مجله میدان آزادی: امروز بیستودوم شهریور(سیزدهم سپتامبر)، زادروز یکی از مشهورترین نویسندگان انگلیسی به نام «رولد دال»، یکی از نویسندگان معروف دنیای تخیل و فانتزی است. به همین مناسبت مهرشاد حمزهلو نگاهی داشته است به زندگی و آثار این نویسنده بزرگ که در ادامه میخوانید:
«گاهی اوقات احساس عجیبی به من دست میدهد. گویی بازوی نوشتنم حدود شش هزار مایل طول دارد و انگشتانی که مداد را به دست گرفتهاند، به سراسر جهان کشیده شده و به خانهها و کلاسهای دوردستی میرسند که کودکان در آنجا زندگی میکنند و به مدرسه میروند!» این جمله از زبان یکی از مهمترین نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان، «رولد دال»، بیان شده است که کارخانهی داستانسازیاش کودکان را به یک تور خیالانگیز میبرد و آنها را سوار بر آسانسور شیشهای تخیل میکند. اما این که چگونه رولد دال کوچکِ اهل ولز به رولد دالِ نویسنده مبدل شد، خود داستانی در پس پرده دارد که در ادامه آن را تورق میکنیم.

رولد دال
رولد دال و پسربچهی طردشده
پسربچهای در تابستان داغ سال ۱۹۱۶ در ولز به دنیا آمد. پدر و مادرش که هر دو مهاجرانی نروژی بودند، فرزند کوچکشان را به نام اولین کسی که به قطب جنوب پا گذاشت، نامگذاری کردند. شاید به امید اینکه او نیز روزی در عرصهی خود اولین باشد! اما پسربچه هنوز باید مسیر سخت و درازی را برای رسیدن به این آرزو طی میکرد. چهار سال بیشتر نداشت که دست روزگار روی حقیقی دنیا را به او نشان داد. خواهر بزرگش بر اثر بیماری سینهپهلو جان سپرد و پدر با زبانی بندآمده و خیره در فراق فرزند، یک ماه بعد در بستر بیماری به دخترش پیوست. از همین نقطه بود که رولد دال کوچک احساس قربانیای طردشده را پیدا کرد. چراکه عقیده داشت پدرش حاضر نبود برای زنده ماندن و بودن در کنار او با مریضی بجنگد. کشمکشها و چالشهای خانواده پس از فوت پدر هم کم نبود. مادرش زنی نروژی در کشوری بیگانه بود که بهتنهایی باید بار سرپرستی شش فرزند را به دوش میکشید و اگرچه شیفتهی پسرش بود، اما فشار زندگی واقعی فرصت توجه به تمام نیازهای رولد دال کوچک را از او میگرفت. رولد دالی که پس از مرگ خواهر و پدرش با کابوس ترسناک رهاشدگی پنجه در پنجه میجنگید و حالا با رفتن به مدرسهی شبانهروزی و دوری از خانواده قرار بود که کابوسش را هر روزه زندگی کند.

عکسی از کودکی «رولد دال»
رولد دال و کابوس شبانهروزی
رولد کوچک، آموزشهای ابتداییاش را در مدرسهی کلیسای لنداف آغاز کرد. اما شیطنتها و شوخیهای عملیاش مدیر مدرسه را کلافه کرد و مادر را به تغییر مدرسهی او واداشت. بعد از این واقعه او به مدرسهی سنت پیتر رفت و مدتی بعد به مدرسهی شبانهروزی رِپتون منتقل شد؛ جایی که اگرچه به برتری تحصیلی شهرت داشت اما قوانین سرسختانهاش، روح ماجراجوی رولد دال سیزدهساله را آزار میداد. معلمان بدجنس و دلتنگیهای شدید هم بیتأثیر نبودند. تا حدی که هر هفته برای مادر نامه مینوشت و حتی خود را به مریضی آپاندیس میزد تا بلکه دکتر او را به خانه بفرستد! شاید همین مسائل بود که بر روی کارنامهی درسی او هم اثر منفی گذاشت و خاطرهای تلخ از درس خواندن در ذهن او حک کرد. با این حال مادر که مصرّ بر تحصیلات عالیهی فرزندش بود، حاضر شد هزینهی تحصیل او در بهترین دانشگاههای انگلستان همچون آکسفورد یا کمبریج را بپردازد. اما روح جستجوگر رولد دال که بهتازگی طعم رها شدن از سیستم خشک آن مدرسه یا کابوس شبانهروزی را چشیده بود، تنها یک پاسخ به این پیشنهاد داشت: «نه متشکرم! من از مدرسه یکراست به سراغ کار در شرکتی میروم که مرا به مکانهای شگفتانگیز و دوردستی همچون آفریقا و چین خواهد برد!»
