مجله میدان آزادی: در چنین روزی آندری تارکوفسکی یکی از بزرگترین کارگردانها و چهرههای سینمای روسیه و بلکه سینمای جهان متولد شد. آندری آرسنیویچ تارکوفسکی ( Андрей Арсеньевич Тарковский ) چهارم آوریل سال ۱۹۳۲ در استان کوسترومای روسیه (آنزمان: شوروی) چشم به جهان گشود و سرانجام در ٢٩ دسامبر ١٩٨٦ در سن پنجاه و چهار سالگی درگذشت. به همین بهانه فهرست معرفی و توضیح تمام آثار سینمایی بلند تارکوفسکی -که قطعا مهمترین آثار او نیز هستند- را به قلم محمد فائزیفرد برای شما تدارک دیدیم:
هفت شمع تارکوفسکی
(نگاهی به مهمترین آثار سینمایی تارکوفسکی)

سرآغاز
«آندره تارکوفسکی»، بیآنکه کسی دلیلش را بداند، موسیقی و شعر را کنار گذاشت و به سینما چشم دوخت. جایی که در آن سبک خاص خودش را پایهریزی کرد و به نوعی از سینما چنگ زد که آن را سینمای شاعرانهی تارکوفسکی مینامند.
عجیب آنکه شاعری که او آثارش را میستود، بوریس پاسترناک، پنجاه سال پیش از او موسیقی را کنار گذاشته بود. با این تفاوت که پاسترناک در کتاب خاطراتش فاش میکند که فکر میکرده نمیتواند استعداد کاملش را در شعر و موسیقی تجلی ببخشد. کسی چه میداند؟! شاید آندره تارکوفسکی نیز با علتی مشابه پاسترناک از جهان شعر و موسیقی فاصله گرفت و به شاعر جهان سینما بدل شد. با این تفاوت که او شعر و موسیقی را کنار نگذاشت، او فلسفهای که در شعر و موسیقی جُسته بود را در جای دیگری پی گرفت. جایی که میتوانست دستکم ادعا کند تصاویرش بر هیچ زمان یا معنای دیگری جز آنچه در لحظه جاری است، دلالت نمیکند و اینگونه با ساختاری که در شعر سراغ داریم، به هدفی دست یافت که در شعر شاید دستنیافتنی بود. اینکه زمان و فضا را چنان عینیت ببخشد که خودایستا باشند و خودشان همان چیزی باشند که ما آن را «معنی» ترجمه میکنیم.
او در این سیر تغزل عرفانی و سینمایی خود هفت اثر بلند به یادگار گذاشت:

1. کودکی ایوان (۱۹۶۲)
«کودکی ایوان» نخستین فیلم از شوروی بود که برندهی شیر طلای ونیز شد؛ و منتقدان ایتالیایی آن را «شعری سینمایی علیه جنگ» میخواندند. بااینحال شاید دورترین فیلم تارکوفسکی از همهی آن چیزهایی باشد که به آن مشهور است؛ و به همین خاطر اگر هنوز به جهان تارکوفسکی قدم نگذاشتهاید شاید بهترین انتخاب برای آغاز راهتان باشد.
این فیلم که اولین فیلم بلند تارکوفسکی است، جهان را با نگاه شاعرانه و تلخ او آشنا کرد؛ در کنار آن اما نگاهی به سینمای آشنای آمریکایی داشت و بههمینخاطر شاید عامهپسندترین فیلم او هم لقب بگیرد. چراکه برخلاف فیلمهای پیچیده و عارفانهی بعدی تارکوفسکی، از روایت و پیرنگی نسبتاً خطی برخوردار بود.
در این فیلم، ایوان، کودک یتیمی است که خانواده و روستایش، توسط آلمانیها نابود شده است. او که نماد معصومیت انسان است در شرایط جنگ به قصد انتقام تصمیم میگیرد تا در خطوط مقدم مانده و با توجه به جثهی کوچکش علیه آلمانها فعالیت کند. او حتی اصرار دیگر افسران روس را برای رفتن به پشت جبهه رد میکند. تارکوفسکی در این اثر مرگ معصومیت انسان در شرایط تاریک نبرد را به تصویر میکشد. او با نشان دادن پایانی درهمبافته شده از خیال و واقعیت و در نهایت گزارش مرگ ایوان، تاریکی عظیم نبرد را بهرخ کشیده و آن را مرثیهای برای تمام زیباییها معرفی میکند.

