دوشنبه 12 دی 1401 / خواندن: 10 دقیقه
لنزها چگونه راوی جمعیت‌ها و عظمت‌های انسانی‌اند؟

یادداشت: نگاهی به بزرگ‌ترین تشییع جنازه‌های تاریخ از زاویه‌دید هنر عکاسی

بسیاری عقیده دارند نقطه‌ی عطفی که تاریخ را به دو قسمتِ پیش و پس از خودش تقسیم می‌کند، اختراع تلویزیون است. اما رولان بارت،‌ فیلسوف و منتقد هنری قرن بیستم، این نقطه‌ی عطف را «عکس» می‌داند. پدیده‌ی عکس شیوه‌ی بسیار بدیعی در ایجاد تصویر بود که با وجود نقاشی‌های بسیار واقع‌نما هرگز تا قبلِ آن اتفاق نیفتاده بود.

4.53
یادداشت: نگاهی به بزرگ‌ترین تشییع جنازه‌های تاریخ از زاویه‌دید هنر عکاسی

میدان آزادی: اگر بخواهیم در قالب یکی از هنرها به واقعه‌ا‌ی تاریخی مثل یک تشییع‌جنازه‌ی‌ میلیونی کم‌نظیر بپردازیم، کدام هنر را انتخاب می‌کنیم؟ دهم دی ماه سالروز تولد ام کلثوم بود، خواننده‌ی پرآوازه‌ی مصری  که تشییع پیکر او یکی از بدرقه‌های پرازدحام تاریخ جهان است. سیزدهم دی نیز سالروز ترور سردار سلیمانی است که تشییع پیکر او نیز چشم جهانیان را خیره کرد و چه‌بسا پرجمعیت‌ترین تشییع تاریخ معاصر بود. به این ترتیب ماه دی، تولد و ترور دو شخصیت محبوب با تشییع جنازه‌های میلیونی را به خودش دیده است. این دو گردهمایی بزرگ انسانی، بهانه‌ای شد تا به سراغ عکس‌های تشییع پیکر آن دونفر و چند تشییع جنازه‌ی بزرگ دیگر در جهان برویم و به این فکرکنیم لنزهای هنرمندان تا چقدر و چگونه می‌توانند کمیت جمعیت‌ها و عظمت حوادث انسانی را روایت کنند؟
برای پاسخ به این پرسش، با قلم یکی از عکاسان جوان، خانم «فرزانه استکی» همراه می‌شویم:

روایت عکاسی از بزرگ‌ترین تشییع‌های جهان

بسیاری عقیده دارند نقطه‌ی عطفی که تاریخ را به دو قسمتِ پیش و پس از خودش تقسیم می‌کند، اختراع تلویزیون است. اما رولان بارت،‌ فیلسوف و منتقد هنری قرن بیستم، این نقطه‌ی عطف را «عکس» می‌داند. پدیده‌ی عکس شیوه‌ی بسیار بدیعی در ایجاد تصویر بود که با وجود نقاشی‌های بسیار واقع‌نما هرگز تا قبلِ آن اتفاق نیفتاده بود. عکس، امر حادث را از هر چیز جهانش (اعم از زمان و مکان) «برش» می‌دهد. گاهی حتمیت، واقعیت و صحت اتفاقی که در عکس تصویر شده به‌قدری برای ما مسلم است، که عکس یک چیز را با وجود آن چیز یکی می‌دانیم و حتی این امر را به‌حدی بدیهی می‌دانیم که فراموش می‌کنیم بگوییم این «عکسِ» یک چیز است. آنچه عکس به‌صورت مکانیکی تا ابد بازتولید می‌کند، به‌لحاظ وجودی قابل‌تکرار نیست. آن امر حادث تنها یک ‌بار رخ داده است و این سرآغاز پیوند عکاسی و مرگ است. یعنی هر عکس ثبت مرگ لحظه‌ای است که بازنمی‌گردد. عکس ساکت و الکن است، عکس یعنی تادا1!  یعنی کودکی که با انگشت چیزی را نشان می‌دهد و می‌گوید: «نگاه کن! ببین! ایناها! اینجاست.» عکس با انگشت به چیزی قطعی و مشخص اشاره می‌کند، برای همین آن‌قدر که می‌توانیم از یک عکسِ تنها سخن بگوییم، نمی‌توانیم از مطلقِ عکس صحبت کنیم و آن را از مصداقی که به آن اشاره می‌کند متمایز سازیم. مصداقی نه احتمالاً بلکه ضرورتاً واقعی که در برابر دوربین در موقعیت مشخص قرار گرفته و بدون آن هیچ عکسی وجود نخواهد داشت.

