ﺳﻪشنبه 02 اردیبهشت 1404 / خواندن: 8 دقیقه
به مناسبت سالروز تولد شاعر پرستوها

فهرست: 14 شعر از بهترین‌ شعرهای قیصر امین‌پور برای کودکان و نوجوانان

چه چیزی مرا مثل یک آهن‌ربا به این سروده‌ها جذب می‌کرد؟ جوابش را او خود داده بود: «خدا روستا را / بشر شهر را.../ ولی شاعران آرمان‌شهر را آفریدند» او در شعرهایش آرمان‌شهر می‌آفرید، با زبانی خالی از کلیشه و پر از احساس و نوآوری. و این آرمان‌شهر آنقدر زیبا بود که مرا به شناخت بیشترش سوق می‌داد. 

5
فهرست: 14 شعر از بهترین‌ شعرهای قیصر امین‌پور برای کودکان و نوجوانان

مجله میدان آزادی: دوم اردیبهشت ماه سالروز تولد شاعر چشمه‌ها و رودهاست که از قول پرستوها با ما صحبت می‌کند. قیصر امین‌پور که متولد اولین روزهای ادیبهشت سال 1338 است، اگر امروز در میان ما بود 66 ساله می‌شد. به همین مناسبت،  فهرست بهترین شعرهای قیصر امین‌پور که برای کودکان و نوجوان سروده شده‌اند را در «پیاده‌راه کودک و نوجوان» مجله میدان آزادی بخوانید: 

 همه چیز از یک نمایشگاه کتاب شروع شد. خوب به یاد دارم که درست در سال‌های نوجوانی که ذوق شعر گفتن و شعر خواندن در روحم دمیده شده بود، با کتاب گزیده‌ی اشعار قیصر امین‌پور وارد جهان شعر شدم. این اولین کتاب شعری بود که برای خودم می‌خریدم و آن قدر جهان شاعرش را خیره‌کننده دیدم که با خواندنش جرقه‌ای که در قلبم زده شده بود، شعله‌ور شد. گزیده دیگر کفاف مرا نمی‌داد. من تشنه‌ی خواندن شعرهای بیشتری از قیصر بودم. ورق‌به‌ورقِ مجموعه‌ی اشعارش را خواندم و مثل چشمه مثل رود، در وجودم جاری شد. اما چه چیزی مرا مثل یک آهن‌ربا به این سروده‌ها جذب می‌کرد؟ جوابش را او خود داده بود: «خدا روستا را / بشر شهر را.../ ولی شاعران آرمان‌شهر را آفریدند» او در شعرهایش آرمان‌شهر می‌آفرید، با زبانی خالی از کلیشه و پر از احساس و نوآوری. و این آرمان‌شهر آنقدر زیبا بود که مرا به شناخت بیشترش سوق می‌داد. 

 بعدها وقتی مسیر زندگی‌ام روشن شد و رشته‌ی ادبیات فارسی را انتخاب کردم، رویایم این بود که در دانشگاه تهران، پشت نیمکت‌هایی بنشینم که روزی دانشجوهایش بر آن‌ها تکیه زده بودند. و به تخته‌‌سیاهی خیره شوم که روزی قیصر بر آن مشق عشق می‌نوشت. و زمانی که این رویا محقق شد و پای درس شاگردان قیصر نشستم، فهمیدم که آنچه روح نوجوانانه‌ی مرا با او پیوند زده بود، چه بود! روح لطیفی که به شاگردانش به ارث رسیده بود و ارتباط عمیقش با نوجوان‌ها که در ورق‌های خاطراتش پیداست. از راه‌اندازی سروش نوجوان و کتاب‌ شعرهای نوجوانش (به قول پرستو، مثل چشمه، مثل رود و منظومه روز دهم) که اولین آجرهای شعر نوجوان را در ایران بنا کردند، گرفته تا روحیه‌ی معلمی‌اش که شاگردانش را شیفته‌ی خود می‌کرد.

