مجله میدان آزادی: در این صفحه از پرونده «پرواز بر فراز آشیانه سیمرغ» به سراغ نقد، تحلیل و بررسی فیلم سینمایی «لولی» به کارگردانی «رضا فرهمند» و تهیهکنندگی «جلیل اکبری صحت رفتهایم. این ریویو را در ادامه خواهید خواند:
زیباترین تصویری که من از ارتباط یک نوجوان با قرآن کریم در تاریخ ادبیات داستانی فارسی سراغ دارم مربوط به رمان خواندنی «رازهای سرزمین من» نوشته رضا براهنی است. آنجا نوجوانی داریم که عشق به قرائت قرآن او را نیمه شب ها از بستر بیرون میکشد تا مخفیانه از خانه بیرون بزند و از دیوار مسجد کبود تبریز بالا برود و در محراب به قرائت قرآن بپردازد و خودش هم از جذبه روحانی آیات الهی که نمیداند چگونه در صدایش جاری میشود سرمست شود.
براهنی در فصلی به نام «قول حسین میرزا» از زبان شخصیت اصلی رمانش مینویسد:
«پدر سه تابستان متوالی مرا فرستاده بود به مسجد جامع تا عربی و قرائت قرآن را خوب یاد بگیرم. صدایم خوب بود، ولی بلند نبود. وقتی که قرآن میخواندم، مسجد كوچك راسته کوچه را با صدایم پر میکردم ولی صدایم در مساجد بزرگ خوب شنیده نمی شد. تمرین پشت تمرین میکردم. آیه های طولانی و گاهی چند آیه کوتاه را با يك نفس می خواندم. پدر شنا یادم داده بود. بین زیر آبی شنا کردن که در طول آن سعی میکردم نفسم را در زیر آب در سینه ام حبس کنم و مدت حبس کردن نفس را هر چه طولانی تر بکنم و خواندن آیه های طولانی و یا ادغام چند آیه در يك نفس رابطه مستقیمی برقرار بود. راز طولانی کردن نفس را با کسی در میان نگذاشته بودم.»
این یکی از برجسته ترین نمونه های ارتباط یک تجربه کاملا مادی با یک تجربه معنوی در ادبیات داستانی ماست. تجربه دینی عمیق ترین نوع تجربه زندگی است. همین مساله، منتقل کردن و گواهی دادن درباره آن را سخت میکند. کسی که یک تجربه دینی ناب را از سر میگذراند در تنهایی فرومیرود. به قول کارل گوستاو یونگ: تجربه دینی امر مطلقی است که چون و چرا بر نمی دارد. ایراد کننده فقط می تواند بگوید که چنین تجربه ای به او دست نداده است. آن گاه طرف مخاطب او خواهد گفت: «متأسفم، اما به من دست داده است.» و اینجا گفت و گو پایان خواهد یافت.
از اینجا باید به تنهایی منتشر شده در قاب به قاب فیلم «لولی» ورود کنم. اولین قاب فیلم «موسی» شخصیت اصلی را در تنهایی خودش در کبوترخانه کوچک امامزاده میبینیم و در صحنه های بسیاری که او در تلاش برای حل کردن مشکل لکنت زبانش است نیز شاهد تنهایی او هستیم.
در واقع مشکل لکنت زبان برای او تنهایی را به ارمغان آورده است. اما او که یک طلبه است قاعدتا باید به ذات تجربه دینی نزدیک باشد. فیلم در موقعیتی آغاز میشود که گویا قرار بوده موسی شفا گرفته باشد اما این تجربه دینی شکست خورده. در ادامه اما خواهیم دید که منصور (یک قاچاقچی محبوس در انباری امامزاده) با یک راه حل ساده شبیه راه حل حسین میرزای رمان براهنی، مشکل لکنت موسی را (ولو مقطعی) حل میکند.
توجه ظریف تر به مشکلات روانشناختی
شکی نیست که لکنت زبان یک مشکل روانشناختی است. پس فیلمی که این مشکل را به عنوان مسئله اصلی قهرمانش برمیگزیند ناگزیر قدم در قلمرو مسائل روانشناختی گذاشته و فارغ از اینکه شخصیت ها درکی از راه حل های روانشناختی دارند یا نه، کارگردان نمیتواند رویکرد روانشناختی نداشته باشد. اما فقر رویکرد روانشناختی آنجا خودش را نشان میدهد که موسی گویی برای اولین بار در سن و سال حدود بیست سالگی از منصور یک راه حل بسیار ابتدایی برای حل کردن مشکل لکنت زبان را میشنود و با اولین تلاش بر مشکلش فائق می آید. شاید هر فردی که کوچک ترین مطالعه روانشناختی هم نداشته باشد در برخورد با فرد دچار لکنت زبان همین راه حل به ذهنش برسد و پیشنهاد بدهد او عمیق تر و با آرامش نفس بکشد و یکنواخت و آهسته نفسش را بیرون بدهد و میان جملات تندتند و بریده بریده نفس نکشد و…
بد نیست «لولی» را با فیلم «سخنرانی پادشاه» که به همین مسئله پرداخته مقایسه کنیم. اگر«لولی» علاوه بر نماهای زیبایش در لوکیشن یک امامزاده بسیار خلوت (متروک؟ و چرا؟!) شخصیت هایش را مدام غرق در احوالات معنوی نشان میداد شاید این قیاس مع الفارق بود، اما وقتی میبینیم موسی و همسرش صفورا بیش از راه حل های معنوی دنبال راه حل های مادی هستند مطمئن میشویم این مقایسه صحیح و دقیق است. در سخنرانی پادشاه پس از معرفی صریح و سریع مسئله قهرمان، انواع و اقسام راه حل ها مورد آزمایش قرار میگیرند و همین مسئله تنفس صحیح در یک سوم ابتدایی فیلم مطرح میشود و فقط یکی از کارهایی است که شاهزاده باید انجام بدهد تا لکنت زبانش برطرف شود.