یک نقاشی حتی در اوج شباهت با سوژه، به‌اندازه‌ی عکس برایمان باورپذیر نیست. نقاش می‌تواند آن تابلو را کاملاً با تخیل خود حتی در یک اتاق خالی خلق کرده باشد. او می‌تواند بدون دیدن واقعیت هم آن را جعل کرده باشد. اما الزام تکنیکی دوربین، این چشم مکانیکی که به‌جای ما می‌بیند، به وجود و حضور سوژه، باعث شده هر چیزی را در عکس می‌بینیم عین واقعیت بدانیم. البته کلام نیز نشانه‌هایی را که واجد مصداق‌اند با هم ترکیب می‌کند ولی این مصداق‌ها می‌توانند خیال‌پردازی و توهمات باشند که غالباً هم هستند. برخلاف این شیوه‌های تصنع، هرگز در عکاسی نمی‌توانیم منکر شویم که آن چیز آنجا بوده است. در اینجا نوعی برهم‌گذاری واقعیت و گذشته وجود دارد. و چون این الزام فقط برای عکاسی است، باید آن را، با تقلیل [پدیدارشناختی]، به‌مثابه ماهیت و نوئم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌2  عکاسی در نظر بگیریم. بدین ترتیب نوئم عکاسی این خواهد بود: «آن-بوده-است.»3  آنچه من می‌بینم اینجا بوده و قطعاً به‌گونه‌ای انکارنشدنی حاضر بوده است‌. اگرچه به دستکاری‌های امروزی و جعل عکس توسط نرم‌افزارها یا ساختگی بودن آگاه باشیم، نوئم هنوز برای اکثر آدم‌ها امر واقع است. امر واقعی که مرده است و از مرگ آن تنها یک عکس مانده. حتی خود عکاس از این مرگ می‌ترسد و به‌طرز خنده‌داری خود را به آب‌و‌آتش می‌زند تا جلوه‌های «زنده‌نما» خلق کند (حتی برای عکس بازاری). سوژه را مجبور به پُز گرفتن می‌کند، او را به فضای بیرون می‌برد چون «زنده‌تر» از داخل است، به این دلیل که گروهی از بچه‌ها در حال بازی هستند او را جلوی یک پلکان قرار می‌دهد؛ ناگهان «یک نیمکت!» (عجب شانسی!) و او را وادار می‌کند روی آن بنشیند. گویی عکاس هراسان باید خودش را به تب‌و‌تاب بیندازد تا عکس را در برابر مرگ مقدر محافظت کند.

***

بعضی افراد خاص در قلب انسان‌های زیادی جای می‌گیرند و بر ملتی تأثیر می‌گذارند، تا حدی که یک روز، نبودن آن‌ها به عزای عمومی تبدیل می‌شود و میلیون‌ها انسان را سوگوار می‌کند

