دوشنبه 07 آبان 1403 / خواندن: 17 دقیقه
به بهانه سالروز درگذشت ایران درودی

تک‌نگاری: نگاهی به زندگی و آثار ایران درودی

بعضی انسان‌ها جهان را بیشتر با قلب‌شان درک می‌کنند و زور احساسات‌شان همیشه بر منطق‌شان می‌چربد. این‌ها اگر نقاش شوند، نقاشی‌های‌شان بیش از هر چیز عمدتاً تبلور احساسات است؛ به‌سان آیینه‌ای در مقابل روح حساس‌شان. ایران درّودی به گمان من از این دسته است با آثاری غرق در نور و رنگِ برآمده از احساس و فضاهایی خیال‌انگیز و وهم‌آلود و عناصری نمادین.

4.5
تک‌نگاری: نگاهی به زندگی و آثار ایران درودی

مجله میدان آزادی: امروز سالگرد درگذشت ایران درّودی؛ نقاش، کارگردان، نویسنده، منتقد هنری و استاد برجسته دانشگاهاست. درودی بیش‌از همه با نقاشی‌های خیال‌انگیز و انتزاعی که خلق کرده شناخته می‌شود. گرچه این نقاشی‌ها به آثار سوررئالیستی شباهت دارد، اما این فضای نمادین به‌واسطه‌‌ی نوع مواجهه‌ی درودی با پدیده‌ها و هستی شکل گرفته است. یادداشت تک‌نگاری این هنرمند را درباره زندگی و هنر او در ادوار مختلفش بخوانید که به قلم زهره کرامت نوشته شده است: 


بعضی انسان‌ها جهان را بیشتر با قلب‌شان درک می‌کنند و زور احساسات‌شان همیشه بر منطق‌شان می‌چربد. این‌ها اگر نقاش شوند، نقاشی‌های‌شان بیش از هر چیز عمدتاً تبلور احساسات است؛ به‌سان آیینه‌ای در مقابل روح حساس‌شان. ایران درّودی به گمان من از این دسته است با آثاری غرق در نور و رنگِ برآمده از احساس و فضاهایی خیال‌انگیز و وهم‌آلود و عناصری نمادین.

ایران ۱۱ شهریور ۱۳۱۵ ه.ش در مشهد به دنیا آمد. تولدی سخت داشت و به‌دلیل انحراف چشم‌ها و بهره‌ی اندکش از زیبایی ظاهری در بدو ورود، سیل طعنه‌ها را به‌سوی مادر زیبا و سبزچشمش روانه کرد. خانواده‌ی‌ پدری و مادری‌اش بازرگان بودند. اولی از بازرگانان خراسان و به‌دلیل تعدد سفرها و وصلت با روس‌ها و آلمانی‌ها، چندفرهنگی و به قول خود ایران، فرنگی‌مآب و دومی از بازرگانان قفقاز با ریشه‌ی ایرانی و پاسدار سنت‌های اصیل ایران. لذا او از بدو تولد به‌خوبی با هر دو فرهنگ غرب و ایران آشنا شد و این آشنایی و مؤانست، با رفت و آمدهایی مکرر در جغرافیای دو فرهنگ، در سال‌های بعدی زندگی‌اش عمق و گسترش بیشتری یافت و در نهایت او را به یکی از پیشگامان «نقاشی نوگرای ایران» بدل کرد؛ جریانی از نقاشی که بی‌تردید محصول آشنایی فرهنگ ایرانی و غربی است.


«ایران درودی در کودکی»

محیط خانه همیشه امن بود و پرمهر. پدر، مادر و خواهر بزرگ‌ترش پوران، همواره محبتی بی‌دریغ و حمایتی همه‌جانبه نسبت به او داشتند. این بهره‌مندی‌های عاطفی عمیق، بعدها با ورود همسر و حلقه‌ی وسیع دوستانش به زندگی او، ضریب یافت و طبعاً تأثیر عمیقی بر رشد احساساتش گذاشت. خودش می‌گوید وقتی به گذشته فکر می‌کند حسی سرشار از رنگ‌ها را که از مسیر احساس به حادثه یا خاطره‌ای دور می‌رسد دریافت می‌کند. او احساسات و امور پیرامونش را به رنگ ترجمه می‌کند؛ خشم پدر: سرخ. اشک و غم: خاکستری. شادی‌ها: پر از نور و بلورگونه و شفاف. هستی مادر: سبز. و این رنگ و کیفیات، نقاشی‌هایش را می‌سازند.

