مجله میدان آزادی: امروز سالروز تولد یکی از بزرگترین نویسندگان قرن هجدهم است که آوازهی آثارش از کشورش فرانسه فراتر رفت و تمام جهان را فرا گرفت. او کسی نیست جز خالق رمان مشهور بینوایان، ویکتور هوگو، که هنوز آثارش الهامبخش هنرمندان بسیاری در ادبیات، نمایش و سینماست. به همین مناسبت فهرستی از مهمترین کتابهای او به قلم «گیتی صفرزاده»، نویسنده سرشناس و منتقد ادبی، را در ادامه بخوانید:
ویکتور هوگو، نقاش زشتی بیرون و زیبایی درون
«ویکتور هوگو» از قرار معلوم ۲۶ فوریهی سال ۱۸۰۲ میلادی در فرانسه به دنیا آمد؛ چند سالی پس از وقوع انقلاب کبیر فرانسه و در زمان قدرتگیری «ناپلئون» و رواج اعدام با گیوتین. پدرش ژنرال ارتش ناپلئون بود و مادرش علاقهمند به بازگشت سلطنت. شاید تأثیر همهی این رویدادها و زندگی در خانوادهای با آرای مختلف بود که او را انسانی چندوجهی کرد؛ از شاعر تا سیاستمدار، از عاشقی بیقرار تا آزادیخواهی تبعیدی.
نبوغ هوگو از دوران نوجوانی با شعرهایی که میگفت شناخته شد. رمانهای جاودانش سالها بعد نوشته شدند. ابتدا یک مسیحی معتقد بود و سپس ضد پاپ و کلیسا شد و بعدها خود را آزاداندیش خواند.
در زندگی شخصی و خانوادگی هم ماجراهای فراوانی داشت؛ از عشق اولش که با گرفتاری فراوان سرانجام توانست با او ازدواج کند تا معشوقهی وفادارش که تا پایان عمر در کنارش ماند. چهار فرزند داشت که دختر اول در رودخانهی سن غرق شد، دو پسرش را در سالهای بعدی از دست داد و کوچکترین دخترش دچار فروپاشی روانی شد.
در دوران ناپلئون سوم بهخاطر مقالات انتقادی که مینوشت تبعید شد. پس از سالها که به فرانسه برگشت، قدر دید و نمایندهی اولین مجلس سنای فرانسه شد و در هشتادسالگیاش مراسم باشکوهی برای تقدیر از او در فرانسه برگزار شد. عاقبت وقتی در هشتاد و سهسالگی چشم از جهان فروبست، نویسندهی نامدار و آزادیخواه محبوبی بود که حضور میلیونی مردم در مراسم تشیع جنازهاش خیرهکننده بود.
شعرها و مقالات ویکتور هوگو بخش مهمی از علت محبوبیت او هستند، با این حال اینجا قصد دارم از طریق داستانهایش به او نزدیک شوم. هم به این دلیل که ترجمههای مناسبتری به زبان فارسی از آنها موجود است، هم به این علت که اگر کنجکاو خواندن آثارش شدید سراغ این پنج کتاب بروید که هر کدام بهشکلی روحیات و نظرات او را منعکس میکنند و البته جایگاه مهمی هم در دنیای ادبیات دارند.
پیش از معرفی کتابها خوب است این را هم بگویم که هوگو از نویسندگان مکتب رمانتیسم بود. پیروان این مکتب برخلاف کلاسیکها اصول ثابت را شکستند و فقط قصد نشان دادن صفات عالی و خوبیها را نداشتند بلکه زشتیها و بدیها را هم نشان میدادند. آنها به آزادی و هیجان و احساسات اهمیت میدادند و به افسانهها و ترانههای محلی و گمنام توجه میکردند.
حالا برویم سراغ آشنایی با پنج کتاب معروف ویکتور هوگو بهترتیب انتشارشان. این ترتیببندی زمانی، هم سیر تفکرات هوگو را نشان میدهد، هم مسیر قلم او را مشخص میکند.
بهترین کتابهای ویکتور هوگو
1. گوژپشت نتردام: ناقوسها برای که به صدا درمیآیند؟
این شاهکار بهیادماندنی در سال ۱۸۳۱ با نام «نتردام پاریس» نوشته شد. میگویند دیدن کلمهی سرنوشت روی یکی از دیوارهای کلیسای نتردام، هوگو را به فکر نوشتن این داستان انداخت.
