مجله میدان آزادی: ریویویی برای فیلم سینمایی «شماره 10»، مطلب جدیدی است که در ستون «نقد و بررسی فیلمهای جشنوارهی فجر 41» جای میگیرد. بیست و هفتمین صفحه از «پرواز بر فراز آشیانهی سیمرغ» ریویویی است به قلم خانم «مینو رضایی» دربارهی این فیلم.
دیر اما خوب
«شماره 10» را بی هیچ ذهنیت و شناخت قبلی تماشا کردم و از همان ابتدا با قابهای چشمنواز آن که ترکیب نورپردازی و زاویه دوربین بود روبرو شدم. سوژهی فیلم نیز از همان دقایق نخستین نشان داد که قرار است با مسائلی چون اسرای جنگی و فرار سروکار داشته باشیم. با اینحال و به عنوان نگارندهی این متن که تا به حال کتابهای تاریخ شفاهی زیادی را راجع به خاطرات اسرای ایرانی در عراق و خاطرات اسرای عراقی در ایران خواندهام، پرداخت فیلم نسبت به این مسائل طوری بود که برای شخص من از سوژه غریبزدایی نشد تا جایی در اواسط فیلم. وقتی شماره 10 همراه احمد در زیر یک پل سیمانی پنهان شده و چند نیروی مخبر بالای سر آنها ایستادهبودند. اینجا یک جرقه در ذهنم زدهشد و آن مصاحبهی مردی به نام «زاگرس» بود که در نوجوانیام و در روزنامه کیهان خواندهبودم. زاگرس تنها رزمندهی اسیر ایرانی بود که توانسته بود از اردوگاههای رژیم بعث فرار کند و صدام برای جبران این خفت مبلغ کلانی دینار به عنوان جایزهی دستگیری او تعیین کرده بود. از مصاحبهی زاگرس(با توجه به گذشت حدود بیست سال) چند نکته یادم ماندهاست. اول اینکه او از نابسامانیهای زندگی اعم از مشکلات اقتصادی و هزینههای درمان عارضههای ناشی از صدمات جنگ و اسارت دل پردردی داشت. دوم او گلایه داشت از اینکه چرا به عنوان قهرمان ملی و به عنوان کسی که دستگاه مخوف امنیتی صدام را زیر سوال برده هرگز از او یادی نمیشود و بابت این بیمهری دلشکسته بود. سوم بخشی از خاطرهی فرار او بود که تصویرش بسیار در ذهنم مانده و آن مربوط به وقتی بود که او تعریف میکرد یک ماشین محلی در جاده بوده که زاگرس و همراهش پشت آن پریدند و بخشی از مسیر را به هوای اینکه راننده متوجه نیست به این شکل طی کردند. اما در میانهی راه متوجه میشوند راننده با زبان محلی به همراهش میگوید اینها خیال میکنند ما نمیدانیم آن پشت هستند و زاگرس و همراهش متوجه خطری که آنها را تهدید میکند میشوند. و من درست در این همین قسمت فیلم که شماره 10 و همراهش جایی زیر پل پنهان شدهاند و مخبرها بالای سرشان هستند به یاد زاگرس افتادم. بعد از اتمام فیلم و وقتی از سالن بیرون آمدم در تلفن همراهم کلمات زاگرس اسیر ایرانی فراری را جستجو کردم تا رسیدم به دو نام؛ زاگرس میرانی و محمدرضا عبدی. محمدرضا عبدی که همراه زاگرس میرانی از اردوگاه موصل گریخته بود، خاطراتش را در کتاب فرار از موصل به چاپ رسانده بود اما زاگرس میرانی، از او هیچ خبری نبود.
کمی آرشیوهای روزنامه کیهان را زیرورو کردم اما آن مصاحبه را نیافتم. در عوض مطلبی دیدم از پسر زاگرس میرانی که در سال 1394 منتشر شدهبود. این نقل قول از سامان میرانی است دربارهی آخرین خاطره از پدرش: «آخرین بار، شب قبل از رفتن در خانه در کنار هم بودیم. حال خوشی نداشت و میتوانم بگویم چیزی از او باقی نمانده بود. وضع جسمیاش خیلی ناجور بود و درد شدیدی داشت. فردا از در خانه رفت بیرون و دیگر نیامد... برادر کوچکترم که آن موقع چهارسال داشت، خیلی به پدر وابسته بود و به همین دلیل پس از رفتن پدر، حدود یک سال دچار لکنت زبان شد. کســی که فوت میکنــد و به خاک میسپاریش، دیگر برایت تمام میشود. اما وقتی عزیزت مفقود میشــود و هیچ خبری نیست و نمیدانی که چه بر سرش آمده و کجاست، همیشه در رنج هستی. مادربزرگم هنوز هم که هنوز اســت عاشقانه پدرم را دوست دارد. امکان ندارد غم نبودنش نباشد.» زاگرس میرانی جانباز 45 درصد اعصاب و روان و فک و دهان، شبی در سال 1382 از خانه بیرون میرود و دیگر برنمیگردد. تلاشهای متعدد خانواده، بنیاد جانبازان و پزشکی قانونی نیز کمکی نمیکند و هرگز اثری از او به دست نمیآید. بنابراین فیلم شماره 10 که اقتباسی است از فرار دو قهرمان ملی یعنی زاگرس میرانی و محمدرضا عبدی، باید خیلی زودتر از اینها ساخته میشد و سیمای یک قهرمان ایرانی را برای نسلها ترسیم میکرد.
البته که همین الآن هم باید برای چنین فیلم زیبا و ارزشمند و خوشساختی، خوشحال بود و تولدش را به سینمای ایران تبریک گفت؛ اما گذشته از زاگرس عزیز و ماجرایش، گذشته از فیلم درخشانش که کاش زودتر ساخته میشد، کاش فکرکنیم به انبوه قصهها و قهرمانانی که هنوز هستند در میان ما اما به چشم سلیقههای زودگذر و مدهای این دهه و آن دههی سینما و ادبیات ما نمیآیند. کاش تا بیش از این دیر نشده، شاهد آغازی دوباره برای ترویج و ترسیم سیمای قهرمان ایرانی در سینما و ادبیات ایران باشیم.
در همین زمینه ببینید:
ویدئو: نقد و بررسی فیلم «شماره 10» ساخته «حمید زرگرنژاد»