به اذعان خودش، دنیای کودکی‌اش فضایی خاکستری و حسی از غم توام با عصیان داشت. ساعت‌ها غایب و بی‌صدا به نقطه‌ای خیره می‌شد و بازی بچه‌ها برایش جذابیتی نداشت. در عوض عاشق مدادرنگی و کاغذ بود و با آن در دنیای خود غرق می‌شد. او بخشی از بهت‌زدگی خود را ناشی از روبه‌رو شدن با صحنه‌های انفجار و حواشی جنگ دوم جهانی می‌داند. زمانی که دختری بسیار کوچک بود به‌خاطر کار پدر به آلمان مهاجرت می‌کنند و چندی بعد با وقوع جنگ دوم جهانی ناچار به فرار به‌سوی ایران می‌شوند. پس از بازگشت مدتی به‌دلیل حساسیت روی مرتبطان با آلمان در باغی در شاندیز مخفی ‌می‌شوند و این اقامت تأثیر قابل توجه و ناخوشایندی بر روح ایران دارد که نمود آن در نقاشی‌هایش تا سال‌ها بعد به چشم می‌خورد.

تأخیر در فراگیری و کندی ذهن به اذعان خودش حادثه‌ی غم‌انگیز زندگی‌اش بود. در دوران کودکی،‌ ذهنش در یادگیری چندان همراهی نمی‌کرد و سال‌های نخست مدرسه برایش با تلخکامی و سرخوردگی همراه بود. اما این تلخکامی چندان به درازا نکشید و پس از مهاجرت به تهران در حوالی نه‌سالگی و گذراندن دوره‌ی سخت اما موفق درمان تراخم چشم که تقریباً موجب از دست رفتن بینایی‌اش شده بود، فصل جدید و متفاوتی در زندگی‌اش آغاز شد. شوق به دیدن و خواندن در او جان گرفت. شب و روز کتاب می‌خواند و با سخت‌کوشی، سال‌های پیاپی، شاگرد اول مدرسه شد. 

نام ایران را پدرش برای او برگزیده بود؛ نامی که بخشی مهم از هویتش را شکل داد. پدر، تحصیل‌کرده‌ی فرنگ و عاشق فرهنگ ایران بود و بذر این عشق را به‌خوبی در دل ایرانش نیز کاشت. تأکید پدر بر شناخت فرهنگ ایران و دانستن عمیق زبان فارسی، از او فردی وطن‌دوست ساخت که شیفته‌ی‌ تاریخ ایران خصوصاً هخامنشیان و اشکانیان بود، به‌نحوی که در مدرسه او را «ایران هخامنشی» می‌نامیدند. این شیفتگی بعدها که به‌مدت یک ماه برای نقاشی در تخت جمشید اقامت کرد در نقاشی‌هایش بروز عینی یافت و سرستون‌ها، پله‌ها و تچرهای تخت جمشید آثارش را ترک نکردند (تابلوی «گسستن» ۱۹۷۶م./ 89 در ۱۱۵ سانتی‌متر و «عروس خاطره» ۱۹۹۳م./ ۷۳ در ۹۲ سانتی‌متر). خودش می‌گوید این نمودهای تخت جمشید صرفاً اشاره به تاریخ نیست، بلکه بیانگر عشق او به سرزمینش است.