گوژپشت زشتی که کشیش نتردام او را بزرگ و ناقوسزن کلیسا کرده، عاشق «اسمرالدا» دختر کولی رقاص و زیبا میشود، چون اسمرالدا تنها کسی است که دستی از روی مهربانی به سر او میکشد و هنگام مجازات به او آب میدهد. گوژپشت چرا مجازات شده؟ چون همان کشیش که برایش نقش پدری دارد، از او خواسته اسمرالدا را برایش برباید. کشیشی که بهظاهر مرد خداست، دل به عشق دخترک کولی بسته، اما اسمرالدای زیبا و رها خودش عاشق افسر عیاشی شده که او را به دردسری میاندازد و برایش حکم مرگ به ارمغان میآورد.
اسمرالدا کولی هست اما هرزه نیست؛ نه به کشیش اجازهی نزدیک شدن به حریمش را میدهد، نه به مرد دیگری که دلباختهی اوست. همین باعث میشود کشیش که از این ناکامی عصبانی است برای اسمرالدا توطئه بچیند و گوژپشت تنها کسی است که اسمرالدا را نجات میدهد و او را داخل دخمهاش در کلیسا پنهان میکند.
جزئیات ماجراهای کتاب زیادند: زنی که از کولیها متنفر است چون فکر میکند بچهاش را دزدیدهاند و در نهایت میفهمد اسمرالدا دختر گمشدهاش است، وضعیت اوباش و بیخانمانهای اطراف کلیسا که هر بار به سمت و سویی مایل میشوند، قساوت کشیش در قبال اسمرالدا و جنون عاشقانهی گوژپشت برای حفاظت از اسمرالدا. درنهایت اسمرالدا کشته میشود اما بعدها جسدش در سردابه پیدا میشود در حالیکه اسکلت دیگری او را در آغوش گرفته، اسکلت یک گوژپشت.
داستان «گوژپشت نتردام» وجوه مختلفی دارد. از مردی میگوید که بهظاهر زشتترین و معیوبترین آدم است اما در باطن مهربانترین. تنها اوست که معنای حقیقی عشق را نشان میدهد و برایش میجنگد. در مقابل او کشیش است که با وجود یدک کشیدن عنوان مرد خدا، درگیر شهوت و انتقام است و پوستهای ظاهری دارد. اسمرالدا کولی است، دلفریب است، میرقصد و با بزش به همه جا میرود اما موجودی ارزشمند است، برای عشق و جسمش ارزش قائل است و نگاه مهربان و انسانی حتی به گوژپشت مطرود دارد.

گوژپشت نتردام سایهروشنهای کلیسا را نشان میدهد، هم در شخصیت کشیش به نمایندگی از کسانی که ادعای اخلاق و دینداری دارند اما در عمل بهدنبال منافع شخصی خودشان و اسیر شهوات درونی هستند، هم در به تصویر کشیدن کلیسای نتردام با معماری باشکوه و تصاویر و مجسمههای عجیبش. توصیف محل زندگی گوژپشت در کلیسا که اسمرالدا را برای حفظ جان به آنجا میبرد، بهخوبی وجوه عجیب کلیسا و چهبسا ریشههای مذهبی را نمایان میکند؛ همجواری دیو و فرشته و تاریک و روشناییهایی که ترس انسان از ناشناختهها را نشان میدهد، ناشناختههای درونی و بیرونی.
داستان گوژپشت نتردام وجوه نمادین دارد به همین علت شاید شخصیتها از پیچیدگی فراوانی برخوردار نباشند. آنها هر کدام قرار است نشانگر بخشی از مشکلات و نابسامانیهای اجتماعی و مسائل انسانی باشند اما خط اصلی داستان جذاب و گیراست، هرچند به سنت آثار آن زمان بخشهایی از کتاب به توضیح و شرح وقایع و جزئیاتی میپردازد که ربط مستقیمی به داستان ندارد.
چند سال پیش که کلیسای نتردام دچار آتشسوزی شد، میزان فروش کتاب «گوژپشت نتردام» هم افزایش پیدا کرد. احتمالاً مردم با ترس از دست رفتن نتردام، میخواستند یک بار دیگر شکوه و ویژگی این بنای معماری گوتیک را از لابهلای داستان هوگو لمس کنند. همین نشان میدهد که با تخریب بناها بخشی از تاریخ از بین میرود اما آنها میتوانند تا همیشه در ادبیات زنده بمانند!
از «گوژپشت نتردام» ترجمههای مختلفی به زبان فارسی منتشر شده که برخی از آنها متن کامل کتاب و برخی هم خلاصه هستند. حتی نسخههای کوتاهشدهای از این داستان با ترجمههای مناسب برای نوجوانان به چاپ رسیده.