2. آندری روبلف (۱۹۶۶)
«آندری روبلف» درست همان چیزی است که تارکوفسکی در پی کشف آن در سینمای شاعرانهاش بود. ابیات جداگانهای که ارتباط طولیشان در ظاهر مخدوش است اما در باطن به یک نظم و معنی درونی عمیق منتهی میشود.
این اثر که با وجود پیشدرآمد و پایانبندی آن، از دَه بخش جداگانه ساخته شده است در کنار هم شعری حماسی-عرفانی میسازد که در آن به زندگی نقاش و راهب برجستهی قرن پانزدهمی روس میپردازد. کسی که درگیر بحرانی از جنس ایمان و هنر است. او که خشونت جنگ و مرگ بیگناهان را دیده است، دست از همهچیز میشوید و به سکوت رو میآورد. سکوتی از سر ناچاری.
اما در ادامه چون داستانهای مثنوی مولانا، پسرکی شوریدهحال استاد او شده و به روبلف میآموزد که ایمان و شهود، همان گمشدهای است که باید به آن چنگ بیندازد.
فیلم سینمایی آندری روبلف، به دلیل نمایش خشونتهای تاریخی روسیه، پنج سال توقیف شد اما سال 1969 در جشنواره کن به نمایش درآمد. به دلیل فشار مقامات شوروی، این فیلم فقط میتوانست خارج از رقابت نمایش داده شود و در نتیجه واجد شرایط دریافت نخل طلا یا جایزه بزرگ نبود. باوجوداین، فیلم سینمایی آندری روبلف برندهی جایزهی منتقدان بینالمللی فیلم FIPRESCI شد.

3. سولاریس ( ۱۹۷۲)
تارکوفسکی در «سولاریس» برخلاف فیلمهای سرگرمکنند و اکشن علمیتخیلی، در بیکرانهی فضا بهدنبال موجودات بیگانه نمیگردد. او بر فراز آسمانها به درون انسان یا شاید بشر نگاه میاندازد. در آن بیکرانه، ناشناختهترین چیزها را میکاود: انسان را!
داستان فیلم زمانی آغاز میشود که دکتر کریس کلوین به ایستگاه فضایی نزدیک سیاره سولاریس فرستاده میشود تا علت رفتار غیرعادی خدمه را بررسی کند. این سیاره، اقیانوسی هوشمند دارد که با تجسم خاطرات و ترسهای انسانها، آنها را درگیر چالشهای وجودی میکند. کلوین خود نیز با ریا (ناتالیا بوندارچوک)، تجسم همسر درگذشتهاش، روبهرو میشود.
جالب اینکه نویسندهی رمان «سولاریس»، استانیسلاو لم، فیلم تارکوفسکی را نمیپسندید. از نظر او، سولاریس، اصلا دربارهی فضا نبود و از رمان او بسیار فاصله گرفته بود.
بااینحال، این فیلم امروز بهعنوان یکی از عمیقترین آثار علمیتخیلی شناخته میشود.

4. آینه (۱۹۷۵)
«آینه» یکی از عمیقترین و شخصیترین آثار سینمایی تارکوفسکی است که مرز میان خاطره، رؤیا و واقعیت را محو میکند. این فیلم، به جای دنبال کردن ساختار سنتی داستانی، بافتی از خاطرات پراکنده و تصاویر شاعرانه است که زندگی الکسی (شخصیت نیمهخودزندگینامهای تارکوفسکی) را در سه دورهی زمانی بازگو میکند: کودکی در پیش از جنگ، جوانی در طول جنگ جهانی دوم، و میانسالی در پس از جنگ. این سه خط زمانی بهصورت غیرخطی و ترکیبی آزاد در هم تنیده شدهاند، تا تجربهای شبیه به مرور خاطرات را در بیننده ایجاد کند.
تارکوفسکی در این اثر بیش از هر اثر دیگری به زندگی شخصی خود نزدیک میشود. در حدی که مادر واقعیاش را در نقش مادر الکسی جلوی دوربین میآورد. همچنین قطعهی بعدی از زندگی خود تارکوفسکی که به فیلم اضافه شده است، اشعار پدر او است؛ اشعاری که در جایجای فیلم زمزمه میشود.
آینه در زمان اکران با واکنشهای متفاوتی مواجه شد. برخی آن را غیرقابل فهم میخواندند، اما دیگران آن را اوج هنر تارکوفسکی میدانستند. امروز این فیلم به عنوان یکی از بزرگترین آثار سینمای شاعرانه شناخته میشود.

5. استاکر (۱۹۷۹)
«استاکر» عنوان مردی است که در جهانی مملو از ناامیدی و یاس باید دو مرد، یک نویسنده و یک پروفسور را به اتاقی عجیب و پر رمزوراز راهنمایی کند. اتاقی که در مرکز منطقهای عجیب قرار گرفته است و میتواند هر آرزویی را به واقعیت بدل کند. اما راه رسیدن به آن را فقط استاکر میداند. چراکه این منطقه به دلیل وجود وقایعی فراطبیعی تبدیل به دنیایی از بینظمی شده است؛ هر قدم که در منطقه برمیدارند میتواند آخرین قدم آنها باشد.
تارکوفسکی در این سفر جهانی را به نمایش میگذارد که یگانه ماهیتش را که ایمان است، از دست داده است. حتی استاکر که راهنمای رساندن مسافرین به اتاق است در شکی عمیق نسبت به آن اتاق به سر میبرد. شکی که شاید با آنچه خود تارکوفسکی در شوروی نسبت به آرمانهایشان تجربه میکرد، ارتباطی غیرمستقیم داشته باشد.
نکته عجیب و غمانگیر در استاکر این است که این شک و شاید نگاهی که به پایان آرمانهای شوروی وجود داشت، با پایان خود تارکوفسکی همنوا و همزمان شده بود. فیلم استاکر در منطقهای آلوده فیلمبرداری شد که تارکوفسکی و تعدادی از عوامل فیلم بهدلیل این آلودگی به سرطان مبتلا شدند و چند سال بعد بر اثر همان سرطان درگذشتند.