علاقه‌مندی ایران به نقاشی و آموختن نحوه‌ی نگریستن و فرهنگ دیدن نقاشی خوب نیز مرهون پدر بود. پدرش اگرچه ظاهراً هنرمند نبود اما فردی فرهیخته و فرهنگ‌دوست بود و اصلی‌ترین مشوق ایران برای نقاش شدن. نخستین بار او کتابی روسی از گراورهای نقاشی‌های موزه‌ی لوور را به ایران داد. و اولین نقاشی‌اش را خرید و برای سال‌ها به دیوار اتاق خواب خود آویخت و با این کار جسارت دخترش را در ادامه‌ی مسیر هنری‌اش بیشتر کرد.


«رگ‌های زمین، رگ‌های ما»، نقاشی «ایران درودی»

درودی درباره شهرت و فروش یکی از تابلوهایش می‌گوید: «۳۳ ساله بودم که تابلوی «نفت» من در مجلات مهم دنیا چاپ شد. من آن تابلو را مفت فروختم، به شرط آن‌که مطلبی که خودم دوست دارم، زیرش منتشر شود. آن مطلب این بود که بشریت، تمدن را به مملکت ما بدهکار است، زیرا ایران فرهنگ و تمدن را به دنیا آورد و امروز نفت کشور ما دنیا را سیراب می‌کند. من به‌عنوان یکی از چهار نقاش ایرانی در آن مجله معرفی شدم و بعد از آن با خودم گفتم، تمام تابلوهایم را به ملت ایران خواهم بخشید و از آن پس هیچ تابلویی را به هیچ قیمتی نفروختم.»

ایران که به‌موازات مدرسه به کلاس نقاشی نیز می‌رفت چندی بعد در سال ۱۹۵۴ با تأمین سخاوتمندانه‌ی هزینه‌ی‌ تحصیلش توسط پدربزرگ مادری، برای تحصیل در رشته‌ی نقاشی، راهی پاریس و مدرسه‌ی بوزار شد. در مدرسه‌ی لوور پاریس، تاریخ هنر خواند و در دانشکده‌ی سلطنتی بروکسل، آموزش ویترای دید. در همان سال‌های دانشجویی، آثارش در چند نمایشگاه به نمایش درآمد و سردیس برنزی‌اش به‌عنوان یک نقاش جوان خارجی در موزه‌ی شهر پاریس نصب شد. نخستین نمایشگاه در ۱۹۵۸ در میامی آمریکا درهای شهرت و ثروت را به رویش گشود و شرکت در نمایشگاه‌های فردی و گروهی در سراسر جهان طی سال‌ها از مهم‌ترین مشغولیات ایران درّودی شد. به‌نحوی که در سراسر عمر هنری خود، آثارش را در بیش از شصت و سه نمایشگاه انفرادی و بیش از دویست و پنجاه نمایشگاه گروهی در ایران و جهان به نمایش گذاشت.


نمایشگاه نقاشی «ایران درودی» در تالار فرهنگ

۳۳ ساله بودم که تابلوی «نفت» من در مجلات مهم دنیا چاپ شد. من آن تابلو را مفت فروختم، به شرط آن‌که مطلبی که خودم دوست دارم، زیرش منتشر شود. آن مطلب این بود که بشریت، تمدن را به مملکت ما بدهکار است، زیرا ایران فرهنگ و تمدن را به دنیا آورد و امروز نفت کشور ما دنیا را سیراب می‌کند. من به‌عنوان یکی از چهار نقاش ایرانی در آن مجله معرفی شدم و بعد از آن با خودم گفتم، تمام تابلوهایم را به ملت ایران خواهم بخشید و از آن پس هیچ تابلویی را به هیچ قیمتی نفروختم.

