مجله میدان آزادی: امروز چهاردهم مهرماه سالروز تولد نویسنده پرآوازه ترکیه «کمال صادق گوکچَلی» است که با نام ادبی «یاشار کمال» شهرت یافت. وی در طول بیش از شصت سال ۳۶ رمان نوشت که نخستین رمانش «اینجه ممد» جهانی شد. به همین مناسبت، در این تکنگاری مروری کوتاه خواهیم داشت بر زندگینامه و مهمترین آثار یاشار کمال. این یادداشت را به قلم مجید اسطیری -نویسنده و منتقد- بخوانید:
در کمال تعجب؛ نخستین نویسنده جهانی ترکیه: یاشار کمال!
نخستین چهرهی ادبی اهل ترکیه که شهرتی جهانی پیدا کرد «یاشار کمال» بود. این اتفاق بهشکل نسبتاً ناگهانی پس از انتشار رمان «اینجه مِمد» رخ داد. اثری که به زبانهای زیادی ترجمه شد و حتی اقتباسی سینمایی از آن ساخته شد. یاشار کمال در زمان انتشار جلد نخست «اینجه ممد» فقط سی و دو سالش بود و پیش از آن فعالیتهای ادبی محدودی داشت.
او در ششم اکتبر ۱۹۲۳ در عثمانیهی ترکیه و در خانوادهای اصالتاً کرد متولد شد. پدر و مادرش پیش از تولد او بهخاطر اشغال وان مجبور شده بودند به روستای چوکوروا کوچ کنند. روستایی که بعدها بستر بخشهایی از رمان «اینجه ممد» میشود. در این روستا فقط آنها بودند که در خانه کردی حرف میزدند و کمال اندکاندک ترکی حرف زدن را یاد گرفت، اما دیر و در نهسالگی به مدرسه رفت و سواد خواندن و نوشتن آموخت. تا به سن نوجوانی برسد تجربیات تلخی را از سر گذراند. در یک حادثه چاقوی شوهرعمهاش که مشغول ذبح گوسفند بود اتفاقی به چشم راست این کودک چهار سال و نیمه خورد و او یک چشمش را از دست داد. وقتی هشتساله بود شاهد کشته شدن پدرش موقع نماز در مسجد بود؛ کسی که او را کشت پسرخواندهای به نام یوسف بود که پدر او را از مرگ نجات داده و با خود به چوکوروا آورده بود. این حادثهی هولناک باعث شد او به لکنت زبان دچار شود. در این دوران فقط شعرهای محلی عاشیقها او را آرام میکرد و آنها را همراه با نواختن ساز بدون لکنت میخواند. با اینکه از پدرش میراث فراوانی برای خانواده باقی مانده بود، آنها بهسرعت به خانوادهای فقیر تبدیل شدند. مادر با دستفروشی خانواده را سرپا نگه میداشت.
احتمالاً علاقهی وافرش به شعر و آواز بود که باعث شد لکنت زبانش در دوازدهسالگی برطرف شود. نخستین کار ادبی جدی او جمعآوری همان شعرها و افسانههای عامیانه در سنین نوجوانی بود؛ مجموعهای به نام «سوگواریها» که در بیستسالگیاش در شهر آدانا منتشر شد.
در سالهای دههی ۱۹۴۰ ضمن ارتباط با مجلات و چهرههای ادبی، نوشتن برایش جدیتر شد و در سال ۱۹۴۳ نخستین داستان کوتاهش منتشر شد.
در ۱۹۵۲ مجموعهای از داستانهایش به نام «گرمای ترسناک» منتشر شد که نشان میداد نویسندهای روستایی است.
در ۱۹۴۷ نوشتن رمان «اینجه ممد» را شروع کرد ولی برای مدتی آن را کنار گذاشت. بالاخره این رمان در ۱۹۵۵ تمام و منتشر شد و موفقیتی چشمگیر برایش آورد که انتظارش را نداشت. با اینکه این موفقیت او را ترغیب کرد نوشتن را کاملاً جدی ادامه دهد و رمانهای بعدیاش را بنویسد، اما تا همین امروز نام او با نام رمان «اینجه ممد» گره خورده است. از آثار بعدیاش به این اندازه استقبال نشد. شاید همین استقبال عجیب از «اینجه ممد» بود که باعث شد او چهارده سال بعد، ادامهی داستان قهرمان جوانش را در جلد دوم منتشر کند. او نهایتاً «اینجه ممد» را به یک رمان چهارجلدی تبدیل کرد که جلد آخر آن در سال ۱۹۸۷ منتشر شد. یعنی سی و دو سال پس از انتشار جلد نخست!