نگاهی به شلوغ‌ترین و بزرگ‌ترین تشییع جنازه‌های تاریخ جهان
۱- تشییع ام کلثوم

فاطمه ابراهیم، ترانه‌سرا، بازیگر و خواننده‌ی مشهور بین‌المللی مصر است که از دهه‌ی 1920 تا دهه‌ی هفتاد فعالیت داشت. یکی از بزرگ‌ترین و تأثیرگذارترین خواننده‌های عرب قرن بیست ملقب به ستاره‌ی شرق که در سوم فوریه‌ی 1975 در سن هفتاد و شش سالگی درگذشت. مراسم تشییع‌جنازه‌ی او به یک رویداد ملی تبدیل شد و حدود چهار میلیون مصری به خیابان‌ها رفتند. بعضی این تشییع را بزرگ‌ترین تشییع جنازه غیر سیاسی تاریخ معاصر می‌دانند. جمال عبدالناصر (دومین رئیس‌جمهور مصر که بعدتر در تشییعش پنج میلیون مصری شرکت کردند) هم در این مراسم حضور داشت.

در میان عکس‌های تشییع ام کلثوم به این عکس خوب برخوردم: مردی زیر برق آفتاب روی سیم‌ها خوابیده! چون روی زمین کاملاً از جمعیت آدم‌ها پر بوده؟! حالت رهایی و تعلیق مرد، آویزان بودن پاها، فرم راحت دست‌ها، چین پارچه‌ی لباسش و کاغذی که برای سایه انداختن صورتش را پوشانده او را کاملاً از پس‌زمینه و هیاهوی مراسم جدا کرده.


قاب‌بندی فعال این عکس من را به هیجان می‌آورد: تقاطع دست زن با تیرکِ مورب، برشِ صورتِ درهم‌فشرده‌ی زن گوشه‌ی پایین راست و سنگینی و کشش عجیب هاله‌ی سیاه در دستان زن (که ماهیتش هم مشخص نیست).

رگ بیرون‌زده‌ی گردن زن برای من پونکتوم4  این عکس است. دوخت منحنی سرشانه‌ی لباسش، برق مبهم چیزی شبیه گوشواره و گردنبند، فرورفتگی دست لاغر زن و پاپیون روسری‌اش که در جمعیت روی پل فرورفته، سایر جزئیات جالب‌توجه عکس‌اند که باعث می‌شوند درنگ کنم و روی این عکس بمانم. گویی فریاد این زن عزادار برای ام کلثوم را از درون سینه‌‌ی خودم می‌شنوم! 


رولان بارت در کتاب «اتاق روشن» به ترجمه‌ی فرشید آذرنگ می‌نویسد: «بسیاری از عکس‌ها یک جذابیت کلی و گاهی شور و هیجان، نوعی میل و علاقه‌ی بشر، گونه‌ای سرسپاری کلی و پرشور و شوق، اما بدون هیچ حس تیز و خاصی دارند.» بارت واژه‌ی «استودیوم»5  را از زبان لاتین برای این عنصر عکس انتخاب می‌کند. استودیوم باعث ایجاد علاقه‌مندی به عکس می‌شود. اما تعداد کمتری از عکس‌ها هستند که عنصر دومی هم دارند: این عنصر استودیوم را می‌شکند (یا می‌بُرد). این بار ما این عنصر را نمی‌جوییم، برخلاف استودیوم که با اگاهی‌مان جستجویش می‌کردیم، بلکه خود آن از صحنه بیرون می‌آید، همچون تیری پرتاب می‌شود و در ما فرو می‌رود. بارت برای نامیدن این زخم، این فرورفتگی و این علامتی که توسط ابزاری تیز و بُرنده پدید آمده، واژه‌ی لاتین «پونکتوم» را برمی‌گزیند؛ به‌معنی نیش، خال، بریدگی و سوراخ کوچک. پونکتوم یک عکس حادثه‌ای است که در ما فرو می‌رود و زخمی‌مان می‌کند که دردناک هم هست.