 قیصر از قول پرستو شعر می‌گفت و از همین روست که شعرش به جان می‌نشیند. در این فهرست می‌خواهیم چند شعر از بهترین شعرهای نوجوان او را بازخوانی کنیم تا سطر سطرشان مثل تنفس صبح، روحمان را سرزنده کنند:


کتاب «مثل چشمه، مثل رود»، مجموعه شعری از قیصر امین‌پور برای کودکان و نوجوانان

1. لحظه‌های زندگی | «مثل چشمه، مثل رود»

لحظه‌های زندگی
مثل چشمه مثل رود
گاه می‌جوشد ز سنگ
گاه می‌خواند سرود

سر به ساحل می‌زند
موج شط زندگی
لحظه‌ها چون نقطه‌ها
روی خط زندگی

می‌رود هر دم به پیش
کاروان لحظه‌ها
مقصد این کاروان
جاده‌ای بی انتها

لحظه‌های زندگی
چون قطاری در عبور
ایستگاه این قطار
بین تاریکی و نور

گاه در راهی سیاه
گاه روی خط نور
گاه نزدیک خدا
گاه از او دورِ دو

2. حاصل جمع قطره‌ها | «مثل چشمه، مثل رود»

آبی دریا به رنگ آسمان
قطره‌ها بی‌رنگ و از دریا جداست
قطره‌ی تنها چرا بی‌رنگ ماند؟
رنگ دریاهای آبی از کجاست؟

قطره‌ی تنها به دور از قطره‌ها
با خود آهنگ جدایی می‌زند
قطره‌هایی را که با هم می‌روند
آسمان رنگ خدایی می‌زند

این «من» و «تو» حاصل تفریق ماست
پس تو هم با من بیا تا ما شویم
حاصل جمع تمام قطره‌ها
می‌شود دریا، بیا دریا شویم


3. دریای آزاد | «مثل چشمه، مثل رود»

دامن دریای بی‌ساحل
بی‌کران  و موج در موج است
موج، همچون بال مرغابی
گاه پایین، گاه در اوج است

دم‌به‌دم در پهنه‌ی دریا
موج، شکلی تازه می‌گیرد
یک نفر با خط‌کشی کوچک
موج را اندازه می‌گیرد

از پی هر موج، سرگردان
روز و شب بیهوده می‌تازد
تا بریزد موج دریا را
در قفس‌هایی که می‌سازد

در قفس، دریا نمی‌گنجد
زانکه کار موج پرواز است
ما همان دریای آزادیم
دشمن ما آن قفس‌ساز است


4. صبح روستا | «مثل چشمه، مثل رود»

صبح در پشت در مانده بر جای
نور در می‌زند، چشم بگشای
با اذان خروسان از دور
روستا بازمی‌خیزد از جای
بیل بر شانه، زنبیل در دست
شال‌ها بر کمر، گیوه در پای
آسمان دست و رو شسته و پاک
بوی باد سحر روح‌افزای
خوشه‌های طلا دسته‌دسته
آسمانِ رنگ نقره سراپای
صبح دوشیدن شیر تازه
صبح صحرا و چوپان و هیهای
گله در گرگ‌ومیش هوا گم
گوسفندان زنگوله بر نای
صبحِ نان و پنیر صمیمی
قرص خورشید در سینی چای


5. مثل یک خبر | «مثل چشمه، مثل رود»

پر ز جوشش و سرود
مثل رود بود
پاک و بی‌ریا
مثل بوریای مسجدی
در میان راه
ساده و صمیمی و نجیب
مثل کلبه‌ای غریب
در کنار روستا
سبز و سربلند و خوب
مثل جنگل شمال
مثل نخلی از جنوب
گرم و مهربان
مثل آفتاب بود
جاری و زلال و صاف
مثل آب بود
رودی از ترانه و حماسه بود
ساده و خلاصه بود
شعر ناب بود
تازه بود و مختصر 
مثل یک خبر 
مثل یک خیال
مثل خواب بود
مثل یک جوانه در بهار
سر زد و دمید
مثل یک پرنده در غبار
پر زد و پرید

6. مدرسه منهای چهار | «مثل چشمه، مثل رود»

