مجله میدان آزادی: «پسر دلفینی2» به کارگردانی «محمد خیراندیش» است که در چهل و سومین جشنوارهی فیلم فجر به نمایش درآمد. در صد و هجدهمین صفحه از پرونده «پرواز بر فراز آشیانه سیمرغ» ریویوی نقد، بررسی و تحلیل این اثر را به قلم پرستو علی عسگرنجاد -نویسنده و فعال حوزه کتاب و رسانه- در ادامه خواهید خواند:
یکی داستان است پر آب چشم!
سالها عادت کرده بودیم هروقت یک انیمیشن دوبعدی ضعیف دیدیم با متحرکسازی رباتی و طراحی شخصیت فشلی که توی ذوق میزند، مطمئن باشیم داریم یک انیمیشن ایرانی میبینیم! جریان تولید انیمیشن در ایران، عقبهای به بلندای هزارهها دارد، چه اینکه اولین مجموعهتصاویر متحرک جهان، همان جام سفالین با نقش بز و درختی است که در شهر سوختهی سیستان و بلوچستان ما پیدا شده. از پس هزارهها، به هفتاد سال اخیر میرسیم، وقتی «احمدیه»ها، «زرینکلک»ها، «ممیز»ها و بسیار بزرگان دیگر، جوانیشان را پای خلق انیمیشنهای ایرانی گذاشتند. با این همه انیمیشن ایران از انیمیشن دنیا زیاد جا مانده، خاصه در ساحت سهبعدی. این جاماندگی، دههها توی ذوق میزد تا «پسر دلفینی1» ساخته شد، اولین انیمیشن سهبعدی ایران که از منظر تکنیک، شخصیتپردازی، طراحی فضا، بافت و متحرکسازی، در سطح استاندارد جهانی بود. حالا دیگر خیلیها باور نمیکردند پسر دلفینی یک انیمیشن ایرانی است، بهخصوص که اول در روسیه اکران شد.

پس آن قدم بلند ارتقای تکنیک را پسر دلفینی 1 برداشت و «لوپتو» و «بچهزرنگ» ادامهاش دادند. حالا که میخواهیم دربارهی پسر دلفینی 2 حرف بزنیم، دیگر گفتنیها دربارهی تکنیک خوب و کیفیت بالای این انیمیشن سهبعدی، پیشتر دربارهی قسمت اولش گفته شده و مکفیست. حالا مخاطبی که کمکم دارد عادت میکند انیمیشن ایرانی با تکنیک ساختی در سطح جهانی ببیند، دیگر از مؤلفههای فنی خوب و چشمگیر پسر دلفینی 2 بهاندازهی قسمت اول همین اثر، شگفتزده نمیشود و این خود بزرگترین تعریف و تحسین برای این اثر است که خودش در قسمت اولش خطشکن و پیشرو بوده. غرض اینکه ناگفته پیداست حتی ظرافت طراحی، بافت و متحرکسازی موهای پسر دلفینی در قسمت دوم، دل مخاطب ایرانی را غنج میدهد. طراحی لباسها و فضاهای بومی و ایرانی، مثلاً آن پیراهنهای سوزندوزیشدهی بندری که زنان در پسر دلفینی 2 به تن دارند، چشمنواز است. لنجهای ایرانی، قلیهماهی ایرانی، سازهای بومی ایرانی و لهجههای محلی ایرانی، همه منجوقهای درخشاناند به رخت تن این انیمیشن ایرانی. در پسر دلفینی 2، شخصیتها دیگر مثل ربات، خشک و تصنعی تکان نمیخورند، بلکه با متحرکسازی درخور که بخشی از آن بر عهدهی متحرکسازان (انیماتورهای) هندی بوده، میچرخند و میدوند و پایکوبی میکنند و در موجهای خلیج فارس احتمالاً، پیش میروند.