2. کلود ولگرد: بهخاطر لقمهای نان
ویکتور هوگو سه سال بعد از «گوژپشت نتردام»، داستان کوتاه دیگری نوشت که باز هم موضوع اصلی آن اعدام بود. «کلود» مرد فقیری است که یک روز دزدی میکند، دزدی در حد مقداری هیزم و نان اما همین دزدی از سر فقر باعث دستگیری و محکومیت پنجسالهاش در زندانی مخوف میشود. مدیر زندان مرد آزارگری است که کلود را از همبندی که بینشان دوستی برقرار شده دور میکند. آزار و اذیتهای مدیر که فقط از روی میل و علاقهی خودش است سرانجام کلود را به آنجا میرساند که او را میکشد.
در دادگاه هیچ کس به دلایل کلود توجهی نمیکند، رفتار مدیر برای قضات مهم نیست و در نهایت کلود به مرگ محکوم میشود. کلود با اینکه در انتظار اعدام، امکان فرار دارد اما از زندان خارج نمیشود. تقاضای تجدید نظرش رد میشود. موقع اعدام تنها سکهای را که دارد برای فقرا به کشیش همراهش میدهد و سرانجام با گیوتین اعدام میشود.

پس از پایان داستان، هوگو باز هم از شرایط مجازات و قوانین ظالمانه انتقاد میکند. او همچنان از شرایط نابسامان اجتماعی گله دارد و مدافع حقوق مردمی است که فقر و ظلم آنها را به جرم و جنایت میکشاند. همانطور که در جایی از کتاب میگوید: «پولی که به جلاد داده میشود اگر به آموزگار داده شود، جامعه نجات خواهد یافت.»
و در نهایت باز هم حکم اعدام دغدغهی مهم ویکتور هوگوست. شاید به همین دلیل در ترجمهی فارسی این اثر به قلم بنفشه فریسآبادی، همراه با داستان «آخرین روز یک محکوم» در یک مجلد به چاپ رسیده و البته نام «کلود بینوا» ثبت شده است. ترجمهی محمد قاضی هم از ترجمههای خوب و قدیمی این اثر است.
جدا از این، شخصیت مرد داستان که تنها بهخاطر دزدیدن مقداری هیزم و نان برای رفع گرسنگی زندانی میشود شما را یاد چه کسی میاندازد؟ بله، به نظر میآید نطفهی «ژان والژان» در همینجا بسته میشود و وقتش است که بهسراغ معروفترین اثر ویکتور هوگو برویم.
3. بینوایان: از بینوایی تا همنوایی
کمتر کسی است که با این اثر معروف یا یکی از شخصیتهایش آشنا نباشد. حتی اگر کتاب قطور و طولانی «بینوایان» را نخوانده باشیم، دهها فیلم، سریال، انیمیشن و تئاتر از آن ساخته شده و بالاخره یکی از این نمونهها را دیدهایم.
«بینوایان» داستان مردی به اسم ژان والژان است که تازه از زندان خارج شده و بهخاطر سابقهای که دارد کسی به او کار نمیدهد. او از گرسنگی تکهنانی میدزدد. پلیس بهدنبال اوست. سرانجام در خانهی کشیشی پنهان میشود و موقع خروج از خانه چند قطعه از وسایل او را میدزدد، به امید اینکه بفروشد و چند روزی شکمش را سیر کند.

پلیس او را با اشیای دزدی میگیرد و نزد کشیش میآورد. کشیش نهتنها دزدی والژان از خانهاش را انکار میکند بلکه میگوید یکی از هدایا را جا گذاشته! شاید با همین رفتار بذر امیدی در جان والژان جوانه میزند تا سالها بعد که او را در کسوت شهردار یک شهر ببینیم. مقامی که بهواسطهی کارهای خیر و انساندوستانهاش به آن رسیده.
اما بازرس پلیس «ژاور» همچنان بهدنبال اوست. ژاور نمایندهی قانون است؛ از آن دسته آدمهایی که به برحق بودن هر چیزی که قانون تعیین میکند باور دارند و تنها ارزش مهم در ذهنشان اجرای قانون است. برای همین است که پس از سالها هنوز دنبال مردی است که تکهنانی دزدیده و میخواهد زندانیاش کند.