چه چیزی این هنرمند را این‌قدر برای مردمش خاص کرده؟ سعی می‌کنم به‌جای نوشته‌ها او را از عکس‌هایش بازشناسایی کنم. من ام کلثوم را ندیده‌ام اما فکر می‌کنم اینجا شبیه خودش افتاده؛ گاهی با دیدن عکس خودمان تعجب می‌کنیم: «این من هستم؟ نه واقعاً!» ممکن است با عکس‌مان بسیار غریب و بیگانه باشیم چون صادق نیست.


بین عکس‌ها می‌گردیم و با تلاش زیاد خود حقیقی را جست‌وجو می‌کنیم (یا هر شخص دیگر که عکس‌هایش را می‌بینیم) اگر خوش‌شانس باشیم به عکسی برمی‌خوریم که ما را به هيجان می‌آورد: «اینه، خودشه!» یک عکس که مطابق با حقیقت وجودی خودمان یا آن شخص می‌دانیم. آن عکس موفق است، البته فقط برای همان کسی که حقیقتش را یافته. 


۲- تشییع جمال عبدالناصر

بزرگ‌ترین مراسم تشییع در مصر مربوط به جمال عبدالناصر است. پس از اعلام خبر درگذشت ناصر، مصر و جهان عرب در شوک فرورفت. مراسم تشییع‌جنازه‌ی ناصر در قاهره به تاریخ 1 اکتبر با حضور حداقل پنج میلیون عزادار برگزار شد.


۳- تشییع آنادورای

آنادورای سیاستمدار هندی است که به‌صورت تخمینی حدود پانزده میلیون نفر در تشییع او شرکت کرده‌اند. آنادورای به‌خاطر فن سخنوری بسیار محبوب بود.

در عکس اول که پلیس جنازه‌ی آنادورای را همراهی می‌کند، عکاس جزئیاتی از حاشیه‌ی مراسم را هم به ما نشان می‌دهد؛ افرادی که در پایین پراکنده قدم می‌زنند و مردمانی که در پشت‌بام‌ها فشرده صف بسته‌اند. ترکیب‌بندی دو عکس بعدی قطری6 است که در نمایش سیل جمعیت و حالت آنادورای در عکس سوم موفق بوده.


۴-تشییع پرنسس دایانا

پرنسس دیانا را به نام «پرنسس مردم» می‌شناختند. او که در دهه‌ی هشتاد و نود میلادی بیشتر وقتش را صرف خیریه‌ها برای درمان ایدز و کمک به اقشار آسیب‌دیده می‌کرد، به یک نماد مردمی تبديل شده بود. با وجود جدایی او از پرنس چارلز، مرگ ناگهانی او در سی و پنج سالگی تمام جهان را شوکه کرد و در انگلستان او یک‌شبه از پرنسسی که گاهی هم توسط برخی تمسخر می‌شد به یک قهرمان ملی تبدیل شد. مراسم تدفین دایانا در تاریخ ۶ سپتامبر ۱۹۹۷ در شهر لندن برگزار شد و حدود سه میلیون نفر عزادار را دور هم جمع کرد در حالی که در خیابان‌های لندن صف کشیده بودند تا با او وداع کنند. (هم‌زمان تا دو و نیم میلیارد نفر هم مراسم او را از تلویزیون دیدند که قریب به نیمی از جمعیت آن روز جهان بود.)


۵- تشییع اوا پرون

تشییع اوا پرون، بانوی اول آرژانتینی (در سی و سه سالگی) با حضور دو و نیم میلیون نفر در ۱۹۵۲. او هنوز به‌عنوان قهرمان ملی حقوق زنان و فقرا شناخته می‌شود. پس از مرگ پرون بر اثر سرطان، دولت دو روز عزای عمومی اعلام کرد و خیابان‌های بوینس‌آیرس پر از گل شد. هشت نفر در جمعیت تشییع‌کنندگان او کشته و دو هزار نفر هم زخمی شدند.


