مجله میدان آزادی: فیلم «غریزه» به کارگردانی و تهیهکنندگی «سیاوش اسعدی»، در سال 1400 ساخته شد و سال 1403 در بخش ویژۀ چهلو سومین دورۀ جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمده است. «امین حیایی»، «پانتهآ پناهی» و «ژاله صامتی» از جمله بازیگران این فیلم سینمایی هستند. به مناسبت آغاز انتشار این فیلم در سینماهای کشور، ریویوی نقد و نظری به فیلم «غریزه» را به قلم مینو خانی بخوانید:
یک فیلم فارسی تمام عیار
چهارمین فیلم «سیاوش اسعدی» با نام «غریزه» بعد از نزدیک به چهار سال قرار است اکران شود. اسعدی کارش را از انجمن سینمای جوان آغاز کرد و اولین فیلم کوتاهش را در سال ۱۳۷۳ با عنوان «زمانی دیگر باید» ساخت. او پس از هفده فیلم کوتاه و ده فیلم نیمهبلند، اولین فیلم سینمایی بلندش، «حوالی اتوبان» را در سال ۱۳۸۷ ساخت. «درخونگاه» (۱۳۹۶) و «جیببر خیابان جنوبی» (۱۳۹۰) آثار بعدی این فیلمساز هستند. «ژاله صامتی» برای بازی در فیلم «درخونگاه» سیمرغ بلورین گرفت و فیلم چند نامزدی دیگر هم داشت که اینها تنها توفیقات آثار اسعدی در جشنوارههای داخلی و خارجی هستند. «غریزه» در چهل و سومین دورهی جشنوارهی بینالمللی فیلم فجر در بخش جنبی به نمایش درآمد؛ فرصتی که این دوره از جشنواره به فیلمهایی داد که طی چند سال گذشته ساخته شده بودند ولی بهدلایلی ازجمله ممیزی موفق به اخذ مجوز نمایش نشده بودند.

پوستر فیلم سینمایی «غریزه»، ساختۀ «سیاوش اسعدی»
خلاصهی داستان فیلم غریزه
در خلاصهی داستان «غریزه» اینطور آمده است: « فیلم غریزه قصهای عاشقانه است که در اواخر دههی چهل خورشیدی روایت میشود. عاشقانهای که با یک اتفاق تلخ سرنوشت شخصیتهای داستان بهشکل عجیبی تغییر میکند.» اما این همهی ماجرا نیست. شاید باید در تعریف واژهی عاشقانه دقت بیشتری کرد. در این عاشقانه جوان روستایی با دل صاف و سادهاش دل میبازد و دیگری از سر شیطنت و بازیگوشی بچگانه، اما با رفتار و ژستهای یک زن بالغ؛ زن بالغی که در دلبری و شوریده کردن مرد ید طولایی دارد.

فیلم سینمایی «غریزه»، ساختۀ «سیاوش اسعدی»
آتیه و مادرش از تهران به خانهی رسولخان در روستا میروند. کامران، پسر رسولخان در راه آنها را دیده و وقتی در بالکن عمارت میبیندشان گل از گلش میشکفد و همانجا داستانش با آتیه شروع میشود. داستانی که گرچه برای جوانانی در سن و سال آنها (کلاس هشتم و دهم) بدیهی و طبیعی مینماید، عجیب هم هست. بهطور موازی تصور میشود که مادر آتیه دل به رسولخان باخته که روزگاری دوست همسر مرحومش بوده و در تلاش است پدری برای آتیهاش دست و پا کند که در یکسوم یا حتی در اواخر فیلم که گرهگشایی داستان یا تمام آنچه انتظار داشتیم در طول فیلم ببینیم، در چند جملهی رسولخان با آتیه رخ میدهد، متوجه میشویم که دنبال پدر برای آتیه نبوده، بلکه... و این چند نقطه همان چیزی است که باعث میشود باگهای فیلمنامه بیشتر خود را نشان دهد.

