ﺳﻪشنبه 01 خرداد 1403 / خواندن: 5 دقیقه
بازخوانی سوگ‎‌واره‌های مهم ادبیات و هنر | صفحه دوم

یک صفحه شعر: روایت سوگ در منظومه «شاهنامه» سروده فردوسی

شاهنامه آیینه‌ی دیروز و امروز و فردای سرشت و سرنوشت ایرانی است. در شاهنامه نیز برگ‌های باشکوهی از سوگواره و اندیشیدن به سوگ در چندین داستان رخ نموده. اما یکی از سوگ‌های بزرگ شاهنامه که با سوگ امروز ایرانیان هماهنگی بیشتری دارد، سوگ فریدون بر فرزند خود ایرج است.

4.38
یک صفحه شعر: روایت سوگ در منظومه «شاهنامه» سروده فردوسی

مجله میدان آزادی: از روز گذشته بازخوانی سوگواره مهم ادبیات و هنر را آغاز کردیم: روایت هنرمندان بزرگ از سوگ و مواجهه با سوگ. دیروز روایت سیمین دانشور را خواندید و امروز روایت دوم را آقای صدرالدین عالی‌نژاد از شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی انتخاب کرده است. این انتخاب و توضیحات آقای عالی‌نژاد را در ادامه بخوانید:

 

«کس از تاجداران بدین‌سان نمرد»

شاهنامه نه فقط عصاره فکر و فرهنگ ایرانی و کتاب ملی ایرانیان که بزرگ‌ترین حماسه ادبی جهان است. ایرانیان از دیرباز در رخ‌دادهای بزرگ و کوچک زندگی خویش به‌ویژه رخ‌دادهای ملی و مردمی به این کتاب سترگ و منظومۀ بزرگ بازمی‌گردند. و گوییا این حماسه‌ی منظوم آیینه‌ی دیروز و امروز و فردای سرشت و سرنوشت ایرانی است.

در شاهنامه نیز برگ‌های باشکوهی از سوگواره و اندیشیدن به سوگ در چندین داستان رخ نموده. اما یکی از سوگ‌های بزرگ شاهنامه که با سوگ امروز ایرانیان هماهنگی بیشتری دارد، سوگ فریدون بر فرزند خود ایرج است.

فریدون فرمانروای بزرگ و قهرمان کهنسال، از میان فرزندان فرزندش ایرج را شایسته‌ی حکومت بر ایران می‌داند و ایران را به او می‌سپارد. این موضوع رشک و حسادت دو برادر دیگر -یعنی سلم و تور- و دشمنی‌شان با فریدون را برمی‌انگیزد. سلم حاکم روم و مناطق غربی است و تور حاکم توران (مناطق ترک‌نشینان) و شرقی است. ایرج برای آشتی و صلح و از میان‌برداشتن دشمنی، با روی گشاده و دل نرم نزد برادران می‌رود، اما آتش کینه و حسادت و دشمنی باعث می‌شود تور به تحریک سلم ایرجِ مهمان شده را به قتل برساند. خبر با سر بریده ایرج در جشن‌گاه به فریدونِ کهنسال می‌رسد. باقی داستان را از زبان فردوسی بخوانید؛

(یادآور می‌شود ابیات زیر از دو تصحیح از معتبرترین تصحیح‌های شاهنامه -به کوشش «جلال خالقی مطلق» و «مهری بهفر»- انتخاب شده است.)

 

بر این گونه گردد به ما بر، سپهر:
بخواهد ربودن، چو بنمود چهر

مبر خود به مهر زمانه گمان
نه نیکو بود راستی در کمان

چو دشمنش گیری، نمایدت مهر
و گر دوست خوانی، نبینیش چهر

یکی پند گویم تو را من درست:
دل از مهر گیتی ببایدت شست

*
سپه داغ‌دل، شاه با های‌و‌هوی
سوی باغ ایرج نهادند روی

به روزی کجا جشن شاهان بدی
ورا پیشتر جشن‌گاه آن بدی

فریدون، سر شاه‌پور جوان
بیامد به‌بر برگرفته نوان

بر آن تخت شاهنشهی بنگرید
سر شاه را نزدر تاج دید

سر حوض شاهان و سرو سهی
درخت گل‌افشان و بید و بهی

تهی دید از آزادگان جشنگاه
به کیوان برآورده گرد سیاه

همی سوخت باغ و همی خست روی
همی ریخت اشک و همی کند موی

میان را به زناز خونین ببست
فکند آتش اندر سرای نشست

گلستانش برکند و سروان بسوخت
به یکبارگی چشم شادی بدوخت

نهاده سر ایرج اندر کنار
سر خویش کرده سوی کردگار

همی گفت: «کای داور دادگر
بدین بی‌گنه کشته اندر نگر

به خنجر سرش کنده در پیش من
تنش خورده شیران آن انجمن

دل هر دو بیداد از آن‌سان بسوز
که هرگز نبینند جز تیره‌روز

به داغی جگرشان کنی آژده
که بخشایش آرد بریشان دده

همی خواهم ای روشن کردگار
که چندان زمان یابم از روزگار

که از تخم ایرج یکی نامور
بیاید برین کین ببندد کمر

چو دیدم چنین زان سپس شایدم
اگر خاک بالا بپیمایدم»

برین‌گونه بگریست چندان بزار
همی تا گیا رستش اندر کنار

زمین بستر و خاک بالین اوی
شده تیره روشن‌جهان‌بین اوی

در بار بسته، گشاده زبان
همی گفت زار «ای نبرده جوان!

کس از تاجداران بدین‌سان نمرد
که تو مردی ای نام‌بُردارگُرد

سرت را بریده به زار اهرمن
تنت را شده کام شیران کفن»

خروشی مغانی و چشمی پرآب
ز هر دام و دد برده آرام و خواب

سراسر همه کشورش مرد و زن
به هر جای کرده یکی انجمن

همه دیده پرآب و دل پر ز خون
نشسته به تیمارِ مرگ‌اندرون

همه جامه کرده کبود و سیاه
نشسته به اندوه در سوگ شاه

چه مایه چنین روز بگذاشتند
همه زندگی مرگ پنداشتند




  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
سلم حاکم روم و مناطق غربی است و تور حاکم توران (مناطق ترک‌نشینان) و شرقی است. ایرج برای آشتی و صلح و از میان‌برداشتن دشمنی، با روی گشاده و دل نرم نزد برادران می‌رود، اما آتش کینه و حسادت و دشمنی باعث می‌شود تور به تحریک سلم ایرجِ مهمان شده را به قتل برسان

سراسر همه کشورش مرد و زن
به هر جای کرده یکی انجمن

همه دیده پرآب و دل پر ز خون
نشسته به تیمارِ مرگ‌اندرون

همه جامه کرده کبود و سیاه
نشسته به اندوه در سوگ شاه ...

مطالب مرتبط