۶- تشییع ویکتور هوگو

با مرگ ویکتور هوگو نویسنده‌ی‌ مشهور فرانسوی در 1885 بر اثر بیماری ذات‌الریه (در سن هشتاد و سه سالگی) در فرانسه عزای عمومی برقرار شد. او نه‌تنها یک چهره‌ی برجسته در ادبیات بلکه دولتمردی بود که توانست سومین جمهوری و دموکراسی را در فرانسه تشکیل دهد. بیش از دو میلیون نفر در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند؛ مراسمی که از طاق پیروزی پاریس تا معبد پانتئون (آرامگاه او) امتداد داشت.


۷- تشییع امام خمینی

اگر این عکس‌ها از تشییع بزرگ امام خمینی (ره) که در گینس هم ثبت شده، نبودند، خاطرات نسل قبل از این مراسم افسانه‌ای و مبالغه‌آمیز به‌نظر می‌رسیدند. دست‌کم یک‌چهارم جمعیت وقت ایران (بیش از ده میلیون نفر)، جمعیتی به‌وسعت سی و دو کیلومتر، برای تشییع پیکر آیت‌الله خمینی به حوالی بهشت زهرا آمدند. 


درخشش پیکر امام در این عکس، حالت و نور زانوها و ترقوه‌ای که از شدت لاغری و نحیفی تن بیرون زده و جهت تابش آفتاب آن را تشدید کرده، سر و گردن افتاده به پس، همگی من را به یاد نقاشی‌های رنسانسی از پیکر آن روح‌الله اول می‌اندازد.

 


۸- تشییع سردار قاسم سلیمانی

بزرگ‌ترین تشییع تاریخ ایران و بلکه جهان: به نقل منابع مختلف تا بیست و پنج میلیون نفر در این تشییع شرکت کردند.

(عکس ۱) در لحظه‌ای از من که بازنمی‌گردد من اینجا بوده‌ام. در عکس دقیق می‌شوم و می‌دانم این تشییع میلیونی برای من با بقیه‌ی تشییع‌های بزرگ دنیا فرق دارد، چون من اینجا بوده‌ام. کدام یک از این نقاط من هستم؟ در سطح دو بعدی این عکس تمام غم، شور و احساسات آن لحظه، به یک نقطه‌ی بصری دو بعدی، یک ابژه، تبدیل شده. برای همین عکس پرتره‌ی این خانم را اندکی موفق‌تر می‌دانم. (عکس ۲) من او را نمی‌شناسم و ندیده‌ام اما حس می‌کنم در این عکس شبیه خودش افتاده! چطور چنین قضاوتی ممکن است؟! یعنی من حس می‌کنم این عکس صداقت دارد و به ماهیت این زن نزدیک است اگرچه معیارهای زیبایی‌شناسی خاصی را برای تبدیل شدن به یک عکس خوب نداشته باشد. (همین نکته که او در حال گریه عکاسی شده یک‌جور تلاش عکاس برای زنده‌نمایی عکس است. اینکه اتفاقی در حال افتادن است، اگرچه من ترجیح می‌دادم این اتفاق یعنی عمل گریه در کار نبود و عمیق‌تر با این پرتره مواجه می‌شدیم. مخصوصاً اگر زن با چشم‌های باز به ما نگاه می‌کرد.)

(عکس 1)

 

(عکس 2)