رولد دال و کتاب زندگی
حالا پسربچه به سن جوانی رسیده بود و در جایگاه مردی جوان بهدنبال مسیر شغلیای رفت که او را به شرکت نفتی شِل در آفریقا رساند! مدتی بعد، با شروع جنگ جهانی دوم، وارد نیروی هوایی ارتش انگلستان شد و بهعنوان خلبان جنگی خدمت کرد. رولد دال در این دوران به کشورهایی همچون سوریه و یونان سفر کرد و پس از آن در واشنگتن بهعنوان جاسوس دولت بریتانیا فعال بود! در همین سالها بود که نویسندهی انگلیسیزبان، «سی.اس. فورستر» را ملاقات کرد و به تشویق او ماجراهای دوران خدمتش در نیروی هوایی سلطنتی را به رشتهی تحریر درآورد. از آن لحظه بود که جرقهی نویسندگی در ذهن او روشن شد. رولد دال استعدادی نهفته در نویسندگی داشت و بالاخره دست روزگار هواپیمای این جوان را به زمین زد و سرنوشت مسیرش را تغییر داد تا سالهای باقیماندهی عمرش را در مسیر مقدرشده بگذراند.
حدود هشت سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، رولد دال کتاب زندگیاش را باز کرد تا فصل جدیدی را ثبت کند. او در کلیسای ترینیتی در نیویورک با همسر اولش «پاتریشیا نیل»، بازیگر آمریکایی، ازدواج کرد. حاصل این ازدواج سیساله سه فرزند بود. گفتنی است که سومین فرزند او، تئو دال، زمانی که فقط چهار ماه داشت دچار آسیب جدی شد. رولد دال برای کمک به بهبودی او بهشدت در اختراع و توسعهی دستگاه دریچه (wade) سهیم شد. دستگاهی که برای تخلیهی مایع اضافی مغز استفاده میشود و تاکنون جان بسیاری از کودکان را نجات داده است. رولد دال برای دومین بار در سال ۱۹۸۳ با تهیهکنندهی فیلم، «فلیسیتی کراسلند»، ازدواج کرد. این زوج فرزندی نداشتند اما تا پایان عمر دال در کنار هم ماندند. فلیسیتی کراسلند با توجه به حرفهاش در صنعت سینما، نقشی کلیدی در زندگی او داشت و با تولید فیلم «ماتیلدا»، دکمهی کارخانهی اقتباس آثار رولد دال را روشن کرد.

«رولد دال» در کنار همسر اول خود «پاتریشیا نیل»
رولد دال و قلم جادویی
«گرملینها»، اولین اثر رولد دال بود که در سال ۱۹۴۳ برای والت دیزنی نوشته شد. البته این اثر بهطرز وحشتناکی شکست خورد. سه سال بعد او خاطراتش در ارتش انگلستان را در قالب کتابی به نام «ده داستان؛ آگهیها و پرواز» (۱۹۴۹) درآورد که اگرچه مورد توجه منتقدان قرار گرفت اما جذابیت چندانی برای مخاطبان نداشت. تمرینهای قلمزنی رولد دال ادامه یافت تا اینکه با اثر«کسی مثل تو» (۱۹۵۳) در فهرست پرفروشها قرار گرفت. پس از این رولد دال، با چشیدن طعم پدری، یک چرخش ناگهانی در مسیر نویسندگیاش زد و وارد جهان ادبیات کودک و نوجوان شد؛ مسیری که او را به شهرتی ابدی رساند. مجموع بیست و دو کتاب کودک رولد دال تا به حال بیش از ۲۵۰ میلیون نسخه به فروش رفته و ساکن طاقچه و کتابخانههای بسیاری از کودکان شده است.
