مجله میدان آزادی: امشب شب یلداست، شبی که برای گذشتگان ما پر است از آدابورسوم رنگارنگی که به خاطر آن یک دقیقۀ اضافه شده به دقایق آن شب طولانی سال، دور هم جمع میشدند و تجربیات زیبایی را برای ما به یادگار گذاشتهاند. به همین مناسبت این یادداشت که دربارۀ آیینهای این شب طولانی است را به قلم مهشاد حمزهلو بخوانید:
یلدا واژهای سریانی است و به معنای «ولادت»؛ اما بیشک برخلاف نام غیرایرانیاش از دیرزمان به تولد مهر، خدای ایرانی پیمان و راستی، تعلق داشته است. بیرونی در «آثارالباقیه» آورده است که:
«در روز پس از این شب، نور از حد نقصان به حد زیادت خارج میشود و قدرت آدمیان رو به افزونی مینهد و پریان به فنا میافتند. صبح پس از شب یلدا، جشن ویژهای برگزار میشده است که در آن پادشاهان ایرانی با جامهی سپید در بیابانها بر فرشهای سپید مینشستند و بدون قراول اجازه میدادند که هر یک از مردمان از وضیع و شریف با ایشان گفتگو کنند.»
هزاران سال است که جشن «شب چله» یا «شب یلدا» در میان ایرانیان و خانههایشان برگزار میشود. آوردهاند که این جشن نشانی از دانش باستانی نیاکان ایرانی ماست. چرا که آنان به گاهشماری خورشیدی دست پیدا کرده بودند و در همان هزاران سال پیش، دریافته بودند که اولین شب زمستان، بلندترین شب سال است. این جشن نشان از آن دارد که ایرانیان دربارهی حرکت خورشید، از پیش اندیشیده بودند و آن را در برجهای آسمان اندازهگیری کرده و به هر برجی نامی خاص داده بودند. پس در این شب به انتظار ظهور خورشید که بر تاریکی پیروز میشود، بیدار میماندند.
اگر سفری در زمان کنیم و پای سفرهی یلدای اجداد و نیاکانمان بنشینیم، میبینیم که چه قدر سنتهای شیرینی بوده که حالا رنگ عوض کرده و جای خود را به هنرهای دیگر دادهاند. علیایّحال در این دوره هنرشبهای یلدا بیشتر در تزیین و سفرهآرایی یلدا جلوهگر میشود و برخی دیگر از انواع هنر به ترانههایی همچون «آخ تو شب یلدای منی» تنزل یافته است! این در حالی است که تاریخ فرهنگ و آداب و رسوم ایرانیان پر است از آداب پرمعنا. در این یادداشت قصد داریم به آیین هنری دورههای قدیم یلدا بپردازیم و با سنجاق کردن نمونههایی از آنها به جامهی این متن، این آیین را پیش چشممان زنده کنیم.

1. روایت قصههای شفاهی
« حسن خان از خانهای بسیار ثروتمند و ظالم بود. او مثل دیگر خانها و امیران، نوکر و قشـون زیـادی داشـت و هـر کـاری دلـش میخواست میکرد: آدم میکشت، زمین مردم را غصب میکرد، باج و خراج بیحساب از دهقانان و پیشهوران میگرفت، پهلوانـان آزادیخواه را به زندان میانداخت و شکنجه میداد… کسی از او دلخوشی نداشت.»
(بخشی از داستان پهلوانی کوراغلو و کچل حمزه)
در قدیمالایّام، کُرسی شبِ یلدا نه فقط از زغالهای داغش که از قصهگوییهای دلانگیز نقالّان هم گرم بود! قصهگویی، سنتی بود که حکایتهای کهن و بعضاً غیرمکتوب را از نسلی به نسلی دیگر میسپرد و دلها را به هم نزدیکتر میکرد. در جایجای ایرانزمین، از دامغان تا لاهیجان و بسیاری نقاط دیگر، خانوادهها به خانهی بزرگان، همسایگان و پدربزرگ و مادربزرگ میرفتند و تا پاسی از شب، محو قصههای شیرینشان میشدند. بعضی مناطق حتی قصههای بومی و خاص خودشان را داشتند. به طور مثال در مناطق ارسباران و اهر، این سنت، رنگ و بوی پهلوانی به خود میگرفت و داستانهای دلاورانهی «کوراوغلو»، «کچل عیار» و «کچل حمزه» نُقل مجلسِ شب یلدا میشد!

