میدان آزادی: فیلم سینمایی «روزی روزگاری آبادان» آخرین ساختهی حمیدرضا آذرنگ است که اکران آن به تازگی آغاز شده است. این فیلم که اولین بار در جشنوارهی سی و نهم فجر رونمایی شده بود در بخشهای مختلفی از جشنواره نامزد شد و در نهایت توانست تا سیمرغ بلورین بهترین طراحی صحنه را از آن خود کند. در مطلب پیش رو ریویوی نقد و بررسی این فیلم را خواهید خواند که به قلم آقای سید مجتبی هاشمی نوشته شده است:
پوستر فیلم سینمایی «روزی روزگاری آبادان»
روزی روزگاری آبادان؛ آشفته در مضمون و بیتوجه به هویت جنوب
نام حمیدرضا آذرنگ بیشتر از آنکه با سینما گره خورده باشد، با تئاتر و نمایشنامههایش عجین است. به عقیدهی اهالی تئاتر، فارغ از هوش و توان بازیگری، آذرنگ در نمایشنامهنویسی و اجرای تئاتر همهفنحریف است. به همین دلیل پس از اعلام خبر تولید اولین اثر سینمایی او، اغلب منتقدان و دنبالکنندگان تئاتر و سینما به انتظار اولین اکران فیلم حمیدرضا آذرنگ در سیونهمین جشنوارهی فیلم فجر نشستند. «روزی روزگاری آبادان» ساختهی حمیدرضا آذرنگ برداشتی بیواسطه و مستقیم از نمایشنامهای با همین عنوان است. او در اوایل دههی هشتاد این نمایشنامه را نوشت و به صحنه آورد و مورد تحسین نیز قرار گرفت. اکران عمومی «روزی روزگاری آبادان»، بهانهی خوبی است تا هم از متن بگوییم، هم از فرامتن.
حمیدرضا آذرنگ، کارگردان فیلم سینمایی «روزی روزگای آبادان»
خلاصهی داستان روزی روزگاری آبادان
در روزهای پایانی سال، خانوادهی آقای مصیب مثل همهی خانوادههای ایرانی مشغول خرید ایام عید و تحویل سالاند. اعتیاد و رفیقبازی مصیب برای خیری به یک چالش اساسی تبدیل شده بود. از طرف دیگر بچههای این خانواده هم هرکدام درگیر یک رابطهی دهه هشتادی شده بودند. در چنین شرایطی، خیری از مصیب بریده بود و بنا داشت برای همیشه این خانه و خانواده را رها کند. همهی این اتفاقات و احساسات تا لحظهی تحویل سال و فرود آمدن موشک ادامه داشت. موشکی که تمام سرنوشت و زندگی این خانواده را تغییر داد.
عوامل تولید روزی روزگاری آبادان
همانطورکه گفته شد، این اثر به کارگردانی و فیلمنامهنویسی حمیدرضا آذرنگ تولید شده است. تهیهکنندگان و سرمایهگذاران این فیلم، عبدالله اسکندری و علی اوجی هستند. اهالی سینما عبدالله اسکندری را بیشتر در قامت چهرهپرداز میشناسند اما ایشان بهجز این فیلم، تهیهکنندگی فیلم «خوب، بد، جلف» به کارگردانی پیمان قاسمخانی را نیز به عهده گرفته بود. علی اوجی با شرکت «اوجی فیلم» خود علاوهبر تهیهکنندگی این اثر، سابقهی تهیهکنندگی فیلم سینمایی «ساعت 6 صبح» به کارگردانی مهران مدیری و «خائنکشی» به کارگردانی مسعود کیمیایی را نیز در کارنامهی خود دارد. در این فیلم محسن تنابنده در نقش مصیب، فاطمه معتمدآریا در نقش خیری، الهام شفیعی در نقش سهیله و هیراد آذرنگ نیز در نقش فرزند پسر ارشد این خانواده به ایفای نقش پرداختهاند.