علیرغم همهی این خوبیها، پسر دلفینی 2 از همان سوراخی گزیده میشود که قسمت اولش گزیده شده بود. داستان، این مهمترین رکن هر اثر سینمایی، پاشنهی آشیل این انیمیشن است. به نظر میرسد «محمدامین همدانی» در کسوت تهیهکننده، «محمد خیراندیش» در قامت کارگردان و «محمد شکوهی» بهعنوان نویسنده در استودیو اسکای فریم، بیشترین تمرکزشان را روی به پایان رساندن این انیمیشن در بازهی زمانی یکسالونیمه گذاشتهاند که البته خود رکوردی چشمگیر محسوب میشود، چراکه برای خلق یک انیمیشن سینمایی لااقل دوبرابر این مقدار زمان لازم است. پس بدیهی است علیرغم بودجهی سنگین و استفاده از گروههای متعدد داخلی و خارجی برای پیشبرد سریعتر کار، باید چیزی در این میان قربانی شود و آن، داستان است.
شناخت خوب از عناصر داستان، باعث میشود یک فیلمنامه با پرداخت خوب و بازنویسیهای مکرر، به قوام برسد. در پسر دلفینی 2 تقریباً تمام عناصر داستان قربانی سرعت ساخت شدهاند، اتفاقی که البته برای پسر دلفینی 1 هم که سراسیمه ساخته نشده بود، رخ داده و این گمان را تقویت میکند که سازندگان از اهمیت پرداخت خوب عناصر داستانی و نقش غیرقابلانکار آن در موفقیت یک انیمیشن، غافلاند.

«پسر دلفینی2»، ساختهی «محمد خیراندیش»
تعریف کردن داستان، اثری که پاشنهی آشیلش داستان است، سخت است! اما به احترام مخاطبی که اثر را ندیده: پسر دلفینی قرار است ماجرای پسری باشد که مادرش را در سانحهی شلیک آمریکا به هواپیمای مسافربری ما از دست داده (البته مثلاً از دست داده! مادر در اعماق دریا زنده مانده، اشکش جادویی شده و سالهای سال است فقط گریه میکند!)، پسر با دلفینها در دریا بزرگ شده. در قسمت اول، به جستوجوی مادرش در اعماق دریا برآمده و او را بازیافته، با هشتپایی غولپیکر جنگیده و بندر را از شر هیولا نجات داده و قهرمان مردمش شده. حالا در قسمت دوم، پسر دلفینی میخواهد یک انسان عادی باشد، اسم عادی داشته باشد و در چشم مردم یک قهرمان نباشد، اما با یافتن پدرش در اعماق دریا و ظهور ناخدایی قدیمی در قامت انسان شرور (که اصلاً نمیدانیم چرا در عین توجه و همیاری مردم بندر و دوستانش، ناگهان تصمیم میگیرد شرور ماجرا شود و از همه انتقام بگیرد)، ماجرا را عوض میکند.
نکته دقیقاً همین است! ما طبق هیچکدام از نظریههای داستان، هیچ مسیر خطی، برگردان یا جریان سیال ذهنی را در اثر نمیبینیم که از یک سیر منطقی گرهافکنی، نقطهی اوج و گرهگشایی تبعیت کند. مسئلهی اصلی داستان معلوم نیست، نقطهی اوجش هم، گره اصلیاش هم. داستان پر از انبوه در انبوه خردهداستانهایی است که حتی به خردهروایت هم تبدیل نمیشوند، چه برسد به اینکه پیکرهی داستانی واحد را بسازند. اتفاقات پشت سر هم بدون هیچ پردازشی رخ میدهند و مخاطب با چشمانی که غرق تماشای رنگها و طرحهاست، فقط دقیقهها را دنبال میکند، بیآنکه قادر باشد یک خلاصهی شستهرفته از طرح داستان را تعریف کند و بگوید حرف اصلی پسر دلفینی 2 چه بود و آیا در بیان این حرف، ناطق بود یا الکن. آیا در پایان اثر به شعارگوییهای گلدرشت و حرفهای انگیزشی زرد افتاده یا توانسته با یک روایت سمبادهخورده، پیامش را نه در تکگوییهایی شعارزده و نخنما، که استعاری و هنری در دل داستانش بیان کند. این قلم بر این گمان است که هرگز نتوانسته.