2. شاهنامهخوانی و پردهخوانی
برین کار یزدان ترا راز نیست
اگر جانت با دیو انباز نیست
به گیتی دران کوش چون بگذری
سرانجام نیکی برِ خود بری
(بخشی از داستان رستم و سهراب)
شاهنامهخوانی از دیگر سنتهای شبِ یلدا بود که حالا کمتر کسی در این شب به سراغش میرود. آن قدیمها، از شب چله تا اولِ ماه اسفند، بساط شاهنامهخوانی و نقالی به راه بود و در هر شهر و دیاری به سبک و سیاق و طعم و رنگی ویژه برگزار میشد.
در دستجردهی گلپایگان، پردهخوانی و شاهنامهخوانی را با نام حضرت علی (ع) آغاز میکردند و با همین نام هم به پایان میبردند. در قروهی کردستان تا بانگ خروس شاهنامه میخواندند و هیچ کس حق حرف زدن نداشت. اگر کسی هم خلاف این قانون عمل میکرد، جریمهی او تحویل یک رأس بزغاله و مانند آن بود! در لرستان هم رسم بود، نقال پیش از اینکه شروع به نقل داستان کند، معمولاً این سه بیت را بخواند:
به نام خدایی که جز آن خدا
پرستیدن کس نباشد روا
خدایی که این خیمهی آفتاب
برافراشته بیستون بیطناب
هر آن کس که شهنامهخوانی کند
اگر زن بود، پهلوانی کند
این سه بیت علامتی بود به شنوندگان که پس از خواندن این ابیات دیگر کسی حرف نزند و همه خاموش می نشستند!

3. کتابخوانی
حاتم طایی را گفتند: «از تو بزرگهمتتر در جهان دیدهای یا شنیدهای؟» گفت: «بلی. یک روز چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را و خود به گوشهی صحرا به حاجتی بیرون رفتم. خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده. گفتم: «به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمدهاند؟» گفت: «هرکه نان از عمل خویش خورد/ منت حاتم طایی نبرد» من او را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم. (گلستان سعدی)
در شبهای سرد یلدا، پیش از آنکه رادیو و تلویزیون اختراع شده باشد، کتابخوانی یکی از محبوبترین سرگرمیها و از آیینهای شبنشینی بود. در شب یلدا داستانها همچون رودهایی جاری میشدند: گاهی عاشقانه و پرشور، چون «لیلی و مجنون»، «خسرو و شیرین» یا «شیرین و فرهاد»؛ گاهی پندآموز و عمیق، همچون «گلستان و بوستان سعدی»، «مثنوی مولانا» یا «کلیله و دمنه» و گاه پهلوانی و حماسی، مانند «امیرارسلان نامدار»، «حسین کرد»، «فلکناز»، «رموز حمزه» و «حملهی حیدری». در میان این روایتها، به «قصصالانبیا»، «تذکرةالاولیا»، «نهجالبلاغه»، «مختارنامه»، «یوسف و زلیخا» یا حتی افسانههای دور و دراز علیبابا و چهل دزد هم میرسیدند و دلها را با حکمت و شگفتی پر میکردند!
ناگفته نماند که این کتابخوانی تنها به شب یلدا محدود نمیشد و کتابها روی طاقچهها خاک نمیخوردند! بلکه چراغی روشن، در شبهای بلند زمستان و خوراک اصلی روی کرسیها بودند. در شب یلدا وقتی که دیگر خواب، چشمهای مهمانان را سنگین کرده بود، راوی با لبخندی مهربان این بیت را میخواند و پایان کتابخوانی را اعلام میکرد:
هر نیک و بدی که در کتاب است
بر هم بزنید که وقت خواب است!

