مجله میدان آزادی: سریال «بازنده» (loser) ساختهی «امین حسینپور» که در سال 1403 از فیلیمو به روی نمایش خانگی رفت، سوژهی چهلمین صفحه از پرونده «هزار و یک سریال» شده است. ریویوی نقد، بررسی و تحلیل این سریال را به قلم آقای معید داستان بخوانید:
انجمن لوزرهای زنده
«بازنده» دومین ماحصلِ حرفهای ترکیب دونفرهی امین حسینپور و احسان ظلیپور است. اولی در مقام نویسنده و کارگردان و دومی در جایگاه تهیهکننده. «بازنده» را از رمان «زن همسایه» نوشتهی شاری لاپنا داستاننویس کانادایی اقتباس کردهاند. محصول قبلی این زوج هنری، مینیسریال «درمانگر» بود که در پنج قسمت ده دقیقهای از فیلیمو پخش شد. «بازنده» اما تا لحظهی نوشتن این متن، نُه قسمت چهل دقیقهای داشته که مشخصاً نسبت به «درمانگر» در قالب یک مجموعهی نمایش خانگی ایرانی، استانداردتر محسوب میشود. «درمانگر» در میان همهی آنچه تاکنون بهعنوان سریال از پلتفورمهای ایرانی ساخته و پخش شده، شبیهترین محصول به «بازنده» است؛ چه از لحاظ فرمی و چه حتی از حیث روایی. امین حسینپور که پس از ساخت فیلمهای کوتاه مختلف اولین تجربهی خودش را در سریالسازی با درام روانشناختی «درمانگر» آزمود، در دومین تجربهاش ژانر «سیاه» را نه به معنای سیاهنمایی که مشخصاً معادل واژهی «نوآر» در فارسی با جزئیات و وسواس بیشتری تجربه کرده است.
پوستر سریال «بازنده»
بازنده خیر، لوزر آری
میخواهم گریزی ظاهراً بیربط بزنم به کارگاههای داستاننویسیای که لبریز شده از هنرجوها و علاقهمندانِ داستاننویسی. افرادی که هرکدام میخواهند با داستانشان تاریخ را به دو بخش قبل و بعد از خودشان تقسیم کنند. دقت کنید: این علاقه به نوشتن است نه خواندن! (چهبسا این، علاقهای به نوشتن هم نباشد، بلکه شهوت شهرتی است که گمان میکنند با چاپ کتاب میتوانند به دست بیاورند.) جمع کثیری از این افراد بیآنکه خودشان را محتاج خواندن بدانند سعی دارند بهطور مداوم از خودشان متنهایی را ثبت و منتشر کنند که ارتباطی با شمایل یک داستان استاندارد ندارد. مثلاً یکی از فرمهای مبتذل در نوشتن داستان استفاده از «جک» و «ریچارد» بهجای نامهای ایرانی و در نظر گرفتن «لندن» و «نیویورک» بهجای مثلاً «تهران» و «تبریز» است. داستانها و رمانهایی را تصور کنید که نویسندهی ایرانی در آن از شخصیتهایی با هویت و اسامی غیرایرانی در زمان و مکانی بیارتباط با این سرزمین استفاده کرده و قصهاش را روایت میکند. تجربه نشان میدهد که اصولاً چنین آثاری جدی گرفته نمیشوند و از منظری دیگر درواقع یک نویسنده یا داستاننویسی که سرش به تنش بیرزد چنین اشتباهی را مرتکب نمیشود که در زمینی غریبه و ناشناخته بازی کند. مخلص کلام این است که هرچه از تجربهی زیسته و فرهنگ خودی در خلق یک اثر فاصله بگیریم همه چیز دمدستیتر میشود. جیکیرولینگ هم که باشی وقتی میخواهی یک شخصیتِ چینی خلق کنی، اسمش را میگذاری «چو چانگ»! همینقدر تیپیک و دمدستی!
سریال «بازنده»، ساختهی «امین حسینپور»
همهی اینها را گفتم که بگویم در مدیوم تصویر نیز چنین انتخابهایی ممکن است به یک اثر بیخاصیت منجر شود اما واقعیت این است که «بازنده» با شکل و شمایلی که کمتر از یک اثر فارسی ایرانی انتظار میرود موفق میشود بدون اینکه احساس بیگانگی و غربت به مخاطب دست بدهد قصهاش را روایت کند. کلیدواژهی «بازنده» بهعنوان یک درام جنایی البته نوآر، فرم است. ویژگیهایی فرمی منطبق با هر آنچه از یک «نوآر» انتظار میرود. شب، باران، نورپردازیهای خاص و صحنههای داخلی تاریک و اندوه یک شهر بیجغرافیا بر تمام اثر سایه افکنده است. حتی بنگاه املاکی داخل سریال هم وقتی ساختمان را به زوج جوان نشان میدهد تأکید دارد که «حال و هوای اروپا داره ساختمون». به هر روی بیجغرافیا بودن «بازنده» مثال نقضِ این ماجراست و همین ویژگی آن را در میان دیگر آثار همردهاش در تلویزیون و پلتفرم برجسته میکند و ازقضا خوش مینشیند.
از غم بازنده بگو...