از سر اتفاق است که دو بار والژان و ژاور رودروی یکدیگر قرار میگیرند در حالیکه هر دو کاملاً به هویت هم واقفاند. اولین بار ژاور همچنان در گرفتن والژان اصرار دارد و والژان که خودش را متعهد به قول نجات جان کودک زن فقیری میداند (کوزت معروف) ناچار به فرار میشود. سالها بعد در شلوغیهای درگیریهای خیابانی در پاریس رودررویی دوم آنها رخ میدهد. این بار والژان جان بازرس ژاور را نجات میدهد. والژان که حالا مرد پا به سن گذاشتهای است که کوزت کوچک را بزرگ کرده و نامزد او را هم از مرگ نجات داده، سالهای بعد از آن را در تنهایی به سر میبرد تا زمانی که کوزت و همسرش به حقایق زندگی او و جانفشانیهایش پی میبرند و بهسراغش میآیند. آنگاه والژان در آسودگی میمیرد.
عاقبت ژاور چه میشود؟ خودش را در رودخانه غرق میکند. مردی که تمام عمرش را وقف قانون کرده به این پرسش اساسی میرسد که آیا هرچه قانون میگوید درست و لازمالاجراست؟ و آیا بسیاری از اوقات قوانین، مسائل انسانی را فراموش نمیکنند؟

حرف درخشان رمان همین است: توجه به مسائل انسانی فارغ از قانون، جایگاه، جنسیت و قید و بندهای اجتماعی. «بینوایان» آینهای برای نشان دادن مردمی است که بینوا هستند اما انساناند و باید به نیازها، احساسات و شخصیت آنها توجه شود. دزدی والژان بهخاطر گرسنگی است، نه بهخاطر خباثت و وقتی به او فرصت داده میشود نهتنها فرد محترم و مؤثری برای اجتماع میشود بلکه بهخاطر نجات جان مردی که بهاشتباه سالها بعد بهجای او زندانی و محکوم میشود، به دادگاه میرود و خودش را معرفی میکند.
هوگو وجدان بیدار جامعه است، جامعهای که حاکمانش به فقر و نیاز مردم بیاعتنا هستند و فرصت برای سوءاستفادهی کسانی مثل خانوادهی «تناردیه» را فراهم میکنند. هوگو سخنگوی مردم عادی است و از شرایط، احساسات و دشواریهای زندگی آنها میگوید.
شاید کتاب برای خوانندهی امروزی طولانی باشد یا خواندن برخی جزئیات و مسائل را غیرضروری بداند اما داستانی که هوگو آفریده آنقدر مفاهیم عمیق و انسانی دارد که هنوز هم اقتباسهای دیدنی و شنیدنی بسیاری از روی آن ساخته میشود.
خوب است بدانید این کتاب ابتدا جزو کتابهای ممنوعهی فهرست پاپ قرار گرفته بود.
«بینوایان» را اولینبار «حسینقلی مستعان»، نویسنده و مترجم ایرانی در سال ۱۳۱۰ بهصورت پاورقی منتشر کرد. این ترجمه هنوز هم منتشر میشود. بعد از آن مترجمان مختلفی این کتاب را ترجمه کردند، (هم بهشکل کامل و هم خلاصهی کتاب) اما یکی از جدیدترین ترجمههای خواندنی این کتاب به قلم «محمدرضا پارسایار» است.
4. مردی که میخندد: خندهی تلخ من از گریه غمانگیزتر است!
هوگو این کتاب را در بروکسل نوشت. داستان پسری است که مجرمان در کودکی زخمی روی صورتش میاندازند که به چهرهاش حالت لبخند میدهد. پسربچه آواره و سرگردان به یک دورهگرد و گرگش که در کالسکهای زندگی میکنند پناه میبرد. پیش از آن نوزادی را هم که در بغل مادر مردهاش بوده پیدا میکند. خلافکارها که سوار کشتی به دریا رفتهاند گرفتار طوفان میشوند. آنها نادم و در طلب بخشش ماجرای پسرک را روی کاغذی مینویسند و داخل بطری به آب میاندازند.
پسر همراه دختربچه که نابیناست در کنار دورهگرد بزرگ میشود. چهرهی او که حالت لبخند مسخرهای دارد برای اجرای نمایش و خنداندن مردم خوب است. طی این سالها دختر و پسر دلباختهی هم شدهاند اما روزی پسر در ساحل دریا بطری حامل یادداشت را پیدا میکند، میفهمد که فرزند یک اشرافزاده است و بهدنبال اصل و نسب خود راهی میشود و به جمع اعیان راه پیدا میکند. پسر در مجلس اعیان به دفاع از حقوق مردم میپردازد اما سرانجام طاقت نمیآورد و آنجا را ترک میکند تا بهسراغ دورهگرد و دختر برود. آنها را در جای همیشگی پیدا نمیکند و فکر میکند که ترکش کردهاند اما گرگ دورهگرد سر میرسد و او را پیش دختر میبرد که از غم دوریاش مریض شده. مریضی به مرگ منجر میشود و پسر که عشقش را از دست داده خودش را در دریا غرق میکند.