4. آوازهخوانی و دوبیتیخوانی
پری در خواب نازه وای بر من
شب چله درازه وای بر من
تو بیدارش نکن مرغ سحرخون
ز عاشق میگدازه وای بر من
آن زمانها که خانوادهها و خویشاوندان دور هم جمع میشدند، هر کس سهمی از خوراکیهای یلداییاش را با خود میآورد و سفره را پربارتر میکرد. سپس همه گرد کرسی مینشستند و یکی که صدای خوشتری داشت، زیر آواز میزد! آوازهخوانی هم شهر به شهر متفاوت بود. مثلاً در روستای چهارطاق خمین رسم بود یک نفر به عنوان پیشخوان آغاز میکرد و میخواند: گردونهی سال چرخیده/ مادر شبها اومده، بقیه هم جواب میدادند: باز شب یلدا اومده/ باز شب یلدا اومده. پیشخوان هم ادامه میداد: هندونه از راه اومده/ انجیر و خرما اومده… و به همین ترتیب تک تک خوراکیهای سفرهی یلدا را اسم میبرد و همه شروع میکردند به نوشجان کردن مخلفات سفره!
البته سنت آوازهخوانی فقط به بزرگترها محدود نبود! در مناطقی از ایران مثل دولتشانلوی درگز، بچههایی که در همسایگی هم بودند، دور هم جمع میشدند و یکصدا میخواندند:
عمو چله آمد
کلاه به کله آمد
عمو چله حالتان
احوال آن کلاهتان
در روستای کوهپایهسرا از شهرستان بابل هم سنت «رجخوانی» بهراه بود و افراد به همان ترتیبی که نشسته بودند، هر کدام آواز و سرود و ترانهای را بهنوبت میخواندند. شب یلدای مردم کاشمر و شهرهای متعدد دیگر نیز با با نینوازی و دوبیتیخوانی همراه بود. از دوبیتیهای رایجی که در این ایام خوانده میشد، یک نمونه را به عنوان قندپهلوی این بخش میخوانیم:
زمستون آمد و بیتوشه موندم
چو گندم در میون خوشه موندم
زمستون آمد و یارم نیومد
چو شیری در میان بیشه موندم

5. تفأل به اشعار حافظ
فلک بالی بده پرواز گیرُم
درِ دروازهی شیراز گیرُم
تفأل در ایران و شاید در دیگر اقلیمها امری رایج بوده و هست. در شب یلدا این سنت به طرق و روشهایی که امروزه شاید کمتر نشانی از انواع محلی آنها بیابیم، زنده و مرسوم بود. یک نمونه از این انواع قدیمی، « فال چله» یا «فال مهره» است که شرکتکنندگان در خانهای جمع میشدند و روی ظرف آب پارچهای انداخته، هر فرد یک مهره داخل آب میانداخت. سپس دختر کوچکی از زیر پارچه دستش را وارد ظرف کرده، یک مهره را برداشته، در مشتش نگه میداشت. بعد از آن همه با هم ترانهای محلی میخوانند. پس از پایان ترانه، دخترک مهره را نشان میداد و متن ترانه بهعنوان فال و تعبیر نیت صاحب مهره تفسیر میشد. یکی دیگر از روشهای کمتر شنیدهشده هم در طالقان گزارش شده است که به جای ترانه با اشعار حافظ صورت میگرفت. به این صورت که مردم به «تعبیرخانه» میرفتند و ریشسفیدان دور ظرفی مسی نشسته و دختران دمبخت هر کدام چیزی از پشت بام در آن میانداختند. پس از تفأل به دیوان حافظ، شیء را بیرون آورده، نام آن را بلند اعلام میکردند و صاحب آن از درجی (سوراخ وسط گنبد) میشنید. بدین ترتیب از شعری که قرعهی او شده و جواب نیتش بود، آگاه میشد.
البته فال حافظ به طریق معمولی که همه میشناسیم هم رواج داشت و در هر خانهای مردم با نثار فاتحهای به روح خواجه، دیوان باز کرده، به تناسب نیت، اشعار را تعبیر میکردند. اگر بخواهیم نگاهی به تاریخچهی تفأل به حافظ در ایران داشته باشیم، بد نیست به این گزارش از ادوارد براون در تاریخ ادبیاتش سری بزنیم:
« تفأل به دیوان حافظ نزد ایرانیان بسیار متعارف و معمول است. تا به حدی که مانند تفأل به قرآن کریم نزد مسلمانان یا تفأل به کلمات ویرژیل نزد رومیان قدیم رواج دارد. حافظ را از همین جهت «لسانالغیب» و «ترجمانالاسرار» لقب دادهاند و چنین معتقد هستند که چون آدمی در کاری به شک و تردید مبتلا باشد، میتواند از کلمات و اشعار خواجه استمداد و راهبری جوید. بدینگونه که بر روح خواجه فاتحه دمیده و در دل نیت خود را روشن کرده، آنگاه دیوان او را هر طور که اتفاق افتد میگشاید. پس در نخستین شعری که در صفحهی گشوده واقع شده است، جواب به سوال خود خواهد دانست.»
