مجله میدان آزادی: انیمیشن سینمایی «بچه زرنگ» جزو آثاری بود که توانست برای مدت زیادی چراغ گیشه را با مخاطبان گسترده کودک و نوجوان روشن نگه دارد. پیش از این و در اکران جشنوارهای این انیمیشن یک نقد ویدئویی مفصل درموردش منتشر کرده بودیم، اکنون نقد و بررسی مکتوب این انیمیشن را به قلم خانم کیه بخوانید:
وقتی نشستم روی صندلیهای سالن 3 سینما چارسو، دمغ بودم! دمغ از اینکه چند دقیقهی اول انیمیشن را از دست داده بودم و دمغتر از اینکه لیوان پر از پفیلای پسرم در تاریکی سالن از دستم افتاد و اگر فیلم به مزاجش خوش نمیآمد تنها دلخوشیاش را هم، ساعت نهوچهلوپنج دقیقهی شب جمعه، روی موکتهای تمیز سالن ریخته بودم!
بچهها میخندند!
اما وقتی روی صندلیها جاگیر شدیم و با اولین حرکت محسن، یا همان بچهزرنگ تهرون، صدای قهقهی پسرک و بقیهی بچهها سالن را پر کرد همه چیز از یادم رفت و غرق شدم در جزئیات آخرین انیمیشن اکران شدهی ایرانی و کودکیهایی که در سالنهای کوچک و بیامکانات سینماهای دههی شصت، پای فیلمهای کودک و نوجوان، برایمان بهترین لحظات را رقم زد. ژانری که مظلومترین مخاطبان را دارد؛ مخاطبانی که اگرچه نسبتشان از سالهای شصت و هفتاد بسیار کمتر شده است اما کافی است فیلمی برای آنها بسازید تا نشان دهند هنوز هم قدرت ترکاندن گیشه را دارند و فروش میلیاردی بچهزرنگ در هفتهی اول و رسیدن به رتبهی پرفروشترین فیلم کودک تاریخ سینمای ایران، یعنی اینکه بچهها حتی رگ خواب گیشه را هم در دست دارند.
فروش این سالهای سینمای ایران نشان داده است مردم برای شادی وارد سالنهای سینما میشوند و سینمای کمدی در تصاحب گیشه حرف اول را میزند و عوامل بچهزرنگ ظرفیت این شادی گمشده در سینمای ایران را تا جای ممکن در فیلمشان تقویت کرده بودند و درست زده بودند وسط خال جامعهی هدف. جامعهی هدفی که سرش پر است از بتمن و مرد عنکبوتی؛ و دنیای مارولها نمیگذارد به قهرمانی، خارج از این قالبها فکر کنند و اگر محسن را در سالن پسندیدهاند و با آن خندیدهاند یعنی بچهزرنگ در این دنیای رنگارنگ انیمیشنها راهش را درست پیدا کرده است.
داستان بچه زرنگ چیست؟
محسن یا همان بچهزرنگ تهرون، آنقدر در دنیای ابرقهرمانها غرق شده است که در پی نجات زمین است و این وسط جز خرابکاری و دردسر برای پدر و مادرش هیچ کاری به نفع نجات زمین انجام نمیدهد و فقط تخریب میکند! وسط این همه خرابکاری، سروکلهی آخرین ببر مازندران هم پیدایش میشود و میتوان حدس زد که گرفتار عنکبوتیبازیهای محسن میشود و بیشتر در معرض انقراض قرار میگیرد.
از شهر خارج میشویم
قبلا از هادی محمدیان «شاهزادهی روم» و «فیلشاه» را دیده بودم و بچهزرنگ در داستان چیزی میان این دو انیمیشن است؛ انیمیشنی نه با فضای صرفا مذهبی و اقتباسی شاهزادهی روم و نه با فضای فانتزیِ حیوانات اما باز هم اقتباسی فیلشاه! چیزی میان فانتزی و واقعیت و اینبار با رنگ و بویی از ایران که برگ برندهی آن هم هست؛ داستانی که در ایران میگذرد و ماجرای آن عملیات نجات آخرین ببر مازندران است.
برخلاف داستان در فرم اما گروه هنر پویا و کارگردان آن هادی محمدیان، همان تکنیک سه بعدی دو کار قبل را انتخاب کردهاند با این تفاوت که طراحی کاراکتر، فضاسازیها و عنصر حرکت به وضوح در بچهزرنگ پیشرفت داشته و متفاوت از دو کار قبلی این گروه است به خصوص فضاسازی انیمیشن که در جنگل میگذرد.
دست گذاشتن روی یک موضوع زیستمحیطی یعنی پیشرفت در جلوههای صوتی و تصویری؛ یعنی حاضریم از شهر و بیابان که ترسیمشان به لحاظ بصری و تکنیکی خلوتتر و راحتتر است بگذریم و وارد مراحل سختتر ساخت انیمیشن شویم و باید از عوامل «بچهزرنگ» بابت شهامتشان در انتخاب و تبحرشان در اجرا قدردانی کرد که خروجی کارشان در جلوههای صوتی و تصویری، پیشرفت چشمگیر انیمیشنکاران ایران را نشان میدهد.
تا اینجا همه چیز خوب است! صدا ، تصویر، حرکت و حتی چفت و بست داستان در ماجرای پیدا شدن سر و کلهی ببریخان در داستان و به خصوص جنگ ساختمانی آتشنشانها و حیوان بیزبان. اما با همهی این خوبیها نه میخواهم و نه میتوانم ضعفهای این انیمیشن جذاب ایرانی را انکار کنم.