«جیمز و هلوی غولپیکر» (۱۹۶۱) اولین کتاب کودک رولد دال بود و داستان پسربچهای تنها را روایت میکرد که یک کرگدن بزرگ پدر و مادرش را بلعیده بودند! حالا او با دو عمهی بداخلاق و بدجنسش زندگی میکرد و روزها را با تلخی میگذراند. تا اینکه یک روز در باغچهی کوچک خانهشان، با یک پیرمرد اسرارآمیز و هلویی غولپیکر که دنیایی را درون خود پنهان کرده بود، برخورد میکند. از همینجاست که سفر پرماجرای جیمز به درون هلوی جادویی آغاز میشود!

جیمز و هلوی غول پیکر (1961)
«چارلی و کارخانهی شکلاتسازی» (۱۹۶۴)، دومین سفر خیالانگیز نویسنده به جهان ادبیات کودک بود. رولد دال این داستان را بر اساس خاطرات کودکیاش در مدرسهی شبانهروزی نوشت. روزی که رولد دال کوچک از کارخانهی کدبری و بلیت طلاییای که در بعضی شکلاتهایش جاسازی میکرد آگاه شد، آرزوی پیدا کردن یکی از این بلیتها در دلش جوانه زد. چیزی حدود چهل سال بعد، با استفاده از این خاطره شخصیت «ویلی وانکا»، صاحب کارخانهی شکلاتسازی را خلق کرد. مردی که پنج بلیت طلایی را میان هزاران شکلات تختهای کارخانهاش پنهان کرد تا پنج کودک آنها را پیدا کرده و یک گردش جادویی در کارخانهی آقای وانکا را تجربه کنند و با هم برای عنوان وارث آقای وانکا به رقابت بپردازند.

چارلی و کارخانهی شکلاتسازی (1964)
«آقای روباه شگفتانگیز» (۱۹۷۰) یکی دیگر از آثار پرطرفدار رولد دال است. کتابی که داستانش از یک درخت واقعی صد و پنجاهساله به نام «درخت جادوگرها» که در کنار خانهی آقای دال روییده بود، الهام گرفته شد! این اثر، داستان روباهی باهوش را روایت میکند که با خانوادهاش زیر درختی در بیشهزارهای پایین تپه زندگی میکنند. آقای روباه هر شب برای شکار بیرون میرود و آنقدر در کارش ماهر است که تا حالا هیچ کس نتوانسته او را بگیرد. اما وقتی بالاخره با نقشهی سه مزرعهدار بدجنس، غافلگیر میشود، محل زندگیاش لو میرود و خطری جدی خانوادهاش را تهدید میکند.

آقای روباه شگفتانگیز (1970)
«غول بزرگ مهربان» (۱۹۸۲) هم داستانی خلاقانه بود که رولد دال هر شب قبل از خواب برای بچههایش میگفت و بالاخره آن را به یک کتاب بدل کرد. داستان غول بزرگ و مهربانی که خوابهای شیرین را برای بچهها نگهداری میکرد و به جنگ غولهای آدمخواری میرفت که بهدنبال بچهها بودند.

غول بزرگ مهربون (1982)
«جادوگرها» (۱۹۸۳) طرحی شبیه به کتاب «غول بزرگ مهربان» دارد، با این تفاوت که بهجای غولهای آدمخوار، انجمن جادوگران بهدنبال از بین بردن کودکان هستند. حالا یک پسربچه و مادربزرگ که بهشکلی اتفاقی از کار این جادوگران سر در آوردهاند، میخواهند نقشهی شومشان را نقش بر آب کنند.

جادوگرها (1983)
«ماتیلدا» (۱۹۸۸)، پرطرفدارترین اثر رولد دال، هم گویی بازگشتی به کابوس شبانهروزی رولد دال در مدرسهی رپتون است. رولد دال با خلق شخصیت ماتیلدا که علاوهبر نبوغ از قدرتی جادویی هم برخوردار است به جنگ با تمام آدمبزرگهای بدجنسی میرود که در لباس مدیر و معلم، او و بچههایی همچون او را از درس و مدرسه، فراری و آزار میدادند.