باید «لولی» را یک قدم ارزشمند برای به رسمیت شناختن مشکلات روانشناختی و نقش آنها در زندگی اجتماعی دانست. اگر در دهه 60 «پرنده کوچک خوشبختی» پوران درخشنده، در دهه 70 «روانی» داریوش فرهنگ، در دهه 80 «پارک وی» فریدون جیرانی و در دهه 90 «حوض نقاشی» مازیار میری قهرمانانی با مشکلات روانی را به سینمای ما معرفی کردند، حالا میبینیم که مسئله نسبتا کوچک لکنت زبان هم به رسمیت شناخته میشود و این سیر آهسته نشان میدهد که سینمای ما در طی چهل سال گذشته درک ظریفتری از مسائل روانشناختی پیدا کرده است. صد البته که ادبیات داستانی ما به خاطر ذات نخبگانی تر و اسارت کمتر در چنگال سرمایه زودتر و مفصل تر به سراغ دانش روانشناسی رفت و آثار درخشانی مخصوصا در مکتب اصفهان از نویسندگانی چون گلشیری و صادقی و مدرس صادقی خلق شد.
این را هم نباید از قلم بیندازیم که اولیای امور دینی شاید هنوز چنان که باید و شاید نتوانسته اند نقش مسائل روانشناختی در دین داری را برای جامعه (یا حتی خودشان) حلاجی بکنند. اگر موسی در امتحان سخنرانی اش رد بشود موقعیتی شبیه ونسان ونگوگ پیدا میکند که دوست داشت کشیش شود ولی کلیسا او را نپذیرفت. تکلیف موسی چیست؟ تکلیف همه درونگراهای خجالتی که نمیتوانند در آیین های جمعی دینی نقش فعالی داشته باشند چیست؟ سوزان کین نویسنده کتاب «سکوت: قدرت درونگراها در دنیایی که مدام حرف میزند» از چنین موقعیتی درمورد مسیحیان آگلیکن مینویسد:
«فرهنگ اوانجلیست، ایمان را به برون گرایی پیوند می زند. تأکید این کلیسا روی جمع، شرکت هر چه بیشتر در برنامه ها و رویدادهای بیرونی و ملاقات با تعداد بیشتر و بیشتری از مردم است. این باعث تنش در بسیاری از درون گراهایی می شود که این طور نیستند؛ و به زبان مذهبی وقتی احساس تنش می کنید یعنی یک جای کار خراب است. احساس نمی کنید که دارید کارتان را درست انجام می دهید. احساس می کنید که خدا از شما راضی نیست!»
نقات قوت و ضعف فیلم
زبان سینمایی اثر در مجموع قوی است: صفورا همسر موسی که برای بهبود لکنت زبان همسرش بسیار تلاش میکند در ادامه به بی فایده بودن راه حل هایش پی میبرد و آن همه کلمه نوشته شده روی در و دیوار خانه را پاک میکند و کاغذهایی که کلمات روی آنها نوشته شده را بر فراز مناره مسجد پاره کرده و به دست باد میسپارد. حرکت ریورس در این صحنه دقت نظر کارگردان در بیان سینمایی را میرساند: او در واقع مزد معنوی تلاشش را بازپس میگیرد و کلمات بال زنان به دستانش بازمیگردند. انتخاب نام موسی و صفورا نیز خالی از نکته سنجی نیست. داستان لکنت زبان حضرت موسی (ع) به واسطه به دهان گذاشتن ذغال افروخته در کودکی، و دعای آن حضرت پیش از رفتن به سراغ فرعون که «واحلل عقدة من لساني» را همه شنیده ایم. پس موسی نام مناسبی است و برای این موسی چه همسری بهتر از صفورا که بنا بر عهد قدیم و عهد جدید نام همسر حضرت موسی بوده است. از طرف دیگر در این امامزاده آنتن دهی تلفن همراه ضعیف است و این مشکل یک معنای ضمنی جالب توجه دارد: موسی در ارتباط معنوی اش هم ضعیف است. اصطلاحا «سیمش وصل نیست»
اما «لولی» موقعیت جذاب موسی را با چند کوتاهی غیرقابل بخشش در کارگردانی مخدوش کرده است.
اولا داستان دو شخصیت زن افغان (منیر شیعه و گلسای سنی) که در شخصیت منصور به هم گره خورده به اندازه کافی پرداخت نمیشود و چون هیچ جنبه روانشناختی ندارد مدام باعث دور شدن فیلم از نظرگاه روانشناختی میشود.
ثانیا علیرغم نماهای زیبایی که از درون امامزاده گرفته شده، بیرون نرفتن دوربین از این لوکیشن غیرقابل توجیه است.
ثالثا و بدتر از همه اینکه کارگردان گویا خودش هم متوجه نقاط عطف داستانش نشده و مثلا با سکانس برطرف شدن لکنت زبان موسی چنان با بی تفاوتی برخورد میکند که علاقه مخاطب به فیلم را سرکوب میکند.
رابعا جای تعجب است که در فیلمی با لوکیشن و شخصیت های محدود و مخصوصا قهرمانی دچار مشکل روانشناختی، ما نماهای نزدیک خیلی کمی داریم و به شکلی باور نکردنی حتی یک کلوزآپ از موسی هم نمیبینیم و تماشاگر آرزو به دل میماند واضح چهره قهرمان را ببیند.