محسن تنابنده و فاطمه معتمدآریا در «روزی روزگاری آبادان»
شمشیر دولبهی گذار از رئال به سورئال
قبل از طرح سؤال دربارهی تغییر نوع روایت و لحن، بایستی بهنحوی گزیده از قسمت رئال و سورئال «روزی روزگاری آبادان» گفت. بدون در نظر گرفتن این نکته نمیشود سؤالی را طرح کرد و به آن پاسخ داد. فیلم دو پاره دارد. پارهی اول، میزانسن، روابط شخصیتها با یکدیگر و کشمکشهای تعریفشدهی برآمده از یک منطق و لحن حقیقی و واقعی است. سازنده برای این قسمت رابطهی سرد زناشویی و اخلاقی مصیب و خیری را به تصویر میکشد. برای باورپذیری سست بودن بنیان خانوادهی آقای مصیب نیز، کشمکشی میان پدر و فرزندان تعریف میکند. فرزندانی که هرکدام رازهای مگو و احساسات نوجوانانهی عاطفی خارج از عرف دارند. با فرود آمدن موشک در شب تحویل سال و سخنگویی او، پارهی دوم شروع و تمامی آن میزانسن، روابط و کشمکشها شخصیتها و پیام اخلاقی اثر به هم میریزد. در این پاره، قواعد روایی و لحنی کاملاً تغییر میکند و با لحنی سورئال روبهرو هستیم؛ لحنی فانتزیگونه و خلقکنندهی کنایههای ساختاری و کمدیهای ناخواسته.
در پارهی اول بنیان قصه، دیالوگ و ژانر محوری آن، ملودرامی خانوادگی است. در پارهی دوم بنیان قصه، ترکیبی از دیالوگ و کنش و ژانر محوری آن، ترسناک و فانتزی است. این گذار از رئال به سورئال همچون شمشیر دولبه است. آیا این گذار موجب نابودی فیلم و قصه میشود یا خیر؟!
این گذار حداقل از دو جهت میتواند زیربنا و روبنای فیلم را نابود کند. اولین جهت، تغییر اساس و بنیان مضمون اثر است. هر مضمونی از دو بخش اصلی «ارزش» و «علت» شکل میگیرد. بخش اول بیان یک گزارهی هنجاری و بخش دوم چرایی آن گزاره است. با لحاظ کردن این تعریف از مضمون، میشود بهنحو دقیقتری به آن چیزی که آذرنگ مد نظر دارد پرداخت. با توجه به پارهی دوم، پایانبندی فیلم و اساساً استعارههای موجود در این بخش، تمرکز بر مضمون شوم و خانمانسوز بودن پدیدهی جنگ است. اما اتفاقی که در پارهی اول یا به تعبیری کلاسیکتر، در پردهی ابتدایی و بخشی از پردهی میانه رخ میدهد، چیز دیگری است. درواقع مخاطب در این پرده، سیر ظهور و بروز مضمون ضدجنگ را دریافت نمیکند. رنگ و بوی خانواده و چالشهای درونی و بیرونی اعضای خانواده حاکی از ارزش و علت دیگری است. استحکام بنیان خانواده با وجود موانع و سختیها، آن چیزی است که مخاطب برداشت میکند.
دومین جهت، پیرنگ و نسبت و موقعیت شخصیتها با اوست. پیرنگ در یک اثر سورئال نیز از یک سازوکار منطقی برخوردار است؛ هرچند عنصر خیال و فانتزی بهنحو قابل توجهی در عناصر و المانهای بصری و کنشورزی شخصیتها مشهود باشد. فرود آمدن موشک سخنگو، حادثهی محرک یا علت اول کنش است یا سهم بیشتری از قصه دارد؟ موشک سخنگو حکم شخصیت تسهیلگر و یاور شخصیت اصلی را دارد یا مهمترین شخصیت این قصه است؟! آیا مخاطب بایستی با شخصیت همدل شود یا قضیه از قرار دیگری است؟! با قرارگیری در پارهی سورئال، منطق رئالیسم طراحیشده کاملاً زیر سؤال میرود و سؤالات جدیدی طرح میشود. این مهم درواقع همان لبهی تیز تیغ است که میتواند فیلم را عملاً نابود کند.