ایران چندی بعد از بازگشت از اروپا با فروش پیانوی خود برای تحصیل در رشته‌ی تهیه‌کنندگی و کارگردانی تلویزیون راهی انیستیتو آر.سی.آی نیویورک شد. در آمریکا با پرویز مقدسی، کارگردان تئاتر و سینما آشنا شد و ازدواج کرد و حدود هجده سال، عاشقانه با او زیست. بعد از پدر و پدربزرگ، می‌توان گفت پرویز مهم‌ترین حامی او در نقاشی بود؛ تجلی عشق و دوستی، مدارا و همراهی محض. پس از بازگشت به ایران، هر دو در تلویزیون دولتی استخدام شدند. ایران طی حدود شش سال بیش از هشتصد و پنجاه ساعت فیلم مستند و برنامه‌ی تلویزیونی با موضوع شناسایی هنر و پیرامون نقد و بررسی رویدادهای هنری و تحلیل و بررسی مکاتب نقاشی یا سرگذشت نقاشان بزرگ جهان برای تلویزیون تهیه و کارگردانی کرد. شاید بتوان گفت برجسته‌ترین این آثار نیز مستندی است که در سال ۱۹۶۸م. درباره‌ی بینال ونیز ساخت. او همچنین نقد و مقالات متعددی درباره‌ی هنر در نشریات برجسته‌ی ایران ازجمله «کیهان» و «سخن» منتشر کرد. مدت کوتاهی نیز به تدریس تاریخ هنر در دانشگاه صنعتی شریف پرداخت و سخنرانی‌هایی درباره‌ی هنر ایران در نقاط مختلف جهان داشت.

دیدار و گفت‌وگوهایی با هنرمندان شاخص ازجمله جان کوکتو، سالوادور دالی، آندره مالرو و... در جوانی چنته‌ی تجربیاتش را سنگین‌تر کرده بود. همچنین داشتن حلقه‌ی وسیعی از دوستان اهل فرهنگ و هنر در ایران و سراسر جهان که هریک جایگاه ویژه‌ای در هنر و فرهنگ معاصر داشته‌اند ازجمله خانلری، پورداوود، شاملو، سپهری و... بر غنای احساس و اندیشه‌اش افزود.

او خالق آثاری چون «نگار جاودان» (۱۹۹۳م./ ۱۴۰ در ۱۴۰ سانتی‌متر)، «بهت دشت» (۱۹۹۲م./ ۸۹ در ۱۱۸ سانتی‌متر)، «رگ‌های زمین، رگ‌های ما» (۱۹۶۹م./ ۸۰ در ۱۰۵ سانتی‌متر)، «گل عشق در کویر» (۱۹۷۲م./ ۸۱ در ۱۰۰ سانتی‌متر)، «خورشید شب» (۱۹۸۵م./ ۷۳ در ۹۲ سانتی‌متر) و نقاشی‌های متعدد دیگری است که در آن‌ها فضای عمیق، نور و عناصری چون کویر، قندیل‌های یخ‌زده، دیوارهای بلورین، گل‌ها و... مخاطب را به جهانی دیگر ‌می‌برند و عمق دلبستگی‌ها، خاطرات و احساسات نقاش را نشان می‌دهند. 

ایران غرق در احساسات و شیفته‌ی رنگ و نور بود. دنیا را از راه احساسات می‌شناخت و احساسات را با رنگ پیوند می‌داد. می‌توان گفت تجربیات زیسته و خاطرات تلخ و شیرین زندگی ایران، هرکدام چنگی بر تار احساسات او زدند که به خلق سمفونی‌هایی رنگین و وهم‌آلود با عناصری نمادین بر سطح تابلوهای او منجر شد. فرم و محتوای آثار، تجلی احساسات عاشقانۀ او در گذر زمان است: عشق به وطن، خانواده و دوستان. احساساتی که گاه به لطف روزگار وصل شیرین‌اند و خوش و گاه به حکم فراق و جدایی، تلخ و جانکاه‌اند و هر دو زیر عنوان عشق، معنا می‌یایند.

