مجله میدان آزادی: شاید همهی مردم این سرزمین هوشنگ مرادی کرمانی را نشناسند اما همه تا اسم «قصههای مجید» را میآوریم میگویند: «آهان آهان نویسندهی اون؟» عجیب است که شهرت اثری از نویسندهاش بیشتر است و این از معجزات قلم مردی از اهالی کویر است که راوی قصههای این سرزمین است. تکنگاری هوشنگ مرادی کرمانی را به قلم نویسندهی طنزپرداز خانم «گیتی صفرزاده» بخوانید:
در ذهن من همانقدر که شازدهکوچولو مثل نماد یک بچهی آسمانی جاخوش کرده، مجید هم تمثیل نمادینی از بچهی ایرانی شده. چه خوشبختم من که چنین تصویری دارم!
هوشنگ مرادیکرمانی اگر فقط همین یک تصویر را برای ما ساخته بود برای قدر و منزلتش در دنیای ادبیات ایران کافی بود. اما این تنها کار بزرگ او نیست؛ چیزی فراتر از این در نوع نگاه و سبکی که آفریده وجود دارد. بگذارید از اول شروع کنم.
زندگی قصه است
هوشنگ یا آنطور که در بچگی صدایش میکردند، هوشو، سال 1323 در روستای سیرچ به دنیا آمده؛ جایی از توابع کرمان. کودکیاش به اندازهی کافی قصهی پرغصه است؛ مادرش را در همان ابتدا از دست میدهد، پدرش اختلال روانی داشته و «کاظم دیوونه» صدایش میکردند، پدربزرگ و مادربزرگی که سرپرستی او را به عهده گرفته بودند را هم در فاصله کمی از یکدیگر در سالهای مدرسه ازدست میدهد. عموی معلمش چه بسا مهمترین شانس زندگیاش بوده، همان کسی که نام هوشنگ را برایش پیشنهاد داده و بعدها هم او را به کرمان میبرد و در یک مدرسه شبانهروزی میگذارد.
اینکه هوشنگ جوان اول شیفته بازیگری بوده، بعد شروع به نوشتن میکند، نوشتههایش اولش چندان دیده نمیشود، با رادیو همکاری میکند و بعد کمکم مشهور و معروف میشود، مال بخش دوم زندگیاش است. برای من نقطهی درخشان مرادی کرمانی همان بخش اول است، بخشی آنقدر تلخ و سخت که آن را آنطور شیرین و جذاب در کتاب «شما که غریبه نیستید» تعریف میکند.
عصارهی نوع نگاه مرادی کرمانی به زندگی در همین خودزندگینامهای است که نوشته. او قادر است از واقعیت فاصله بگیرد، آن را از بالا نگاه کند و همزمان که شرح رنج میدهد، به آن نیشخند بزند. این سبک یگانهی اوست.
سبک یعنی...
قرار نیست آموزش ادبیات بدهیم، کمااینکه وقتی صحبت از هنر است -در هر گونهاش- تعریفها، مرزهای روشن و شفاف ندارند. همین فرداست که هنرمند تازهای بیاید و به اعتبار کارش، همهی تعریفهای قبلی را زیرورو کند. همینقدر میتوانیم بگوییم که هنرمندانی در جهان هستند که صاحب سبکند. و این یعنی نوع نگاه خاصی دارند که آن را با شیوهی خاصی نمایش میدهند.
با این حساب مرادی کرمانی صاحب سبک است. از همان سبکهای سهل و ممتنع که هم عامهی مردم با آن ارتباط برقرار میکنند و هم خواص از آن لذت میبرند. اگر بحث زبان باشد، میتوانیم بگوییم زبان شفاف و ساده و سرراستی دارد. جوری مینویسد که همان آدم و همان موقعیت را به راحتی حس و درک میکنی؛ البته به این معنا نیست که واژگان محدود یا سواد ادبی ناچیزی دارد. کاملا برعکس، در همان «قصههای مجید» -یکی از معروفترین کتابهایش- حدود دوهزار مثل و استعاره و اصطلاح به کار برده. گنجینهای از ادبیات شفاهی دارد که نرم و شیرین وارد اثرش میکند.
اما همهی ماجرا فقط زبان نیست. ساختار هم به اندازهی زبان (کم یا زیادش را میگذاریم به عهده کارشناسان نقد ادبی) در ماجرا موثر است. آثار مرادی کرمانی، چه یک مجموعهی چندجلدی باشد مثل «قصههای مجید»، چه داستانهای کوتاه مثل «تنور»، ساختاری قصهگو دارند. به سادهترین و دلنشینترین شکل ممکن میخواهند یک قصه برای ما تعریف کنند. مهارتش در این است که خاطره و زبان و فضای امروز را با هم آمیخته میکند و با اینحال در دام هیچکدام گیر نمیافتد. چون میداند اصل ماجرا این است که ما میخواهیم یک قصه بشنویم و بپرسیم: «خب، بعدش چی شد؟»
ما دنبال قصهایم
داستانهای زیادی هستند که به معنای رایج و شناخته شده قصهگو نیستند و ساختار متداول قصه را ندارند. آنها هم در دنیای ادبیات، جایگاه خاص و خوانندگان ویژهی خود را دارند. اما مرور صدسال اخیر ادبیات ایران نشان میدهد که ما با همهی تجربههای مختلفی که داشتیم، داستانهای قصهگویی که از ارزش ادبیاتی و معنایی هم برخوردار باشند، کم داریم. در همان نمونههای قصهگویمان هم مواردی که بیشتر متکی به واقعه و موقعیت باشد و کمتر به دنیای ذهن و صورخیال تکیه کند، کمتر است. پس تعجبی ندارد که آثار مرادی کرمانی -که هم قصه دارد و هم موقعیت و اتفاق- جان میدهد برای تصویرسازی نمایشی.