شخصیتها هیچکدام عمق ندارند. به درون هیچ کدامشان راه نمیبریم و به هیچکدامشان نزدیک نمیشویم تا لااقل کمی احساس همذاتپنداری کنیم. پدر پسر دلفینی وقتی بعد از لااقل پانزدهسال، پسرش را در اعماق غاری تاریک زیر دریا میبیند، آن هم در شرایطی که خودش سالهاست آنجا گیر افتاده و هیچ بنیبشری را ندیده (که این خود هم در بطن یک داستان واقعگرا (رئال) باورکردنی نیست) حتی از سر شادی فریادی هم نمیکشد! اولین واکنش پدر واکنش کسی است که روی مبل خانهاش نشسته، دارد پسرش را برانداز میکند و ناگهان به این دریافت میرسد که این بچه چقدر به مادرش شبیه است!
مادری که نمیفهمیم زنده است یا مرده یا طلسمشده یا چه، یک بار بر پسرش تجلی (!) میکند و یک قطره از اشک او، کل دریا را شفابخش میکند! اما دخترکی که با پسر دلفینی دوست شده و توان تکلم ندارد، اصلاً وارد این دریا نمیشود که گویا شود. مخاطب حیران میماند که این مادر اگر زنده است، چرا در اعماق دریا زندگی میکند؟ آبزیست مگر؟! چرا همسرش را بازنیافته؟ چرا با پسرش زندگی نمیکند؟ چرا بیبیزار از همان اول اشک او را در شیشه کرده و به گردن آویخته و در دریا نریخته تا همهی مردم تمام تیرگیهای روحیشان را با این اشک شفابخش از تن بشویند؟!
از همان اولین سکانس، کمیت پیرنگ لنگ است. راوی میگوید در دنیای داستان، ده سال از ماجرای قبلی و درواقع ده سال از پسر دلفینی 1 گذشته. یک دهه زمانیست که یک طفل نوپا را به یک نوجوان بدل میکند، اما شخصیت پسر دلفینی حتی یک سانتیمتر بلندتر هم نشده! چه در اندازه، چه در چهره، چه در صدا، همان پسر دلفینی 1 است!
همان سوالها که در قسمت اول روی دست مخاطب مانده بود، در قسمت دوم هم تکرار میشود. پسر دلفینی گاهی در یک حباب زیر آب نفس میکشد، گاهی نفسش را حبس میکند، گاهی زیر آب جملهها با دهان باز حرف میزند بیآنکه آب وارد دهانش شود!!! گاهی هم نهنگ در نقش مخزن اکسیژن زیر آب، نفس او را تأمین میکند!!! عین همین ماجرا برای همسر ناخدامروارید و جاشوها میافتد و با هوایی که در یک ساز بادی ذخیره (!) شده، نوبتی نفس میکشند!
خلاصه بگویم و از مصادیق متعدد بگذرم، هیچگونه و تأکید میکنم هیچگونه رابطهی علّی معلولی در داستان برقرار نیست که نیست که نیست. گروه سازنده باید به اثر الصاق شوند تا دربارهی هر کدام از پلانها توضیح بدهند و بکوشند مخاطب را قانع کنند تا منطق بیمنطق داستان نه واقعگرایانهی نه فانتزی نه علمیتخیلیشان را بفهمد!

عوامل انیمیشن «پسر دلفینی2»، ساختهی «محمد خیراندیش»
در کنار این مجموعه، صدا هم غباری دیگر بر این سیاهه نشانده. علیرغم استفاده از صداپیشگان خوب و چیرهدستی که صدا و لحنشان برای کودک جذاب است، تمایل تهیهکننده به استفاده از صدای شروین حاجیپور در یک انیمیشن کودک و تلاش برای گرفتن مجوزها برای این صدا در اکران عمومی، با توجه به پیشینهی پررنگ سیاسی و بسیار بزرگسالانهی این خواننده در آثار دیگرش، باعث تکدر مخاطبانی شده که مایلاند جهان کودک، کودکانه بماند و موسیقی متناسب با ذهن آرام و شکننده کودکان خودش را دنبال کند.
به نظر میرسد اگر طبق اظهارات «محمد شکوهی»، گروه اسکای فریم به اوتلایننویسی بسنده نمیکردند و زمان بیشتری را صرف نگارش و بازنویسی و بازنویسی و باز هم بازنویسی یک فیلمنامهی کامل میکردند، ما امروز با اثر درخشانتری مواجه بودیم، اثری که در عین حمایت از آن در قامت یک اثر ملی، از تماشایش و پی گرفتن داستان استخواندارش، لذت هم میبردیم.