ماتیلدا (1988)
البته آثار پرطرفدار رولد دال به این موارد محدود نمیشود. «چارلی و آسانسور شیشهای» (۱۹۷۲)، «انگشت جادویی» (۱۹۶۶)، «دنی و قهرمان جهان» (۱۹۷۵)، «تمساح غولپیکر» (۱۹۷۸) و… نیز از آثار درخشان رولد دال محسوب میشوند.
کیمیای آثار پرفروش رولد دال ترکیبی از سه ژانر است که شبیه به عناصر یک معجون خوشمزه به جان خواننده مینشینند: فانتزی، کمدی و هیجان. آنچه این قصهها را از دیگر کتابهای فانتزی متفاوت میکند، سبک خاص رولد دال در استفاده از جزئیات و شخصیتهای زندگی واقعیاش و تلفیق با عناصر فانتزیساز است. او جادو و عناصر خیالانگیز را برای فرار از واقعیت و ساختن دنیایی کاملاً متفاوت به کار نمیگرفت؛ بلکه واقعیت را با عنصر فانتزی ترکیب میکرد تا کیمیایی را به کودکان عرضه کند که آنها را برای کنار آمدن با ترسها و سختیهای زندگی واقعی یاری دهد. ترفندی که بهخوبی در آثار مختلفش از «چارلی و کارخانهی شکلاتسازی» و «آقای روباه شگفتانگیز» گرفته تا «ماتیلدا»، «غول بزرگ مهربان» و «جادوگرها» آشکار است. در حقیقت دال با این تکنیک نظریهای را به چالش میکشد که مدعی است فانتزی واقعیتگریز است و ثمری برای زندگی حقیقی ندارد.
رولد دال به واسطهی آثار خود سابقهی ادبی چشمگیری دارد و جوایز و افتخارات متعددی را به دست آورده است؛ ازجمله جایزهی «وایت برد» برای کتاب «جادوگرها» (۱۹۸۳)، «جایزهی ادگار آلن پو» (۱۹۵۴ و ۱۹۵۹)، «جایزهی ادبیات جوانان آلمان» (۱۹۸۴) برای کتاب «غول بزرگ مهربان»، «جایزهی کتاب کودک» (۱۹۹۹) برای کتاب «ماتیلدا» و افتخارات متعدد دیگر.
«نشریهی تایمز» داستانهای رولد دال را آثار کلاسیک آینده معرفی کرده که کودکان نسلهای آینده را نیز شیفتهی خود خواهند کرد. و این تصویر چندان دور از ذهنی نیست؛ چراکه کودکی چیزی نیست که در طول زمان تغییر کند و نویسندهای که این جمله را سرلوحهی قلم خود قرار داده باشد تاریخ مصرف ندارد: «اگر میخواهید زندگی را از منظر چشم یک کودک ببینید چهار دست و پا روی زمین زانو بزنید و به بزرگسالانی که بالای سرتان خیمه زده و به شما امر و نهی میکنند نگاه کنید!» البته رولد دال هیچ گاه از نوشتن برای بزرگسالان دست نکشید. او همچنان داستانهای کوتاهی برای مخاطبان سنین بالاتر مینوشت و حتی در میدان شعر، فیلمنامه و نمایشنامه نیز رزمآرایی کرد.
رولد دال و عینک کودکی
رولد دال از معدود بزرگسالانی بود که ارتباط با کودکیاش را حفظ کرده بود. او خود گفته: «من بهطور کامل متقاعد شدهام که بیشتر آدمبزرگها فراموش کردهاند که کودکی کردن در سنین پنج تا دهسالگی چه احساسی دارد… من دقیقاً میتوانم به یاد بیاورم که در آن زمان چه احساسی داشتم.» او بهخوبی توانست عینک کودکی را به چشم بزند و از نگاه یک کودک داستانهایش را خلق کند و شاید همین موضوع او را به داستانگوی شماره یک جهان بدل کرده است. داستانهای او در کنار چاشنی بازی، سرگرمی، شوخیها و عناصر خیالانگیز یک نگاه کلیدی دارد: رسمیت بخشیدن به کودک در دنیایی بزرگسالمحور.

«رولد دال» در حال خواندن کتاب «غول مهربان» برای جمعی از کودکان
رولد دال و بازوی شش هزار مایلی!