در سینمای ایران که آثار اقتباسی در آن اندک است، حدود ده داستان از مرادی کرمانی اقتباس سینمایی شده است. اگر نخواهیم دربارهی ور منفی این ماجرا حرف بزنیم که چرا سینماگران به آثار ادبی ایرانی توجه نمیکنند، میتوانیم سراغ ور مثبت برویم و بگوییم آثار مرادی کرمانی آن ویژگیهای در بالا ذکر شده را دارد که سینماگران به سراغش رفتهاند.
خیلیها عقیده دارند که علت محبوب و معروف بودن مرادی کرمانی، ساختن قصههای مجید توسط زندهیاد کیومرث پوراحمد است. البته که در گستردگی رسانهی سینما شکی نیست و در ماجرای مجید هم تاثیرگذار بوده، اما به قول خود مرادی کرمانی، داستانها مثل میوه یک درخت هستند. با میوه میشود مربا ساخت، کمپوت درست کرد، خشک کرد و عدهی زیادی از آن استفاده کنند، اما در هرحال میوه اصل ماجراست و باید کیفیت خوبی داشته باشد.
بومی یا جهانی، مسأله این است
داستانهای مرادی کرمانی جورواجورند؛ هم ریشه در فضا و خاطرات کودکیاش دارند مثل «قصههای مجید» یا «خمره»، هم سراغ فضاهای امروزی رفته مثل «مربای شیرین»، هم جنبهی آموزشی دارد مثل «ماه شب چهارده» و هم به موضوعات عمومیتری مثل پیری و مرگ پرداخته مثل «ته خیار» و «قاشق چایخوری». درعین حال در اکثر آنها ردپای فولکلور و افسانه و ادبیات شفاهی دیده میشود. به عبارت دیگر نوشتههای او کاملا بومی به حساب میآیند و ریشه در فرهنگ و آداب و رسوم همین خطهی دنیا دارند. باوجود این آثارش به بسیاری از زبانهای دنیا ترجمه شده، از انگلیسی گرفته تا اسپانیایی و هندی و... و نامش در فهرست بسیاری از جوایز معتبر جهان دیده میشود.
اگر ماجرای قصهگو بودن او را یکی از دلایل مهم این ماجرا بدانیم، حتما دلایل دیگری هم وجود دارد؛ ازجمله اینکه تجربههای عمیق و ملموس انسانی باوجود تفاوتها برای همهی انسانها خواندنی هستند و بدون شک در این امر، شیوهی بیان آنها موثر است. گفتیم که، مرادی کرمانی ساده مینویسد اما ساده و معنادار نوشتن، خودش یک هنر بزرگ است.
فقط همین؟!
میشود گفت که آثار مرادی کرمانی واقعگرایانه است، اجتماعی است، بیشترشان بهظاهر برای کودک و نوجوان است اما مخاطب بزرگسال را هم جذب میکند، ساختار و زبانش فلان و بیسار است، قابل تصویرسازی است، و همگی اینها را از دلایل موفقیتش شمرد؛ اما همه اینها به تنهایی کافی نبود اگر آن نگاه یگانه وجود نمیداشت.
برگردم سر همان کتاب خودزندگینامه که به نظر من عصارهی نگاه و جهانبینی هوشو به زندگی است. شما کتاب را در دست میگیرید، غمبارترین قصهی زندگی یکی از فرزندان این آب و خاک را میخوانید، اما وقتی کتاب را تمام میکنید، چیزی از جنس لبخند و امید در چهره و قلبتان است. بله، قلم هوشنگ مرادی کرمانی شیرین است، نمکین است اما چیزی فراتر از این دارد. منظورم این است که نمکین بودن فقط به آوردن بعضی کلمات یا نوشتن فلان جمله نیست. طنز نوعی نگاه است، نگاهی که میتواند در ورای هرچیزی _حتی سختترین و تلخترین موقعیتهای زندگی که در آن گرفتار شدهایم_ نکتهای بیابد که لبخند بزند و زیرلب زمزمه کند: حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست.
این نگاه نوعی سبکبالی همراه با همدلی به مخاطب میدهد. یادآور آن گفتهی معروف است که در تحلیل نهایی همه چیز خندهدار است. و این خنده، خندهی بیدردی یا بیتفاوتی نیست. خندهی انسانی است که معنی شفقت را میداند.
یکبار مرادی کرمانی برایم خاطرهای تعریف میکرد. گفت: «در ابتدای روزگار جوانی و سختی و فشار آن سالها، یکبار تصمیم گرفتم خودکشی کنم. به انواع روشها فکر کردم، به نظرم آمد که حلقآویز کردن از همه بهتر است! ولی نشد.»
پرسیدم: «چرا؟» (چه سوال احمقانهای!)
گفت: «رفتم طناب بخرم، دیدم پولم نمیرسد!»
طنز این خاطره را آنهایی میفهمند که از جنگ روزگار زنده بازگشتهاند و قصهاش را برای ما تعریف میکنند؛ درست مثل هوشو.