فصل گل بود و بهار
فصل پرنقش و نگار
باد بی‌رحم خزان
ناگهان از سر دیوار، پرید
و بر این باغ وزید
بهترین گل‌ها را
از دل باغچه‌ی مدرسه چید
چارگل، چار شهید
همه‌ی مدرسه‌ی ما غم بود
چارتا غنچه‌ی سرخ
در دل باغچه‌ی ما کم بود
من به خود می گفتم:
باید این مسئله را حل بکنیم!
حاصل مدرسه منهای چهار
می‌شود: مدرسه منهای هزار
می‌شود: مدرسه منهای بهار
باید این مسئله را حل بکنیم
من به دنبال قلم می‌گشتم
پدرم نیز به دنبال تفنگش می‌گشت


7.  حضور لاله‌ها | «مثل چشمه، مثل رود»

باز هم اول مهر آمده بود
و معلم آرام
اسم‌ها را می‌خواند.
اصغر پورحسین!
پاسخ آمد: حاضر.
قاسم هاشمیان!
پاسخ آمد: حاضر.
اکبر لیلازاد...
پاسخش را کسی از جمع نداد.
بار دیگر هم خواند:
اکبر لیلازاد!
پاسخش را کسی از جمع نداد
همه ساکت بودیم
جای او اینجا بود
اینک اما، تنها
یک سبد لاله‌ی سرخ
در کنار ما بود
لحظه‌ای بعد، معلم سبد گل را دید
شانه‌هایش لرزید
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود زمزمه‌ای حس کردیم
گل فریاد شکفت!
همه پاسخ دادیم:
حاضر، ما همه اکبر لیلازادیم

8. کشف قفس | «به قول پرستو»

چرا مردم قفس را آفریدند؟
چرا پروانه را از شاخه چیدند؟
چرا پروازها را پر شکستند؟
چرا آوازها را سر بریدند؟

پس از کشف قفس، پرواز پژمرد
سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سردرگم فروماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد

چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میله‌های سرد پیچید؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینه‌اش از درد پیچید؟

چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت؟
چه شد آن آرزوهای بهاری؟
چرا در پشت میله خط‌خطی شد؟
صدای صاف آواز قناری؟

چرا لای کتابی، خشک کردند
برای یادگاری پیچکی را؟
به دفترهای خود سنجاق کردند
پر پروانه و سنجاقکی را؟

خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا می‌خواست باغ آسمان‌ها
به روی ما همیشه باز باشد

خدا بال و پر و پروازشان داد
ولی مردم درون خود خزیدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند


کتاب «به قول پرستو»، مجموعه شعری از قیصر امین‌پور برای کودکان و نوجوانان


9. راز زندگی | «به قول پرستو»

غنچه با دل گرفته گفت:
«زندگی،
لب ز خنده بستن است
گوشه‌ای درون خود نشستن است.»
گل به خنده گفت:
«زندگی شکفتن است
با زبان سبز، راز گفتن است.»
گفت‌وگوی غنچه و گل از درون باغچه
باز هم به گوش می‌رسد...
تو چه فکر می‌کنی؟
راستی کدام یک درست گفته‌اند؟
من که فکر می‌کنم
گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد او گل است
گل یکی دو پیرهن
بیشتر ز غنچه پاره کرده است!


10. یک خط در میان | «به قول پرستو»

در کتاب چار فصل زندگی
صفحه‌ها پشت سر هم می‌روند
هر یک از این صفحه‌ها یک لحظه‌اند
لحظه‌ها با شادی و غم می‌روند

آفتاب و ماه یک خط در میان
گاه پیدا گاه پنهان می‌شوند
شادی و غم نیز هر یک لحظه‌ای
بر سر این سفره مهمان می‌شوند

گاه اوج خنده‌ی ما گریه است
گاه اوج گریه‌ی ما خنده است
گریه دل را آبیاری می‌کند
خنده یعنی این که دل‌ها زنده است

زندگی ترکیب شادی با غم است
دوست می‌دارم من این پیوند را
گر چه می‌گویند شادی بهتر است
دوست دارم گریه با لبخند را