آنچه رولد دال را از دیگر نویسندگان کودک متفاوت میکرد، مرکب جادوییای بود که در قلمش به کار میگرفت. کلمات او برانگیخته از یک کمدی تاریک بود که حتی از موضوعاتی همچون مرگ و خشونت کناره نمیگرفت. شخصیتهای منفی یا بهاصطلاح آدمبدهای قصههای رولد دال اکثراً بزرگسالان بدجنسی بودند که قهرمانان کودک باهوش را به خطر میانداختند. نکتهای که بهخوبی در شخصیت «خانم ترانچ بال» در «ماتیلدا»، «عمه اسپانج» و «عمه اسپایکر» در «جیمز و هلوی غولپیکر» و جادوگرها در کتاب «جادوگرها» قابل مشاهده است. البته گاهی موقعیتهای چالشی شخصیتهای رولد دال در بستر خانواده قرار دارند؛ خانوادهای که با بدرفتاری یا غیاب پدر و مادر احساس وحشت را در کودک خانواده ایجاد کردهاند. این نوع از پرداخت به مشکلات خانواده و رابطهی فرزند و والد به بسیاری از مخاطبان داستانهای رولد دال که اکثراً کودکان شش تا دوازده سال هستند کمک میکند تا در صورت وجود تجربهی مشابه، اعتمادبهنفس از دست رفته را تا حدی به دست بیاورند. علاوهبر این دال هرگز شخصیت کودک داستان را اسیر دست ستم رها نمیکند، بلکه بر سر راهش شرایطی جادویی قرار میدهد تا بر موقعیت دشوار و شخصیت ستمگر پیروز شود. در نتیجه با این کار نهتنها خوانندگانش را با ترسهای خود روبهرو میکند، بلکه با پیروز کردن قهرمان داستان، به خواننده در غلبه بر ترسهایش یاری میرساند. نویسندهی قصهی ما، وقتی قلم را به دست میگرفت گویی بازویش به اندازهی شش هزار مایل کش پیدا میکرد تا به دور کرهی زمین چرخ بزند و تمامی کودکان سرزمینهای مختلف را در آغوش بگیرد! کودکانی که همچون خود او سختیهایی همچون فقدان پدر و مادر، فقر یا حضور شخصیتهای مستبد و ظالم را چشیده بودند.
رولد دال و سفر به دنیای سینما
جادویی که در رج به رج داستانهای رولد دال گره خورده بود بالاخره باعث شد تا داستانهایش به پردهی جادویی سینما هم راه پیدا کنند. از آثار او اقتباسهای متعددی تولید شده است که یکی از آنها به همسر دوم رولد دال، فلیسیتی کراسلند، تهیهکنندهی فیلم «ماتیلدا» تعلق دارد. مهمترین این اقتباسها بر اساس امتیازات بانک اطلاعاتی IMDB اینها هستند: «وانکا» (۲۰۲۳)، «ویلی وانکا و کارخانهی شکلاتسازی» (۲۰۰۵)، «ماتیلدا» (۱۹۹۶)، «ویلی وانکا و کارخانهی شکلاتسازی» (۱۹۷۱)، «آقای فاکس شگفتانگیز» (۲۰۰۹)، «ماتیلدا» (۲۰۲۲)، «جادوگرها» (۱۹۹۰)، «جادوگرها» (۲۰۲۰)، «غول بزرگ مهربان» (۲۰۱۶)، «جیمز و هلوی غولپیکر» (۱۹۹۶) و «دنی قهرمان جهان» (۱۹۸۹). بیش از بیست اقتباس از آثار او به دنیای سینما و انیمیشن راه یافته و کارگردانان بزرگی همچون «تیم برتون» و «استیون اسپیلبرگ» آنها را کارگردانی کردهاند. یکی از این اقتباسها به نام «شنل قرمزی» (۱۹۹۶)، برگرفته از یکی از اشعار رولد دال در کتاب «قافیههای شورشی» است.