یادمان نرود: تنها صداست که میماند
صدا، اولین گیر چشمگیر همان ابتدای فیلم بود! در اکران انیمیشنهای خارجی، صداپیشگانی که به جای کاراکترها حرف میزنند از بازیگران متبحر و مشهور انتخاب میشوند تا بخش مهمی از باورپذیری شخصیت و ویژگیهایش در صدا ساخته شود. اما در بچهزرنگ تنها یک بازیگر معروف حضور دارد و صداپیشگی هومن حاج عبداللهی با همهی تبحرش در دوبله و تقلید تهلهجهی مازندرانی و تغییر صدا، حداقل پسر مرا که از لحاظ صوتی حافظهی خوبی دارد بلافاصله به یاد «رحمتالله امینی شالیکار هزارجریبی» در سریال «پایتخت» انداخت و شاید انتخاب یک صداپیشهی دیگر به استقلال شخصیت و درآوردن کاراکتر ببریخان کمک بیشتری میکرد؛ اگرچه همین ته لهجهی مازندرانی تا روزهای بعد در خانه، دستمایهی بازی من و پسرم و یادی از ببر دوستداشتنی مازندران و قهرمان بچهزرنگ شده بود.
سایهی بلند میازاکی بر انیمیشن بچه زرنگ
قلب جنگل که همهی ما تا انتهای انیمیشن منتظر آمدنش بودیم همان ابتدای زمزمههای نامش مرا برد به جنگلهای دو بعدی انیمیشنهای میازاکی در ژاپن و روح جنگل در «شاهزادهی مونونوکه» که آنجا گوزنی بود با صورت انسانی و اینجا شبه آهویی که چندان هم به آهو نمینمود.
نویسندگان بچهزرنگ اگرچه با نشان ندادن قلب جنگل در طول داستان انتظار و شوق تماشاگر را به خوبی بالا بردند و در پیوند یک حیوان بومی ایران و یک داستان مذهبی، ابتکار به خرج دادند، اما با دیدن کاراکتر قلب جنگل، آن انتظار برآورده نشد و آن شوق به خاکستر نشست.
دغدغهی محیطزیست، دغدغهی بسیار مهمی برای این روزهای ایران است که کودکانش مستقیم با آن درگیرند اما گفتن و نوشتن از آن، قدرت در داستان و فهم درست فلسفی از وجود طبیعت و نجات آن را میخواهد که میازاکی سلطان آن است و ما در «بچهزرنگ» قدرت تاثیر او را میبینیم.
کاری ندارم به قول رفیقم که میگفت این آهو را هم آخر انیمیشن آوردهاند که بودجه بگیرند! هیچکس در ارادت مردم ایران به امام هشتم شکی ندارد اما چه میشد آن آهوی گردنکشیدهی مژه کاشتهی فریبا، خرامان خرامان در انتهای داستان وارد نمیشد و احساس نمیکردیم یکی لقمه را مستقیم چپانده است ته حلقمان؟! باور کنید این آهوی نحیفِ شبیهِ ستارههایِ مدلینگِ هالیوود نه نسبتی با امام هشتم داشت نه نسبتی با آهوان زیستبوم ایران.
این را برای آن مدیری که نخ کیسهی درهم و دینار بیتالمال دستش است ننوشتم که به فهمش امیدی نیست! برای بچههای انیمشنسازی گفتم که سطح آگاهی و عشقشان به داشتههای این سرزمین با آن مدیر زمین تا آسمان تفاوت دارد.
قدرت داستان؛ بزرگترین چالش انیمیشن ایرانی
داشتم از ورود قلب جنگل به انیمیشن بچهزرنگ میگفتم! از جایی که ضعف داستان و طراحی کاراکتر بچهزرنگ رونمایی شد و سکانسهای پایانی به موفقیت سکانسهای آغازین دلمان را نربود! بگذریم که در تمام فیلم، مادر محسن با آن طراحی نسنجیده و کار نشدهی پوشش و لباسش که یکی از مهمترین فاکتورهای طراحی در انیمیشن است، مرا آزرد.
در شخصیتپردازی کاراکترهای «بچهزرنگ» جز محسن و ببری خان، روی باقی کاراکترها و داستان شخصی هر کاراکتر فکری نشده بود. حتی در این دو شخصیت هم، باز در ببریخان، تناقضهای رفتاری بسیاری دیده میشد که اگرچه داستان را پیش برد اما انتظار تماشاگری جز کودک را برآورده نکرد. انیمیشن ایران هنوز به آنجایی نرسیده که حداقل یک سوم شخصیتهای یک روایت، داستانی برای خودشان و برای ادامه به عنوان یک شخصیت مستقل داشته باشند و این یک ضعف است، یک ضعف بزرگ؛ در حالیکه ما تجربهی انیمیشن کشورهای بزرگ دنیا را اگر در تکنیک و تکنولوژی نداریم در داستان که داریم و میتوانیم به آن نقطه برسیم.
خیال راحت
با همهی این تفاسیر، نباید فراموش کنیم که ما هنوز اول راهیم و بچهزرنگ برایمان یک غنیمتی بزرگ است؛ یک غنیمتی بزرگ برای بچههایمان که در آن ایران را دیدند و با محسن در جنگلهایش برای پیدا کردن ببری خان ماجراجویی کردند و یک غنیمتی بزرگ برای ما پدر و مادرها که با خیال آسوده میتوانیم لیوان پففیلمان را در یک دست بگیریم و دستهای کوچک بچههایمان را در دست دیگر، وارد سالن سینما شویم و نگران هیچ چیز جز افتادن لیوان پففیلمان از دستهایمان نباشیم.
مطلب مرتبط:
ویدئو: نقد و بررسی انیمیشن «بچه زرنگ» ساخته «هادی محمدیان»