بسیاری از عکس‌هایی که در روزنامه‌ها می‌بینیم چیزی به ما نمی‌گویند. قطعاً کسانی که عکس‌شان را می‌بینیم در عکس حضور دارند اما بدون حالت وجودی‌اند. ولی این کششی که بعضی عکس‌ها در ما ایجاد می‌کنند چیست؟ نوعی هیجان و نیز تقلا برای بیان شدن. علاقه‌مندی؟ خیلی کوتاه، می‌توانم آرزومند شیء یا چشم‌اندازی باشم که عکاس به من می‌شناساند، یا آن را دوست بدارم یا متحیر شوم یا عملکرد عکاس را تحسین کنم یا در آن تردید کنم؛ ولی همه‌ی این‌ها جزئی و گذرا هستند و اندکی توجه‌ام را جلب می‌کنند. چنانچه یک عکس دیگر به‌شدت مجذوبم کند، دوست دارم بدانم چه چیزی در آن هست که مرا برمی‌انگیزاند. انگار بهترین واژه برای بیان این کشش، «دنباله» است. این عکس «ماجرا» دارد، آن یکی نه. این عکس در میان انبوه تصاویر که با بی‌اعتنایی رد می‌کنم، من را نگه می‌دارد، او به من جان می‌دهد و من هم به او. این‌گونه کششی هستی‌بخش. 

امروزه عکس‌ها را همه‌ جا می‌بینیم. عکس‌ها بی‌آنکه بخواهیم، تصاویر بی‌آنکه تلاش کنیم، خود از سرتاسر جهان به‌سمت ما می‌آیند. البته نحوه‌ی بروزشان یکسان نیست. به‌جز تعداد اندک که ما را تحت‌تأثیر قرار می‌دهند (به‌زعم رولان بارت به ما زخم می‌زنند، نقطه‌ای دارند که ما را سوراخ می‌کند و در خودش نگه می‌دارد) نسبت به باقی تصاویر کاملاً بی‌تفاوتیم، حتی اگر موضوع بسیار تأثیرگذار یا عامه‌پسندی داشته باشند. 

(عکس ۳) مثل این عکس هوایی از تشییع پیکر قاسم سلیمانی (با آن همه حس) که توفیقی در انتقال آن حال‌وهوا به من ندارد و با هزاران عکس هوایی دیگر که تلاش کرده‌اند جمعیت را تا جای ممکن در خود جا بدهند، فرقی نمی‌کند. چرا با وجود جذابیت زیاد سوژه، عکس خوب از آب در نمی‌آید؟ در نقطه‌ی مقابل، این عکس (شماره‌ی ۲) در نگاه اول به‌نظر یک عکس خبری معمول می‌آید که مرگ لحظه‌ای را ثابت و منجمد کرده اما کمی بعد نگاهم به جزئیاتی در عکس می‌افتد که من را به لایه‌های عمیق‌تری می‌برد. یکی از دو بند مشکی برای نگه‌ داشتن آستین چادر به حالت انگشتر درآمده، نوک بینی سرخ شده و حالت چشم و ابرو؛ حال‌و‌هوای کلی عکس. این جزئیات عکس به من زخم می‌زنند و این عکس را برایم از عکس قبلی متمایز می‌کنند.

 

(عکس 3)

 

ترکیب بندی این عکس برای من جذاب است.

(عکس 4)

(عکس ۵) این یکی عکس هوایی هم برای من جالب است. بارها میدان انقلاب را از نزدیک و زاویه‌های پایین یا در تصاویر از زوایای دیگر دیده‌ام ولی در این عکس دو نفری که درست وسط میدان ایستاده‌اند جزئیات جالبی برای من هستند. انگار سیل جمعیت حامل پیکر سردار سلیمانی از این مرکز گرد آبی‌رنگ منفجر شده و به ساختمان‌های اطراف فشار می‌آورد و آن‌ها را پس می‌زند. هیچ فردی قابل‌تشخیص نیست ولی این سیاهی انگار می‌لغزد و جاری می‌شود؛ مثل مایعی که قرار است منطقه‌ی وسیعی را در بر بگیرد و راه خود را باز کند. 

(عکس 5)


***

پونکتومِ این عکس هم به‌نظر من دست‌ها هستند. (عکس ۶) هیچ چهره‌ای در این عکس ما را نگه نمی‌دارد ولی دست‌ها هر کدام ماجرایی دارند، با تقلا به یک جهت کشیده می‌شوند، سن دست‌ها (جوان و چروک) انگشت‌ها و انگشتر‌های متفاوت، استخوان‌های برجسته؛ این‌ها هر کدام با سایه‌روشن‌های‌شان برای من جذاب‌اند.