بعضی از فیلمهای برگرفته از آثار «رولد دال»
رولد دال و سرزمین تسخیرشده
نمیدانم تا به حال نام کتاب «سفر تکنفره» (۱۹۸۶) به گوشتان خورده است یا نه. از آن کتابهایی است که خیلی سخت پیدا میشود؛ مخصوصاً نسخهی انگلیسی و زبان اصلیاش. رولد دال این کتاب را با تکیه بر وقایعی نوشته است که در سفرش به آفریقای شرقی و سپس سرزمین فلسطین در زمان جنگ جهانی دوم تجربه کرده. شاید آنچه کتاب را به یک نسخهی کمیاب تبدیل کرده باشد همین قسمت دوم و صفحات پایانی کتاب باشد. جایی که رولد دال از برخوردش با یک مرد یهودی مینویسد که بههمراه خانوادهاش در زمین یک فلسطینی پناهنده شدهاند. مردی که از قرار معلوم بههمراه بسیاری از یهودیان با نقشهی تصاحب و نه یک پناهندگی ساده، وارد خاک فلسطین شده بود. بخشی از مکالمهی رولد دال با او در فصل پایانی کتاب «سفر تکنفره» آمده است؛ مکالمهای که حتماً بر نگاه ضدصهیونیستی رولد دال اثرگذار بود:
مرد گفت: «ما در سرتاسر این سرزمین هستیم.»
گفتم: «ببخشید... اما من نمیفهمم. منظور شما از ما کیست؟»
«پناهندگان یهودی.»
از او پرسیدم: «آیا این سرزمین شماست؟»
گفت: «هنوز نه.»
«منظورتان این است که امیدوارید آن را بخرید؟»
مدتی در سکوت به من نگاه کرد. سپس گفت: «در حال حاضر این زمین متعلق به یک کشاورز فلسطینی است؛ اما او به ما اجازه داده تا اینجا زندگی کنیم. حتی اجازه داده که چند زمین داشته باشیم تا بتوانیم غذای خود را بکاریم.»
«پس از اینجا کجا میروید؟»
گفت: «ما هیچ جا نمیرویم.» و از میان ریش سیاهش لبخندی زد: «ما اینجا میمانیم.»
«پس همهی شما فلسطینی خواهید شد. یا شاید همین حالا هم فلسطینی هستید.»
او دوباره لبخند زد… احتمالاً به سادگی سؤالات من! مردی یهودی گفت: «نه، فکر نمیکنم که ما فلسطینی بشویم.»
کافی است کلمهی یهودستیزی (Anti-Semitism) و رولد دال را در کنار هم جستجو کنید تا فهرست بلندبالایی از صفحات مختلف روبهرویتان باز شود. همه بدون استثنا به رولد دال هجوم بردهاند و او را به نژادپرستی و یهودستیزی محکوم کردهاند. در این میان یکی از صفحهها، به «کمیتهی یهودیان آمریکایی» تعلق دارد، با این تیتر: «عذرخواهی خانوادهی رولد دال پذیرفته شد!» از قرار معلوم خانوادهی رولد دال پس از فوت او نامهای نوشتهاند که بهخاطر گفتهها و نوشتههای یهودستیزانهی نویسنده عذرخواهی کنند. جدای از این مسئله که اصلاً کسی مگر میتواند بهخاطر عقاید کسی دیگر عذرخواهی کند، سؤال اصلی اینجاست: آیا واقعاً مشکل رولد دال با دین یهودیت بود یا با قشر خاصی از مردم یهود که از صهیونیسم، اشغال فلسطین و اسرائیل حمایت میکردند؟ رسانههای غربی که با پروپاگاندای صهیونیسم همسو شدهاند، میخواهند چهرهی دیگری از نویسنده بسازند و او را یک نژادپرست و در مقابل دین یهودیت قرار دهند. اما حقیقت این است که از گفتهها و نوشتههای او پیداست نگاه یهودستیزانهاش برگرفته از وقایعی بود که در دوران جنگ جهانی و پس از آن در تسخیر سرزمین فلسطین و رانده شدن مردم مظلوم این سرزمین میدید. و این نقل قول از رولد دال، خود سندی بر این مدعاست: «من قطعاً ضداسرائیلی هستم و از آنجایی یهودستیز شدهام که میبینم یک فرد یهودی در کشوری دیگر مثل انگلیس بهشدت از صهیونیسم حمایت میکند. فکر میکنم آنها باید هر دو طرف را ببینند!»
