دانتزیگ، زادگاه نویسنده است.

رمان «طبل حلبی»؛ نوشته «گونتر گراس»
خلاصه رمان «طبل حلبی»
«اسکار» از لحظهی به دنیاآمدن عقل کاملی دارد و بهخوبی همه چیز را میبیند و میشنود. مادرش به او قول میدهد در تولد سهسالگیاش برایش یک طبل حلبی بخرد. پدر هم میگوید که پسرش وقتی بزرگ شد میتواند در ادارهی مغازه به او کمک کند.
اسکار که طبل را به کار در مغازه ترجیح میدهد، صبر میکند تا سه سالش شود و بعد از گرفتن هدیه، تصمیم میگیرد دیگر رشد نکند تا زیر بار مسئولیتهای یک بزرگسال نرود. ولی او همچنان کودکی است که در زمانهای پرآشوب درک بزرگسالان را دارد.
به این ترتیب اسکار تبدیل میشود به ناظر ناپیدایی که آلمان را در سه دوره قضاوت میکند: پیش از جنگ، پس از جنگ و زمان جنگ. البته نویسنده با پردازش شخصیت اسکار، او را از یک تماشاچی منفعل به یکی از بازیگران نمایش تبدیل میکند. یعنی رمان همزمان در دو لایه پیش میرود: یکی شرح زندگی و ماجراهای اسکار، دیگری روایت دانتزیگ در جنگ جهانی.
شخصیت اصلی خود را نیمی مسیح و نیمی شیطان میداند. علاقهی همزمانش به «راسپوتین» و «گوته» هم مؤید همین مطلب است. در ذهن اسکار، گوته نماد هر چیز متعالی و خوب و اصیل است و از آن سو راسپوتین نمایندهی شرارت و خباثت و تاریکی است. او در طول رمان دائماً بین خیر و شر درگیر است و به این سو و آن سو کشیده میشود.
اسکار روایتش را از سال ۱۸۹۹ شروع میکند. از اتفاقاتی که به تولد مادرش «آگنس» منجر میشود. گفتن از درگیری میان لهستان و آلمان و ماجراهای بین آن دو را هم از همانجا شروع میکند. بعد از پرشهای چندساله، روایت تاریخیِ رمان به جنگ جهانی اول، سرخوردگی پس از آن و جنگ جهانی دوم میپردازد. جلسههای (میتینگ) سیاسی احزاب مختلف و تحولات مردم آلمان را نشان میدهد و فضای تاریخی را برای مخاطب ترسیم میکند. البته این اطلاعات بهخوبی با رمان آمیخته شدهاند و بار اضافه محسوب نمیشوند.
نقدی بر «طبل حلبی»؛ رمانی در مرز واقعیت، تمثیل و جنون
رمان سرشار از نماد است. رنگها، بوها و گاهی شخصیتها نیز بر معنایی بیش از معنای خودشان دلالت میکنند. ارجاعات تاریخی به تاریخ شهر دانتزیگ و در نگاهی وسیعتر تمام آلمان بسیارند و با زندگی شخصیتها گره میخورند. البته رمان کاملاً به نمادها وابسته نیست. یعنی میتوان بدون فهم نمادها سطح اولیه و رویهی ظاهریِ اتفاقات را درک کرد منتها نمیتوان بدون فهم آنها مدعی درک ظرافتهای رمان شد. همچنین بیفهم استعارهها و نمادها و ارجاعات تاریخیِ بسیار اثر، نباید دست به نقد و تحلیل آن زد، چراکه دچار ارزشگذاری نادرست خواهیم شد.
تفسیرهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و بسیاری انواع دیگر تحلیل و تفسیر را میشود بر رمان تطبیق داد اما نباید فراموش کرد که «طبل حلبی» پیش و بیش از هر چیزی رمان است و قصهگو.
موقعیتهای داستانیای که نویسنده میسازد بهطرز خارقالعادهای دراماتیک و باشکوه هستند و احساسات مختلفی را در مخاطب به غلیان درمیآورند. طوری که خواننده از شدت کوبندگی و قدرت صحنهپردازی مبهوت میماند.

«گونتر گراس»؛ نویسنده، نقاش و مجسمهساز آلمانی
نویسنده غم و پوچیِ سایهانداخته بر زندگی شخصیتها را دقیق و عمیق روایت میکند. همچنین او با بیرحمی تمام و پیدرپی شخصیتها را به کام مرگ میکشاند و با کسی تعارف ندارد.
با این توصیفات، دستهبندی کردن این رمان با نگاهی ژانرمحور کار دشواری است زیرا از طرفی کنایههای گراس طنزآمیزند و از سوی دیگر ماجرایی که روایت میکند سراسر تلخی است. همچنین پایهی رمان واقعیت است اما اتفاقات جادویی هم در آن کم نیست. با اندکی سادهانگاری میتوان رمان «طبل حلبی» را رئالیسم جادویی، شخصیتمحور و طنز تلخ دانست.
اگر به محتوای اثر نگاهی بیندازیم متوجه غنای مفاهیم آن خواهیم شد. گونتر گراس شخصیتها را در موقعیتهایی قرار میدهد که مخاطب رویکردشان به زندگی را ببیند. و این برای شخصیت اصلی -راوی- که همان اسکار طبلنواز باشد بیشتر به چشم میخورد. گراس از زبان اسکار، این طبلزن خودآگاه، جامعهی بشری را به نقد میکشد و ضد هر ایدئولوژی قیام میکند. او نه نازیها را قبول دارد، نه متفقین را نجاتدهنده معرفی میکند. کاری به کمونیستها و مارکسیستها هم ندارد. و حتی مسیحیت کاتولیکی را پاسخگوی جامعهی امروز نمیداند. در واقع او هر نوع معنای آرمانی را از زندگی میگیرد و به نوعی پوچی قائل میشود.
تأکید او بر سر یک زندگی معمولی بدون جنگ و خونریزی و خیانت است. اسکار نمایندهی انسان خودآگاه معاصر است که از هرگونه ایدئولوژی خسته شده و فقط عشق و رفاه و فردیت میخواهد، نه بیشتر.
اگر فکر میکنید رمانخوان کارکشتهای هستید، با غم و غصه، سیاهی و صراحتهای جنسی مشکلی ندارید و نمادها و ارجاعات تاریخی را بهراحتی متوجه میشوید؛ «طبل حلبی» را بخوانید. و بدانید که جزئیات زیاد و توضیحات تفصیلی و گاهی دلبههمزن گونتر گراس هرچند بعضی اوقات آزاردهنده میشوند اما آنچه به دست میآید به زحمتش میارزد.
پینوشت
برای فهم بهتر «طبل حلبی» میتوانید کتاب «نگاهی دیگر: طبل حلبی» را بخوانید که با ترجمهی خانم «مینا نوایی» در نشر چامه منتشر شده است.