فیلم سینمایی «روزی روزگاری آبادان»
هویت؛ پاشنه آشیل روزی روزگاری آبادان
اگر گویش یا لهجهی دست و پا شکستهی شخصیتها، لباس صنعت نفت آبادان و عینک ریبن و یک نما از پالایشگاه از این فیلم گرفته شود، المانهای بصری، زیباشناسانه و خانوادگی مردم یا خانوادهی بومی جنوبی خصوصاً آبادانی دیده نمیشود. فیلم نهتنها از محیط آبادان استفاده نکرده است، بلکه در محیط خانه و ترکیببندی تصویر خود نیز از این شهر الهام نگرفته است. تمرکز بر یک لوکشین و ارائهی روایت و قصه ذاتاً مقولهی ناپسندی نیست اما بایستی فارغ از نمادهای کلیشهای، هویت ناحیهای و منطقهای آبادان در دل این خانه دیده میشد. خصوصاً وقتی که بناست اثری ضدجنگ تولید شود. طبیعتاً برای باورپذیری و همراهی مخاطب نیاز است هویت و روح شهری که از جنگ و تبعات آن خسته و پشیمان است، به تصویر کشیده شود و صرفاً به چند دیالوگ ختم نشود. عجیب است که حمیدرضا آذرنگ با وجود تجربه زیستهی خود در جنوب، اثری تولید کرده که از هویت جنوبی صرفاً عینک و لباس ورزشی را دارد. فارغ از بحث مطرحشده دربارهی گذار از رئال به سورئال، بیهویت بودن محیط و شخصیتهای آبادانی اثر بهخودیخود میتواند در حکم پاشنه آشیل اثر تلقی شود.
سینمای جنگ و جنگ روایتها
سینمای ضدجنگ صرفاً در یک مضمون و پیام خلاصه نمیشود. میتوان سینمایی را ارائه کرد که در آن جنگ جز رنج و مصیبت هیچ آوردهای ندارد. میتوان بر نمایش قهرمانانه و حماسی از مقاومت و دفاع مشروع تمرکز کرد و جنس دیگری را به تصویر کشید. فرامتن «روزی روزگاری آبادان»، پرداختی نکوهیده، منفعل و سراسر حسرت است. سینمای ضدجنگ «حمیدرضا آذرنگ» شبهروشنفکرانه، فاقد مولفههای هویتی و ملی است. آنچه در این اثر دیده میشود، امتداد مسیر جریانی است که با جنگ روایتها آشنا نیست. جریانی که همهی ارکان و اجزای داستان به دنبال پایانی بد و شوماند. همانطور که گفته شد، سینمای ضدجنگ میتواند هم در نمایش و هم در فرامتن و مضمون اندیشهای خود، مفهوم دفاع مشروع، مقاومت همهجانبه و برامده از باور و وحدت ملی را بازنمایی و ارائه کند. خصوصا وقتی که بستر و محیط ترکیببندی تصویر یا قصهگویی، شهرهایی با عقبه تاریخی و حماسی جدیاند. به عنوان یک مثال بارز و خاص میتوان از آبادان نام برد. این شهر از حیث نمادین، شهری درامخیز و سراسر سوژه است. با ارجاع مجدد به «روزی روزگاری آبادان» میشود این گزاره را تحلیل کرد. چیرگی هژمونی جریان سینمای ضدجنگ مقهور و شاکی، موجب شد تمامی ظرفیت استعارهای و نمادین آبادان دچار استحاله شود. این آبادان نمیتواند در جنگ روایتها، پرچمدار سینمای ضدجنگ حماسی و کنشگر باشد.
«روزی روزگاری آبادان» به کارگردانی و نویسندگی حمیدرضا آذرنگ، اثری ضدجنگ با حفظ المانهای نمایشنامهای به همین نام است. آذرنگ، ملودرام و فانتزی، سه کلیدواژهی محوری این فیلم است. آذرنگ درواقع همان روح ضدجنگ حاکم بر اثر است. ملودرام، درگیری و کشمکشهای عاطفی و زناشویی کلیشهای خانواده است. فانتزی نیز بار سورئالی است که در مدیوم سینما به کمدی ناخواسته تبدیل شده و تار و پود قصه را به هم ریخته است. آبادان در این فیلم نه در متن است، نه در حاشیه. صرفاً نامی از آن برده شده است، بدون آنکه رنگ و بوی آن دیده و احساس شود.