فیلم سینمایی «غریزه»، ساختۀ «سیاوش اسعدی»
فرم غریزه
«غریزه» فیلم خوشساخت و خوش رنگ و آبی است. فضاسازی و طراحی صحنه و لباس، همه چیز خوب است. تمهیدی که هم به شناخت کامران که عاشق سینماست کمک میکند، هم بهعنوان فضایی برای ملاقات در باغ و انباری عمارت طراحی شده و رنگمایهی گرم قهوهای آن به دل مینشیند، هم زمان گذشته و دههی چهل را خوب تداعی میکند. بازیها هم خوب است، حتی بازیگران جوان هم خوب نقش خود را ایفا میکنند. موسیقی هم بهتناسب فضا و اتفاقات درست از آب درآمده. موقع دعوای پسرها در مدرسه، موسیقی وسترن سازش را کوک میکند و وقتی کامران مثلاً برای آتیه فیلم میگذارد، موسیقی فیلمها هم نواخته میشود و فضا را نوستالژیک میکند. این فضای نوستالژیک با دیالوگهای نوستالژیک تشدید میشود؛ دیالوگهایی به سبک دیالوگهای سینماگر خاطرهساز «مسعود کیمیایی» که «اسعدی» به او و شیوهی دیالوگنویسیاش علاقه دارد. خلاصه که فرم کار کاملاً سینمایی از آب درآمده است و نشان از یک کارگردان موفق در سینمای ایران دارد.

فیلم سینمایی «غریزه»، ساختۀ «سیاوش اسعدی»
محتوای غریزه
در کنار این فرم جذاب سینمایی، محتوا نه فقط در باگهای فیلمنامه و شخصیتپردازی که بهلحاظ آنچه فضای فرهنگی مینامیم، اشکالهای اساسی دارد و یک فیلمفارسی تمام عیار را مقابل چشم مخاطب به نمایش درمیآورد. مثلاً در ابتدای فیلم میشنویم که رسولخان در گفتوگوی تلفنی به کسی که برایش خط و نشان میکشد، جان پسرش، کامران را قسم میخورد ولی همین پسر عزیزکرده وقتی در انتها همهی عشق و علاقهاش را به آتش میکشد و خانه و کاشانه را ترک میکند، هیچ واکنشی نشان نمیدهد. چرا؟ چون خود او تصمیمی گرفته که باعث برپا شدن این آتش شده است. مهر و علاقهی پدر به تنها پسر که برای او جان میدهد چطور یکشبه برای جبران دوستی و رفاقت به دختر دوست روزگار جوانی دود میشود و به هوا میرود؟ نه اینکه پیرانهسر عاشقی داشته باشد، که اسمش «رفاقت» است. رفاقت به چه بهایی؟ دست مهر و خصوصاً آبرو بر سر آتیه کشیدن به چه قیمت؟ در دوراهی پسر و مراقبت از دختر رفیق کدام ارجح است؟
به اینها اضافه کنیم فقدان حضور شخصیتها در بسیاری از لحظهها را که به نظر عجیب است اما کارگردان خواسته صحنه خالی باشد تا شخصیتهای مد نظر بهراحتی داستان را پیش ببرند، حتی بهقیمت اینکه پیرنگ داستان برای مخاطب متقاعدکننده نباشد. کامران با موتوری که جای مخصوص سرنشین دارد بهدنبال آتیه میرود که با مادر و خواهرش به مزار مادر رفتهاند و او را با خود میبرد و تا شب که در کنار رودخانه مثلاً به انتظار کسی نشستهاند تا بنزین پیدا کنند، هیچ کس نیست. ساعتها غیبت جوانها هیچ واکنشی ندارد یا شاید نباید داشته باشد. یا وقتی شب دیگر در فضای سینمایی کامران بازی میکنند، نه سر و صدا و نه نور انتهای باغ هیچ کس را مشکوک نمیکند.
گذشته از اینها، اتفاقی که برای آتیه افتاده اصلاً شوکهکننده نیست. رفتارهای آتیه، نگاهش، کلامش، سیگار کشیدنش خصوصاً با ژست بازیگرهای هالیوودی! هیچ کدام نشان از دختر شانزدههفده ساله ندارد. آیا این رفتارها اجازه میدهد اتفاق تلخ آتیه در شبی در تهران را باور نکنیم؟ و مهمتر از این، نمایش چنین آثاری با این اندازه از وجوه اروتیک مناسب فرهنگ ایرانی است؟
گذشته از اینها کلیت داستان با فضاهایی مثل موتورسواری کامران و آتیه، سینمای روستا و حتی نرد عشق باختن کامران و آتیه و تصمیم عجیب و غریب رسولخان در انتهای فیلم، هیچ شکی باقی نمیگذارد که با یک فیلمفارسی در دههی ۱۴۰۰ مواجهیم که چون احتمالاً کارگردان نمیخواسته اتفاق بدی را که برای آتیه میافتد به بعد از انقلاب نسبت دهد، زمان وقوع داستان را دههی چهل شمسی انتخاب کرده است.