کارآگاه حامد کیانی که طبق معمول داستانهای جنایی اخیر، خود دچار مسائل و مشکلاتی فردی و خانوادگی است و مدام با یک فلاسک قهوه خودش را بیدار نگه میدارد، مسئول پروندهی گم شدن فرزند خانوادهای میشود که هرکدام خط داستانی خودشان را دارند. بازیها خوب است. علیرضا کمالی که از «پوست شیر» به بعد حضور جدیتر و قابل توجهی در سریالها و فیلمهای سینمایی دارد در نقش مسئول پرونده، نقشش را باورپذیر و درست ایفا میکند. سارا بهرامی تقریباً همان باران کیانفر «درمانگر» است، با این حال اینجا هم اجرایش جواب میدهد. صابر ابر و پیمان قاسمخانی و دیگران هم توی ذوق نمیزنند.
اما واقعاً نمیشود به «بازنده» اشکال گرفت؟ چرا که نمیشود! «بازنده» پر است از کلیشههایی که در یک درام جنایی میتوانیم شاهدش باشیم. کارآگاهی که فرزندش را در سانحهی رانندگی از دست داده، خودش مقصر بوده و به همین دلیل همسرش او را در مرگ فرزندشان مقصر میداند و از او جدا شده است و ما طبق اصول یکی از رایجترین کلیشهها همهی اینها را با تماشای ویدئوی ضبطشدهی تولد فرزندش متوجه خواهیم شد. گم شدن فرزند و حادثهی محوری قصه برای کسی رخ میدهد که در خانوادهای متوسط و مذهبی نه! که مشخصاً در خانوادهای فوقمیلیاردر و غیرمذهبی با مادری چشمرنگی چشم به جهان گشوده است! (حداقلش این است که نشانهای از سنت یا مذهب وجود ندارد.) پس طبیعتاً پدر خانواده باید دست به خودکشی زده باشد (هرچند شاید در روال داستان این گزاره نقض شود) و حتی آشنایی ارغوان و کاوه در قالب یک عشق تیپیک دانشگاهی هم جزئی از کلیشههای مرسوم است. با این احوالات «بازنده» از همان اپیزود پایلوت مقبول و گیراست. هرچند اپیزود پایلوت خوب، الزاماً تضمینی برای ادامهی موفق سریال محسوب نمیشود؛ شاهدش «نوبت لیلی» روحالله حجازی با یک پایلوت فوقالعاده و ادامهای بهشدت ناامیدکننده.
به هر روی نُه قسمت فعلی «بازنده» بدون فراز و فرود کیفی خاصی مسیر روایی خودش را استاندارد و بر اساس همان منطقِ «هر که مشکوکتر است طبعاً نکتهای انحرافی است» طی میکند و آخر هر اپیزود هم یا چالش جدیدی مطرح میشود یا شخصیت تازهای را به مخاطب معرفی میکنند. اما از آنجا که میدانیم طبق همان کلیشهها گرهگشاییهای اصلی قرار است در یکی دو قسمت پایانی انجام شود پس همهی خردهداستانها و روایتهای منحرفکنندهی قسمتهای قبل از اپیزود نهم کارآیی خاصی جز اینکه فضا و زمان را پُر کنند نخواهند داشت.
«امین حسینپور»، کارگردان سریال «بازنده»
جرم بازنده چه باشد که بد افتاد قمار؟
این روزها بحث نمایش خشونت در سریالهای شبکهی نمایش خانگی داغ است. در قیاس با «گردنزنی» بهعنوان نمونهای صریح در خشونت و نازل در کیفیت، قطعاً «بازنده» نمرهی بهتری میگیرد اما با این حال دلیل نمیشود برای تماشای همهی اهالی خانواده همراه یکدیگر مناسب باشد. حالا بگذارید نوعی نگاه شرقی را یادآوری کنم: «مثبتاندیشی در راستای تلطیف دشواریهای فردی» وقتی با «ایدهی ضدارزشی بودن پول و ثروت» ترکیب میشود، حاصل میتواند چنین جملهای باشد: «ایلان ماسک هم خوشبخت نیست و مشکلات خودش را دارد!» تقبیح این جمله به معنای رد آن نیست ولی به هر روی نوعی نگاه است که حالا میتواند بستر تعریف کردن هزاران هزار داستان باشد، بیآنکه مشخصاً بخواهد به این جزئیات اشاره کند. در «بازنده» نیز فارغ از جنایی بودن داستان، به نظر میرسد نگاهی جدیتر از آنچه در ظاهر دیده میشود بر جهان کلی داستان و متن حاکم است. مثل موضوعیت پیدا کردن افسردگی پس از زایمان، فعل و انفعالاتی مبتنی بر نگاههای مردانه و ضدزن و اشارههای نامحسوس به معضلاتی که از منظر راهبران طبقهی متوسط، مولتیمیلیاردرها دچارش هستند؛ مثل مشکلات خانوادگی، آسیبهای روانی، خودکشی و... . به هر روی پس از نُه قسمت هنوز نمیدانیم «بازنده» دقیقاً چه کسی است، هرچند میشود حدسهایی زد اما واقعاً پاسخ به این سؤال چه اهمیتی دارد وقتی قمارِ همه بد افتاده است و دیگر «فلک از رشتهی تدبیر نگردد به مراد». آنچه قطعی به نظر میرسد این است که در بین شخصیتهای داستان هیچ برندهای وجود نخواهد داشت.