همچنین روایتی است از شاه اسماعیل صفوی که البته در صحت آن شک و شبهه است؛ اما بیان آن خالی از لطف نیست برای نمایش باور مردم ایران به کرامات خواجهی شیرازی… که اگر این داستان واقعی هم نباشد، نشان از ایمان عمیق راوی آن و بستر جامعهی فعلی او به تفأل از حافظ دارد! گفته میشود که شاه اسماعیل صفوی در یکی از گردشهایش که به هدف تخریب قبر برخی از بزرگان بود، آقایی به نام «ملا مگس» را به همراه خود برده بود که ظاهراً هم دل خوشی از حافظ نداشت. چون از مزار حافظ گذشتند، ملا اصرار کرد که قبر حافظ را هم باید خراب کنیم. شاه اسماعیل هم گفت تفألی بزنیم ببینیم خود حافظ چه میگوید. فال اول، این شعر آمد:
«جوزا سحر نهاد حمایل برابرم/ یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم»!
شاه اسماعیل خیلی خوشش آمد. اما ملامگس قیافهاش را در هم کرد و گفت: «نخیر! این نشد. قبول نیست.» شاه اسماعیل هم که به حرف ملامگس گوش میداد، گفت: «خیلی خوب! دوباره فال بگیریم.» و این بار این شعر آمد:
«ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه توست/ عرض خود میبری و زحمت ما میداری!»
میگویند ملامگس دمش را روی کولش گذاشت و رفت!
6. شالاندازان
آیین شالاندازی، جشنکِ شادمانهای در شب یلدا بود برای کودکان و نوجوانان، و گاه جوانانی که دل در گرو دختری داشتند. آنها شالی به روی صورت میانداختند و بیآنکه شناخته شوند، به در خانهها میرفتند و با خواندن ابیاتی موزون، طلب فیض و توشه میکردند. طنز در این آیین، همچون نخ رنگین شال، همهجا حضور داشت: از پوششهای عجیب و خندهدار برای ناشناس ماندن، تا واژههای شیرین و گاه گزندهای که شالاندازان در قالب دعا، تحسین، یا حتی نفرین و انزجار به زبان میآوردند. صاحبخانه نیز بیکار نمیماند؛ گاه با واکنشی شوخطبعانه، بازی را ادامه میداد و آیین را به صحنهای از گفتوگوی طنز بدل میکرد! در لرستان ترانههایی که در این مراسم خوانده میشد هنوز به جا مانده است:
«چله بونیتو بچو وایک ریمون لوِ بوم»
طناب بندازید بچهها، باهم بریم لب بام
«دُر بکیم گلونی مو کشمش بونن دش سیمون»
آویزون کنیم شالهامون رو تا کشمش بریزند توش برامون
«امشو، شو اول قاهاره، خیر ده حونت بَواره»
امشب، شب اول یَلداست، خیر به خونت بباره
7. مشاعره
ترسم این قوم که بر درد کشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
ای غایب از نظـر به خــدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
یکی دیگر از جلوههای فرهنگی و ادبی شب چله، آیین مشاعره بود که هنوز هم در میان کوچک و بزرگ رواج دارد. خانوادهها پس از پایان خوراکیهای شبانه، گرد هم مینشستند و با شور و شوق، بازی شیرین مشاعره را آغاز میکردند. این سنت، فرصتی بود برای آزمودن حافظهي شعری، ذوق ادبی و توانایی بداههگویی. در این آیین، هر فرد بیتی از حافظ، سعدی، مولوی یا فردوسی را میخواند و نفر بعد باید با حرف پایانی آن بیت، شعری تازه آغاز میکرد. این رفتوبرگشت کلامی، نه تنها سرگرمی است؛ بلکه یادآور پیوند عمیق ایرانیان با شعر و ادب. کودکان نیز در کنار بزرگترها مینشستند و نخستین تجربههای شعری خود را میآزمودند، در حالی که بزرگترها با طنز و شوخی، فضای مشاعره را پرنشاطتر میکردند.