(عکس 6)

 

(عکس 7)


پی‌نوشت:

1- tada: صوت در زبان انگلیسی برای اعلان یک وضعیت دراماتیک؛ در اصل تقلیدی از صدای شیپور.

2- Noeme: در پدیدارشناسی هوسرل به‌معنى موضوع آگاهی و ابژه و متعلق شناسایی است؛ چیز و ابژه‌ای که به آن می‌اندیشیم و به‌واسطه‌ی تقلیل پدیدارشناختی به آن روی می‌آوریم.

3- That-has-been
4- Punctum

5- Studium

6- ترکیب‌بندی قطری نوعی ترکیب‌بندی در عکاسی است که از خطوط قطری و مورب استفاده می‌کند؛ قوی‌ترین خطوط استفاده‌شده در کادر که بیشترین اثر را روی مخاطب دارد. خطوط قطری و مورب به نسبت خطوط افقی و عمودی، عکسی با تنش و پویا ایجاد می‌کنند.




مسلم
5 خرداد 1403

در یک رسانه عراقی نوشته شده بود :
حسن العاقبة هو أن تأتي للمنصب ب17 مليون صوت وحين تستشهد تشيع ب25 مليون صوت باكياً على فراقك.

عاقبت به خیری اینه که سركار بيايى با ١٧ مليون رأى و هنگامی که شهید شدی تشییع بشی با ۲۵ میلیون رای در حالی که برای فراقت گریه می‌کنند.

به نظرم تشییع عظیم و چندده میلیونی شهید سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور محبوب و مظلوم مردم ایران هم باید به این فهرست اضافه بشه، با تشییع عظیم در مشهد و قم و تهران و ...

علی منتظرالمهدی
5 خرداد 1403

یکی از بزرگترین تشییع جنازه ها تشییع استاد مرحوم عبدالباسط بوده،چرا از او نام نبرده ای؟

فاطمه از بجنورد
8 فروردین 1403

بسیار با شکوه وپویا.مخصوصا عکس سردار دل ها که با نگاه به این عکس ها یاد آن غم بزرگ برای مردم رنج کشیده تداعی میشه

پرستو عسگرنجاد
14 خرداد 1402

فوق‌العاده بود. تحسین و تشویق می‌کنم بانوی عکاسی رو که چنین قلم درخور و ادبیات درخشانی داره.

محسن صفایی
17 دی 1401

عالی بود؛ یک خوانش عکس جذاب و روایت پرکشش همراه با نمونه عکس هایی مهیب. قاب انتخاب شده برای تشییع سردار از میدان آزادی فوق العاده بود. از خواندن این یادداشت لذت بردم.

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
یک نقاشی حتی در اوج شباهت با سوژه، به‌اندازه‌ی عکس برایمان باورپذیر نیست. نقاش می‌تواند آن تابلو را کاملاً با تخیل خود حتی در یک اتاق خالی خلق کرده باشد. او می‌تواند بدون دیدن واقعیت هم آن را جعل کرده باشد. اما الزام تکنیکی دوربین، این چشم مکانیکی که به‌جای ما می‌بیند، به وجود و حضور سوژه، باعث شده هر چیزی را در عکس می‌بینیم عین واقعیت بدانیم

اگرچه به دستکاری‌های امروزی و جعل عکس توسط نرم‌افزارها یا ساختگی بودن آگاه باشیم، نوئم هنوز برای اکثر آدم‌ها امر واقع است. امر واقعی که مرده است و از مرگ آن تنها یک عکس مانده. حتی خود عکاس از این مرگ می‌ترسد و به‌طرز خنده‌داری خود را به آب‌و‌آتش می‌زند تا جلوه‌های «زنده‌نما» خلق کند

مطالب مرتبط