این رستم خودِ ملکالشعراست. مردی دلبستهی ایران قدیم و خراسان کهن و بیزار از جهان جدید و آیینهای احمقانهاش. شاعری که کمی دیر به روزگار ملحق شده بود. از خراسانی جدا شده که همهجوره در نظرش مقدس است و تبعید شده به تهران که بیاصل و گناهآلود و فسادانگیز است. در این شهر از هر چیزی رنجور است. در کشاکش میان سنت و مدرنیته، که درد مشترک اندیشمندان آن روزگار بود، دست از سنتها نکشیده و با اینهمه خواهان ترقی و بِهشدن است.