اما «اینجه ممد» چه ویژگی خاصی داشت که اینطور از آن استقبال شد؟
پاسخ دادن به این سؤال سخت است، چراکه در نگاه نخست چیز خاصی در آن دیده نمیشود، مگر یک داستان نسبتاً سرراست با مایههای داستانهای عامیانهی قهرمانی و یاغیگری. یعنی چیزی که یاشار کمال بهخوبی میشناخت. یکی از عموهای او یاغی شناختهشدهای بود که در شرق ترکیه از دست دولت فرار میکرد. شاید بشود گفت در ترکیهای که به قول «اورهان پاموک» بهسرعت روند غربی شدن را طی میکرد، ارائهی یک روایت نسبتاً سادهلوحانه از عاشق شدن، یاغیگری، شوریدن علیه خان روستا و اعتراض به فساد او که با دستگاه حاکم زد و بند دارد، خلافآمد عادت و موافق طبع مردم ترکیه و حتی اروپائیان بود.
یاشار کمال در نوشتن «اینجه ممد» تقریباً هیچ تکنیک ادبی یا فرم خاصی را به کار نبرده است و تا آنجا که میتوان به ترجمهی «ثمین باغچهبان» اعتماد کرد با اثری بینهایت ساده روبهرو هستیم که زاویهدید آن مثل همهی داستانهای کلاسیک دانای کل نامحدود است.

رمان «اینجه ممد» نوشتهی «یاشار کمال»
ذهن بسیط نویسنده در جاهایی مایهی حیرت است. واقعاً چطور این داستان با بخشهای زیادی که از سادهانگاری نویسندهی جوانش حکایت میکند چنین محبوب شد؟ بد نیست سطرهایی از «اینجه ممد» را با هم مرور کنیم. اینجا داریم با یکی از یاغیهای کهنهکاری که اینجه ممد به گروهشان پیوسته است آشنا میشویم:
بعضیها هم میگفتند: «نایبرجب از دامادش دلخور شده بود، چون که شنیده بود دامادش به دخترش فحش میدهد... و یک روز هم که از جلوی در خانهی داماده رد میشده، با گوش خودش شنیده بوده که داماده به دخترش گفته بود: «اون پدر فلان فلان شدهت...» و گروهبانرجب از همانجا یکراست به کوه زده بود، چون که دلش نیامده بود دامادش را بکشد... (نمیتوانست نقداً یک سیلی به دامادش بزند بهجای اینکه بزند به کوه؟!)
بعضیها میگفتند: «نایب آدم پولداری بود اما از مالیات دادن خیلی کوک بود، هر وقت هم چشمش به تحصیلدار دولت میافتاد تب میکرد و بستری میشد و خلاصه برای اینکه چشمش به تحصیلدار دولت نیفتد زده بود به کوه. (مال و منال را ول کرده، برای ندیدن مأمور مالیات زده به کوه؟!)
بعضیها هم میگفتند: «پدرزنش را کشته بود و زده بود به کوه...»
خلاصه هر کسی چیزی برایش میساخت و میگفت، اما معلوم نبود که راست میگوید و که دروغ میگوید.
معلوم هم نبود خطایی ازش سر زده یا نه. خلاصه به هر علتی فعلاً سالها بود که در کوه بود و اگر گیر میافتاد، دستکم سی سال زندانی داشت. نامش با راهزنی و آدمکشی و غارت چنان عجین شده بود که نگفتنی است... (کسی که زد به کوه تا دامادش را نکشد یا مالیات ندهد حالا دستش تا آرنج آلوده به خون بیگناهان است؟!)
«اینجه ممد» پیش از این نوشتار هم از جهاتی مثل ستایشِ قیام علیه ظالم و حرکت برای برپا کردن عدالت با رمان «کلیدر» در ادبیات داستانی ایران مقایسه شده و بر شباهتهای این دو رمان تأکید شده است. اما یک بررسی منصفانه نشان میدهد اثر «محمود دولتآبادی» چه اندازه عمیقتر و هنرمندانهتر است. برای مثال قهرمان رمان «کلیدر» وقتی به قدرت محدودی دست پیدا میکند از گفتوگو کردن با صاحبمنصبان و اشراف منطقه ابایی ندارد. یا حتی شخصیتهای فرعی فراوانی که دولتآبادی در اثرش خلق کرده است در نهایت ظرافت و دقت پرداخت شدهاند. اما «اینجه ممد» بیش از اندازه در دنیای کوچک روستای خودش محدود است.

«یاشار کمال» در کنار «محمود دولت آبادی»
البته یاشار کمال در جلدهای بعدی رمان «اینجه ممد» نگاه وسیعتری پیدا میکند و مسائل قهرمانش را گستردهتر نشان میدهد. حتی برای اینکه پرحرفی نویسنده/قهرمان از اینجه ممد یک شخصیت سطحی نسازد سعی میکند جامعهای را که در غیاب او برای عدالت مبارزه میکند بیشتر به تصویر بکشد.