11. شعر | «به قول پرستو»

پاره سنگی در آسمان چرخید
بال گنجشک کوچکی لرزید
چیزی از شاخه بر زمین افتاد
کسی از روی شیطنت خندید

شاعری روی دفترش خم شد
شانه‌هایش ز درد تیر کشید
قطره‌ای از قلم به کاغذ ریخت
دفتر از درد بر خودش پیچید


12.  ترانه‌ای برای آشتی | «به قول پرستو»

چه می‌شد اگر مثل پروانه‌ها
کمی دست و پای دلت باز بود؟
به هرجا دلت خواست سر می‌زدی،
از این خاک امکان پرواز بود؟

اگر باخبر بودی از آسمان
به‌روی زمین این خبرها نبود
اگر خانه پر بود از پنجره
نیازی به این قفل و درها نبود

اگر با خبر باشی از آسمان
خبرهای آن سو همه آبی‌اند
خبرهای روشن، خبرهای خوب
همه آفتابی و مهتابی‌اند

خبرهای آن سو همه سبز سبز
خبرهای این سو همه سرخ و زرد
در آن سو همه رنگ آرامش است
در این سو همه رنگ نیرنگ و درد

در این آسمان و زمین بزرگ
مگر یک وجب جا برای تو نیست؟
مگر شاخ یا دم درآورده‌ای
که جای دم و شاخ‌های تو نیست؟

هوای تنفس در این‌جا کم است؟
و یا آب و نانش به اندازه نیست؟
برای تو خورشید و ماهش کم است؟
و یا کهکشانش به اندازه نیست؟

تمام زمین جای جولان توست
بگو جا برای تو تنگ است باز؟
نه تنها زمین، آسمان مال توست
نیازی به شمشیر و جنگ است باز؟


13.  ترانه‌ای برای درخت | «به قول پرستو»

 تو اگر نبودی ای درخت سبز
سبزه و گل و بهار هم نبود
این هوای خوب و سایه‌های خیس
در کنار جویبار هم نبود

تو اگر نبودی ای درخت سبز
شاخه‌ای نبود و لانه‌ای نبود
بر لب پرنده روی سیم برق
شوق خواندنِ ترانه‌ای نبود

تو اگر نبودی ای درخت سبز
زنده‌ای نبود و زندگی نبود
باد را بهانه‌ی وَزَندگی
مرغ را پر پرندگی نبود

رقص برگ‌های تو اگر نبود
یک نسیمِ ساده هم نمی‌وزید
میوه‌ی رسیده‌ای به دست ما
دست ما به میوه‌ای نمی‌رسید

تو اگر نبودی ای درخت سبز
شاعری بهار را نمی‌سرود
خط‌کش و مداد و میز و صندلی
دفتر و کتاب و شعر هم نبود


14.  صبح یک روز زمستانی | «به قول پرستو

سفره‌ی ته‌مانده‌ی پاییز را
باد با خود برده بود
آسمان از سیلی سرما کبود
آفتاب صبح هم با گونه‌هایی سرخ
پشت کوهی در افق کز کرده بود
باد مثل بید می‌لرزید
ابرها
پشت سر هم
سرفه می‌کردند
ناودان‌ها
عطسه می‌کردند
آسمان
انگار سرما خورد بود!

 
 




تصاویر پیوست

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
فهمیدم که آنچه روح نوجوانانه‌ی مرا با او پیوند زده بود، چه بود! روح لطیفی که به شاگردانش به ارث رسیده بود و ارتباط عمیقش با نوجوان‌ها که در ورق‌های خاطراتش پیداست. از راه‌اندازی سروش نوجوان و کتاب‌ شعرهای نوجوانش (به قول پرستو، مثل چشمه، مثل رود و منظومه روز دهم) که اولین آجرهای شعر نوجوان را در ایران بنا کردند، گرفته تا روحیه‌ی معلمی‌اش که شاگردانش را شیفته‌ی خود می‌کرد.


مطالب مرتبط