کتاب پر است از توصیفات دریا و اصطلاحات دریانوردی. همین باعث انتقاد گروهی از داستان شد که استفاده از این همه اصطلاح خاص را بیمورد میدانستند. احتمالاً امروزه که بسیاری از این لغات و اصطلاحات در مکالمات روزمره و تغییر شکل زندگی کمرنگ شدهاند، ارزش ثبت آنها بیشتر درک میشود. گرچه در آن زمان، هوگو در حقیقت، ریزبینی خودش و تجربیاتش از زندگی مردم عادی را ثبت میکرد.
جدا از این مسئله داستان «مردی که میخندد» داستان تلخ و غمانگیزی است. شاید دلیل آن دوری هوگو از فرانسه باشد که نزدیک ده سال طول کشید. با وجود این باز هم در اینجا ماجرای دفاع از حقوق مردم وجود دارد؛ پسر اشرافزادهای که در کنار یک دورهگرد و دختری نابینا بزرگ شده، فقر و تنهایی را لمس کرده و بعدها که بهواسطهی اصل و نسب به میان بزرگان راه پیدا میکند، میخواهد صدای مردم باشد. گرچه در نهایت نمیتواند بماند و کاری بکند و عشقش را هم از دست میدهد.
لبخندی که روی صورت پسر حک شده هم بامعناست. اثر زخمی که باعث خندهی مردم و کسب درآمد میشود، انگار از مردمی میگوید که با دل خونین لب خندان دارند، گرچه این لب خندان از نامردی اهل روزگار است.
این کتاب از سالها پیش با ترجمههای مختلفی از «جواد محیی» و «محمدعلی شیرازی» و «داود وقار» به فارسی منتشر شده اما جدیدترین ترجمهی آن را میتوانید به قلم محمدرضا پارسایار بخوانید.
5. نود و سه: سال سیاه
و آخرین کتاب ویکتور هوگو؛ داستانی که هوگو مدتها قصد نوشتن آن را داشت و طی سالها مواد اولیهی آن را با شنیدن و ثبت خاطرات افراد مختلف و بررسیهای تاریخی فراهم کرده بود.
عدد «نود و سه» به سال ۱۷۹۳ اشاره دارد؛ یعنی دومین سال جمهوری فرانسه، دورانی سرشار از هیجان، اختلاف عقاید و درگیری و خونریزی.
داستان در سه بخش پیش میرود و به داستان سه مرد میپردازد؛ «لانتاک» که از ژنرالهای طرفدار سلطنت است، «سیموردین» که یک انقلابی متعهد و کشیش سابق کلیسای رومی است و «گوواین» فرماندهی نیروهای جمهوریخواه. سرنوشت این سه مرد در جریان شورشها و درگیریهای انقلاب به هم گره میخورد و هر کس در جایگاه خود بهنوعی با مسئلهی وظیفه و اخلاق روبهرو میشود. در نهایت یکی جان به در میبرد، یکی به تیغ گیوتین سپرده میشود و دیگری خودش را میکشد.

گروهی عقیده دارند که هوگو با این اثر تابلوی دقیقی از انقلاب فرانسه ترسیم کرده. شخصیتهای اصلی داستان که هر کدام با نگاه متفاوت و در جبهههای مختلفی هستند (حتی در یک جبهه اما با دو نوع رویکرد) در میانهی درگیریها و عقایدی که برایش میجنگند بارها با شرایطی روبهرو میشوند که تصمیمگیری سخت و دشوار میشود. به عبارت بهتر میتوان گفت آیا ایمان داشتن به هر عقیدهای (حتی عقیدهای که گمان میکند به خیر مردم میاندیشد) آنقدر ارزش دارد که بهخاطرش واقعاً انسان دیگری را نابود کنیم؟ و در گیر و دار فرمانها و قوانینی که برای حفظ هر گروه، جبهه یا حکومتی اهمیت دارند، جای ارزشهای انسانی کجاست؟
دغدغههای انقلابی بخش مهمی از داستان هستند اما در این میان مواجههی اخلاقی مسئلهی اصلی است. هوگو با نگاهی آزاداندیشانه و همانگونه که همیشه نگران حقوق انسانهاست، در آخرین اثرش هم مهر تأییدی بر باور خود میزند: باور به ارزشهای انسانی و توجه به احساسات انسانها فراتر از هر قانون، از همه چیز مهمتر است.
این اثر هم با ترجمههای گوناگونی به فارسی منتشر شده که از معتبرترین آنها ترجمهی «منصور شریف زندیه» و «محمدرضا پارسایار» هستند.