در جلد سوم این رمان که در ایران با نام «شاهین آناوارزا» به ترجمهی دکتر «ایرج نوبخت» منتشر شده، میبینیم که درک نویسنده از عدالتطلبی عمیقتر است و شاید بشود این رمان را در قفسهی رمانهای «رئالیسم سوسیالیستی» قرار داد. اینجا اینجه ممد مدام به این فکر میکند که چه فایده از کشتن خان ظالم وقتی با مرگ او یک خان ظالم دیگر ظهور میکند. یعنی به سیستمی که استبداد را بازتولید میکند میاندیشد. این اندیشهورزی در بخش اعظم رمان او را از کنشگری بازمیدارد و میشود گفت در این رمان قهرمان غایب است و همینطور که اینجه ممد در مخفیگاهش دربارهی این نظام اجتماعی منفیبافی میکند و مردم فرودست به افتخار سایهی او که بر آن منطقه افتاده در برابر اربابان قد علم میکنند. همه منتظرند تا او قیام کند و بالاخره هم در فصل آخر این کار را میکند و دو ظالم بزرگ را میکشد و باز غیبش میزند.
جلد اول تقریباً تهی از اشاره به نظام حاکم جمهوری ترکیه است اما در «شاهین آناوارزا» بارها و بارها به اشاراتی برمیخوریم که «آتاتورک» و عمالش را نقد میکند و آنها را مسئول ظلم به فرودستان میداند.
بگو حسن بدونه که به مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) چی نوشته. نوشته: «تو که میگویی وطن را نجات دادی اینطور نجاتش میدهند؟ تو وطن را نجات دادی که ژاندارمها، گروهبانها، تهماندهی فئودالها شبانه به دهاتمان حمله بکنند، دهمان را به گلوله ببندند، به عرض و ناموسمان تجاوز بکنند. زشت و شرم آور است که حکومت از اربابها حمایت بکند و دهات را به گلوله ببندد. باید به فکر چارهای بود.» میبینی چی نوشته؟
دیگر اینکه در این رمان بارها به اشارات شیعی برمیخوریم. اینجه ممد به حضرت علی (ع) تشبیه میشود. خان ده آب را روی مردم میبندد و میگوید اینجا را به صحرای کربلا تبدیل میکنم. اینجه ممد در دشت گلهای فاطمه احساس آرامش میکند. یکی از ساکنان شیعهی ده به شجاعت ستوده میشود و نمونههای دیگر.
یاشار کمال تا پایان عمرش در سال ۲۰۱۵ رمانهای بسیار زیادی نوشت؛ ازجمله رمان قابل توجه «چاکرجالی افه» که در ایران به نام «یاغی» با ترجمهی «حمید آرش آزاد» منتشر شده و باز هم دربارهی یاغیگری برای مبارزه با ظلم و تبعیض و فساد سازمانیافتهی حکومت عثمانی است. بررسی همهی رمانهای او مطلب را بیش از اندازه مطول میکند. اما نمیتوان از چهارگانهی «قصههای جزیره» نام نبرد. در این چهارگانه دنیای داستانی او بهوضوح به مسائل سیاست خارجی ترکیه گسترده شده است و بیگمان مهمترین کشوری که دائم با ترکیه در مناقشه بوده یونان است. یونان و یونانیها در این چهارگانه که با «بنگر فرات خون است» آغاز میشود، حضوری پررنگ دارند. قهرمان «بنگر فرات خون است»، «پویراز موسی» است که در بحبوحهی توافق تبادل جمعیت میان دو کشور یونان و ترکیه، خانهای خالیافتاده در جزیرهای خیالی را تصاحب میکند با این تصور که آنجا زندگی آرامی خواهد داشت، غافل از اینکه این تبادل جمعیت چه رنج فراوانی به هر دو نژاد تحمیل خواهد کرد و چه جنگها در خواهد گرفت و چه خونها ریخته خواهد شد.

«یاشار کمال» در مراسمی در استانبول، ترکیه (۲۱ سپتامبر ۲۰۱۳)
مناقشات نژادی، مذهبی و مرزی یونانیان و ترک ها مسئله ای است که در رمان های نویسنده بسیار بزرگ یونانی، نیکوس کازانتزاکیس هم به مراتب مورد اشاره قرار گرفته است. در بیشتر رمان هایش این فضای حاکم، بستر شکل گیری داستان است اما به طور ویژه در رمان "آزادی یا مرگ" این مسئله در کانون توجه کازانتزاکیس است و در یک داوری منصفانه باید گفت در کمال تعجب، یاشار کمال نگاهش در کمال انسانیت است و کازانتزاکیس در کمال محدودیت وطن پرستی کورکورانه.
«قصههای جزیره» (که ارجاع تاریخیاش مخاطب را به یاد استقلال پاکستان و بنگلادش از هندوستان و کوچهای میلیونی و درگیریهای هنوز دنبالهدار آن میاندازد) مملو از انتقادهای یاشار کمال از اتخاذ چنین تصمیمی و ناکامی حکومت ترکیه در اجرای صحیح آن است. نظرگاه او انسانی و فراسیاسی است و رنج را از هر دو سوی درگیری منعکس میکند.
یاشار کمال که تمام عمر ادبیاش درگیر انتقاد از سیاستهای حاکمیت ترکیه بود بارها با اتهامات و بازخواستهای سیاسی روبهرو شد و حتی ناگزیر سالهایی از عمرش را در تبعیدی خودخواسته گذراند و فقط وقتی که بهعنوان یک چهرهی ادبی کهنسال و بازنشسته خطری برای حاکمیت ترکیه نداشت از او تقدیر کردند.