۶. نوستالژیا ( ۱۹۸۳)
«نوستالژیا» اولین فیلم تارکوفسکی خارج از شورو است؛ داستانی که همراه با خروج تارکوفسکی از وطن خود، به خروج آندری، نویسندهای روس، برای تحقیق دربارهی آهنگسازی هموطن در قرن 18 میپردازد.
آندری برای یافتن راز خودکشی آهنگساز روس، بعد از بازگشتش به وطن، به ایتالیا سفر میکند و آنجا با دومنیکو آشنا میشود؛ مردی که اعتقاد دارد اگر با یک شمع روشن از آب بگذرد، جهان نجات خواهد یافت. دومنیکو شخصیت عجیب و مرموزی است که به او اتهام دیوانگی میزنند. شاید داشتن امید به نجات، در جهانی که نمیشناسی و رو به نیستی گذاشته است، همان دیوانگی باشد. اما این دیوانگی یا شوریدگی از جنس دیگری است؛ از جنس ایمان.
دومنیکو در نهایت در میدان شهر خودسوزی میکند، اما شمعش به آندری میرسد؛ مرد سرگردانی که باید بار امید را هرچند اندک و واهی بر دوش بکشد.
تارکوفسکی در نوستالژیا بیش از پیش سکوت را به عنوان عنصری مهم و معنوی به کار گرفت و به اعتقاد بسیاری از منتقدین سبک شاعرانهی خود را در این اثر به حد اعلای خود رساند.

7. ایثار ( ۱۹۸۶)
«ایثار» را شاید بتوان وصیتنامه تارکوفسکی در نظر گرفت. آنجا که ایمان به نجات، با فدا کردن همهچیز در آن به دال مرکزی بدل میشود.
الکساندر که روزنامهنگار و منتقد سابق است، در کنار خانواده و فرزندی که لال است یکباره با امکان وقوع جنگ جهانی سوم و نبردی هستهای روبهرو میشود. جتها از فراز خانهی او میگذرند و نبردی که جهان را به آخر خواهد رساند آغاز میشود. در این زمان است که الکساندر ایمانش را به آزمایش میگیرد. او عهد میبندد که اگر این جنگ رخ ندهد همهچیزش را قربانی خواهد کرد.
الکساندر به قولش عمل میکند و همهچیزش را تقدیم میکند. اما نمیتواند آنچه را که دریافته در قالب کلمات برای دیگران بیان کند. گویی تارکوفسکی در آخرین شعر سینماییاش آخرین راز عارفان را آموخته است. آنجا که مولوی میگوید:
بر لبش قفلاست و در دل رازها
لب خموش و دل پر از آوازها
عارفان که جام حق نوشیدهاند
رازها دانسته و پوشیدهاند
هرکه را اسرار کار آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
در چنین زمانی است که فرزند او زبان باز میکند و جملهای از ابتدای انجیل بر زبان میآورد: «در آغاز کلمه بود. چرا اینطور بود پدر؟» و اینچنین ایثار الکساندر، دوباره به زندگی نقش میدهد.
میراث جاودان شاعر سینما
تارکوفسکی با تنها هفت فیلم بلند، چنان تاثیری بر سینما گذاشت که کمتر کارگردانی به پای آن میرسد. آثار او نه فقط تماشا، که تجربه میطلبند. از نگاه او، سینما «هنر کشف حقیقت» بود، نه سرگرمی.
او شاید هیچکجا دربارهی عرفان شرق و تأثیری که در کنار مسیحیت ارتودوکس بر او گذاشته است سخن نگفته باشد؛ اما سکوت و تماشا که شاید دو عنصر عمیق عرفانی در شرق هستند را در آغوش میگیرد و برای درک جهان، دست به دامان این دو سنت عظیم انسانی میشود. آنجا که از هر معنایی کناره میگیرد و چیزی را به نظاره مینشیند که خود، معنی است. همان گذر زمان از میان انگشتان، که مانند آب میگذرد و لحظاتی میسازد که هرگز دوباره تکرار نخواهند شد. اگر کانت دربارهی سینمای او سخن میگفت شاید این جمله را از او میشنیدیم که در نگاه تارکوفسکی، تمام جهان، امر والا است. آنقدر عمیق، بلند و عظیم که انسان در برابر آن وادار به سکوت و تماشا خواهد بود.
آندره تارکوفسکی در 29 دسامبر 1986 زمین خاکی را ترک گفت.