رولد دال و جدال پس از مرگ
رولد دال در تمام دوران زندگیاش با مرگ دست و پنجه نرم کرد و آن را پیش چشم خود دید. از دوران جنگ جهانی و سقوط مرگبار جنگندهاش گرفته تا تصادفها و بیماریها. سرانجام ۲۳ نوامبر سال ۱۹۹۰، او هفتاد و چهارساله بود که بهدلیل بیماری نادری به نام سندرم میلودیسپلاستیک از دنیا رفت. اما فوت او پایانی بر جدالهایش نبود. حالا جدالی بر سر کلمات و زنده نگه داشتن آثارش به همان شکلی که در ابتدا خلق شدهاند، به راه افتاده است. رمانهایی مانند «جادوگرها»، «ماتیلدا» و «جیمز و هلوی غولپیکر» دستخوش تغییر شدهاند و ارجاعات منفی به ظاهر شخصیتها، نژاد یا حتی جنسیت والدین از آنها حذف شده. مثلاً واژهی «چاق» را با «غولپیکر» جایگزین کردهاند! یا صفت سیاه را حتی برای اشیا هم به کار نمیبرند. حالا سؤال اینجاست که آیا کلمهی «غولپیکر» واقعاً کمتر از «چاق» آسیبزننده است؟ آیا برای قلدرهای حیاط مدرسه کمتر بیرحمانه است که کودکی را «غولپیکر» بنامند؟ آیا این رویکرد -حتی اگر بهفرض، ویرایش اثر یک نویسنده را هم جایز بدانیم- افراطی محسوب نمیشود؟

درست است که آثار کودک و نوجوان با توجه به مخاطب حساسشان، به توجه بیشتری نیاز دارند، اما جدالی که بر سر آثار دال به راه افتاده، چیزی ورای این ماجراست. اگر نویسنده از زبانی استفاده کرده که به دلایل درست از رواج افتاده، مهم است که به خوانندگان جوان بگوییم مردم قبلاً چیزهایی میگفتند و دربارهی دیگران به شیوههایی فکر میکردند که نادرست بود. ما دیگر از آن کلمات استفاده نمیکنیم و دیگر به آن کلیشهها پایبند نیستیم. اگر دال بگوید شخصیتی زشت است، این یک لحظهی آموزشی است. بالاخره هر بچهای با این کلمه تا این سن مواجه شده است. مهم این است که ما دربارهی این کلمه و کاربردهای آن و حتی دردی که میتواند ایجاد کند، صحبت کنیم.
علاوهبر این نگاه افراطی دیگری از سوی برخی والدین نسبت به آثار رولد دال وجود دارد و کتابهای او را بهدلیل شیطنتها و مخالفت شخصیتهای کودک با بزرگسالان مستبد، محکوم میکنند. اما واقعیت ماجرا این است که به قول رولد دال هر کودکی که این کتابها را بخواند، تشخیص میدهد که اینها همه در حد شوخی و طنز است. نگاه کودکان با بزرگسالان متفاوت است و به هیچ وجه این موقعیتها را به این حد اغراقشده نمیبینند و بهراحتی از آن گذر میکنند.
رولد دال نویسندهای بود که خود را حامی کودکان میدانست. او با کتابهایش در نقش یک وکیل مدافع میرفت تا کودکان را از موقعیتهای دشواری که کسی به آنها توجه نمیکند، نجات دهد. شاید امروز که روز تولد رولد دال است، روح او در آن کلبهی کوچک گوشهی حیاط، روی صندلی معروفی که همیشه بر آن مینشست و کتاب مینوشت، نشسته باشد و به تمامی کودکانی که هر روزه کتابهایش را میخوانند لبخند بزند. گفتهها دربارهی زندگی رولد دال بسیار است. میشود برای آشنایی بیشتر با زندگی او به کتابهای Boy: Tales of Childhood و Going Solo مراجعه کرد. اولی زندگینامهی خودنوشت او از دوران کودکی و نوجوانی و دومی دربارهی جوانی و بزرگسالی اوست. این کتابها را نشر مرکز بهترتیب با نامهای «پسر» و «سفر تکنفره» هر دو با ترجمهی شهلا طهماسبی منتشر کرده است.