نقاشی‌های او را معمولاً در سبک سورئالیسم و گاه سمبولیسم طبقه‌بندی می‌کنند اما خودش و برخی دیگر این را نمی‌پذیرند. او آثارش را بداهه می‌سازد و در این باره می‌گوید: «نقاشی‌های من نمی‌توانند چیزی جز بداهه باشند. من این‌طور فکر می‌کنم، چراکه سعی دارم حسم را القا کنم، نه اینکه حادثه یا داستانی را روایت کنم. من حتی رنگ‌هایی را که درون‌مایه‌ی‌‌ اصلی تابلو را به ‌وجود می‌آورند، از پیش انتخاب نمی‌کنم. خلاصه کنم: من با ندانسته‌هایم نقاشی می‌کنم، چراکه باور دارم دانسته‌های انسان محدودند، بنابراین به ندانسته‌هایم یا به‌ عبارت دیگر، به ناخودآگاهم رجوع می‌کنم. به‌ همین ‌خاطر، وقتی آخرین قلم را می‌زنم و اثر تمام‌شده را می‌نگرم، حتی برای خودم سؤال‌برانگیز است که اندیشه‌ام در حین خلق اثر با چه موضوع یا حسی درگیر بوده است؟» در حوالی میانسالی در سال ۱۹۹۴م. هنگامی که ایران در پاریس بود، شروع به نوشتن زندگی‌نامه‌ی‌ خود کرد. این زندگی‌نامه‌ی خودنوشت بعدتر در ایران با عنوان «در فاصله‌ی دو نقطه» به چاپ رسید و فصولی از زندگی او را با نثری روان و گیرا پیش روی مخاطب گذاشت.

درودی بیش از بیست سال به بیماری سرطان مبتلا بود و از این بیماری با عنوان معجزه‌ی زندگی‌ و نقطه‌عطفی در خلق آثار مهم هنری خود یاد می‌کند و می‌گوید: «هیچ گاه سرطان را جدی نگرفتم. سرطان معجزه‌ی زندگی من بود. معجزه‌ای که به من زنده بودن را یادآوری کرده و هر ثانیه از زندگی‌ام را لبریز از عشق کرده است. هر اثری که می‌کشم، من را به حالت عرفانی می‌برد و نقاشی‌هایم به‌گونه‌ای ترجمان و تصویر دنیای ذهنیات من هستند. این چیزی است که من را بعد از بیست و سه بار جراحی، سرپا نگه داشته است.»


«به زلالی یک عشق»، نقاشی «ایران درودی»

ایراندخت درودی در ۷ آبان ۱۴۰۰، پس از یک دوره بیماری آمیخته با عوارض کرونا در هشتاد و پنج‌سالگی در آی‌سی‌یوی بیمارستان دی تهران از دنیا رفت و در قطعه‌ی هنرمندان بهشت زهرا در خاک ایران، جایی که به آن عشق می‌ورزید، به خاک سپرده شد. و این‌گونه، دختری که در بدو ورود به این جهان از جانب کوته‌نظران متصف به زشتی شده بود، طی عمر نسبتاً بلند خود، جهان را به زیبایی نگریست و بر زیبایی‌اش افزود و آن را ترک کرد.




تصاویر پیوست

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
نام ایران را پدرش برای او برگزیده بود؛ نامی که بخشی مهم از هویتش را شکل داد. پدر، تحصیل‌کرده‌ی فرنگ و عاشق فرهنگ ایران بود و بذر این عشق را به‌خوبی در دل ایرانش نیز کاشت. تأکید پدر بر شناخت فرهنگ ایران و دانستن عمیق زبان فارسی، از او فردی وطن‌دوست ساخت که شیفته‌ی‌ تاریخ ایران خصوصاً هخامنشیان و اشکانیان بود، به‌نحوی که در مدرسه او را «ایران هخامنشی» می‌نامیدند.

دیدار و گفت‌وگوهایی با هنرمندان شاخص ازجمله جان کوکتو، سالوادور دالی، آندره مالرو و... در جوانی چنته‌ی تجربیاتش را سنگین‌تر کرده بود. همچنین داشتن حلقه‌ی وسیعی از دوستان اهل فرهنگ و هنر در ایران و سراسر جهان که هریک جایگاه ویژه‌ای در هنر و فرهنگ معاصر داشته‌اند ازجمله خانلری، پورداوود، شاملو، سپهری و... بر غنای احساس و اندیشه‌اش افزود.

مطالب مرتبط