8. سفرهآرایی
سفرهآرایی در آیین یلدا، همچون بسیاری از سنتهای ایرانی، جلوهای هنری و نمادین دارد که در فرهنگ و باورهای دیرینهی مردم این سرزمین ریشه کرده. همانگونه که در سفرهی نوروز هر عنصر نمادی از زندگی، امید و آغاز تازه است، در سفرهی یلدا نیز اجزای آن حامل معنا و پیامهای فرهنگیاند. به طور مثال هندوانه به باور گذشتگان، آنها را از بیماریهای فصل سرد زمستان در امان نگاه میداشت. انار نمادی بود از زایش و نشانی از همبستگی خانواده و آجیل مشکلگشا هم نمادی از برکت مال و سلامتی بود. علاوه بر این امروزه هنر سفرهآرایی، با بهرهگیری از رنگها، اشکال و نمادهای ایرانی، روایتی بصری میسازد و قالبی دیگر از زیبایی و هنر را مهمان خانهی ایرانیان میکند.

«خیمه شببازی» از آیینهای کهن شب یلدا
9. خیمهشببازی
خیمهشببازی از آیین هنری و در دستهی بازیهای نمایشی است که گاه در شب یلدا هم برگزار میشود. در گذشته، نمایشگران دورهگرد با صندوق جادوییشان به کوچهها میآمدند و عروسکهای نخی را میان حلقهی تماشاگران به رقص درمیآوردند. عناصری ساده اما مسحورکننده مانند خیمهی جمعوجور، نوای کمانچه و ضربان تنبک، شب را به خنده و هیجان تبدیل میکرد.
داستانها هم از قصههای عامیانه برمیخاستند و حول شخصیتهایی چون «پهلوان کچل»، «پهلوان پنبه»، «سلطان سلیم» و «مبارک» میچرخید. مبارک با چهرهی سیاه، لباس قرمز پرجنبوجوش و صدای غریبش، چاشنی طنز تلخ اجتماعی را وارد نمایش میکند. مرشد هم، همهکارهی نمایش است. موسیقی مینوازد، داستان را روایت میکند و دیالوگهای نامفهوم مبارک را تکرار میکند تا خنده بلند شود.
10. بازیهای نمایشی
بازیهای نمایشی یکی دیگر از بازیگرهای صحنهی هنری شب یلدا بودند. نمایشهایی پرشور که پیروزی نور بر تاریکی را جشن میگرفتند و با آتش و آواز، سرمای زمستان را به چالش میکشیدند. یکی از نمونههای زیبای این بازیها، در روستای «اخلوُمد» مشهد برگزار میشد. رسم بوده و هست که پسربچهها و مردان روستا، روز آخر آذرماه، به دشت و کوهستان میرفتند، و چند پُشته بوتهٔ صحرایی گرد آورده و به روستا میآوردند. سپس هریک از آنها یک یا چند بوته را برسر طناب یا زنجیری بسته و در آغاز شب چله، آن بوتهها را پشت بام خانهها میبردند و آتش میزدند، و سردیگر طناب یا زنجیر را در دست میگرفتند و دور سر خود میچرخاندند و همزمان این ترانه را با صدای بلند میخوانند:
«اَرُق و مَرَق بند چَرُق»
آرق و مارق، بند «چارق»
«صبا مُرُم پَی سَمَرُق»
فردا میروم به جستوجوی «سماروغ»
«خر بشنو، گو بشنو!»
خر بشنو، گاو بشنو!
«امسال سال نومَه»
امسال، سالی ممتاز و بالنده است
«زمستونِش به همه کومَه!»
زمستانش به کام همه است
القصه! این بود چندی از آیین هنری شب یلدا که شایسته و بایسته است که دوباره در سفرهی شب چلهی ایرانیان جا باز کنند. امید است که روح این سنتها در جان ایرانیان عصر تکنولوژی و مدرن از نو دمیده شود و کرسی یلدا به گرمی دوران نیاکانمان باشد! به نیروی یزدان نیکومنش… .
منابع
۱.نشریه بخارا، شماره ۵۷
۲. نشریه فرهنگ مردم ایران، شماره ۷، ۸ و ۲۷
مطالب مرتبط
1. فال حافظ به روایت بهاءالدین خرمشاهی
2. ویدئو: خاطرهانگیزترین حافظخوانیهای سینمای ایران