مجله میدان آزادی: در آخرین ریویویی که منتشر کردیم سراغ سریال آقای قاضی رفتیم، اما سریال دیگری نیز امسال -با نام «بازپرس»- پخش شد که از جهاتی به آقای قاضی شباهت داشت، به همین بهانه گفتیم در این مطلب و در سیونهمین صفحه از پروندهی «روزی روزگاری تلویزیون» به سراغ نقد و بررسی سریال «بازپرس» به کارگردانی احمد معظمی برویم. این سریال محصول سالهای 1399 تا 1402 است و مدتی پیش از شبکه یک سیما پخش شد. این ریویو را به قلم خانم «زینب حسینینیا» بخوانید:
یک شروع لازم اما نیمهجان و دیر
تیزر تبلیغاتی «بازپرس» بهقدر کافی هر بینندهای را وسوسه میکرد تا یک قسمت هم که شده، پای این سریال بنشیند. اعلامِ این مطلب در ابتدای سریال که بر اساس پروندههای واقعی ساخته شده هم، مخاطب را بیشتر کنجکاو میکرد تا ببیند «بازپرس» چه در مشتش دارد. من اگر جای سازندگان این سریال و «مرکز رسانهی قوه قضائیه» -حامی آن- بودم قدر برانگیخته شدن این کنجکاوی مخاطب را بیشتر از این حرفها میدانستم.
ابتدا میروم سراغ این مطلب که چقدر جای آثار نمایشیای مانند «بازپرس» در سیما خالی است. آثاری با رنگ معمایی و کشف و تعقیب سوژههای مجرمانه و فسادهای کلان که پتانسیل همراه کردن جامعه را دارد؛ اما حیف که از این دست کارها کمتر میبینیم. اشتباه نکنید، من از کمبود سوژههای امنیتی-جاسوسی و سریالهایی شبیه «خانهی امن» و «گاندو» یا آثار سفارشی نیروی انتظامی نمیگویم. آن آثار که جای خودشان را باز کردهاند و خوشبختانه با اقبال خوبی هم مواجهاند. ولی خب همه میدانیم ما بهجز اذیتهای خارجی، عوامل آزاردهندهی داخلی هم داریم که جای پرداختن به آنها در آثاری مانند همین «بازپرس» است.
اما فیلمنامه که یک رو بازی کردنِ دلنشین داشت: مثلاً در نامگذاریها از نام خانوادگی کاراکترها گرفته تا ارجاع به پولهای کثیف سینما و Vod*ها و آن بانک معروف، تا جایی که میتوانسته شفاف بوده. ارجاعتان میدهم به برخی پروندههای مفاسد اقتصادی این چند سال اخیر. البته همه چیز در فیلمنامه مستند نیست و تخیل نویسنده نیز در نوشتن آن دخیل بوده است.
دومین اتفاق دوستداشتنی فیلمنامه این بود که قوهی قضائیه با کاراکتر «فرهاد قائمیان» اسلحه را ابتدا بهسمت خودش گرفت و گفت فاسد شدن افراد مشغول به خدمت در دستگاه قضا نه بعید است، نه شاخ و دم دارد.
و سوم آنکه بازیها قابل قبول و خوب بود؛ البته با وجود این همه چهره، اگر غیر از این بود جای تعجب داشت.
اما چند ایراد عجیب و سؤالبرانگیز این سریال: اول آنکه خردهروایتها و حتی سوژهی اصلی، متناسب با یک اثر سی و چند قسمته نبود. یعنی بیننده تا میخواست بفهمد چه خبر است، ماجرای قبل بهصورت مبهم بسته میشد و یک ماجرای دیگر روی سرش میریخت. البته که در سیر روایت، گاهی هم رخدادها آنقدر کش میآمدند که از حوصله خارج بود. خلاصه ظرف زمان با حجم رخدادها در موقعیتهای داستانی متعدد، به تناسب نمیرسید و همین کار را خراب میکرد.
ایراد دیگر، روی منفیای از سکهی دومین مزیت سریال است؛ یک بینمکی تمامعیار! در مزیت دوم گفتیم که فرهاد قائمیان، نمایندهی آن دسته از کارکنانِ به فساد کشیدهشدهی قوه قضائیه است و از این حیث، دستگاه قضاوت انصاف به خرج داده. اما یادش رفته یا نتوانسته نشان دهد که در همان پروندههای کذا و واقعی فساد اقتصادی، مجرمانی بودند که با تظاهر عقیده و استفاده از المانهایی مثل ملبس به لباس خاصی بودن یا فعالیتهایی مانند اسپانسری فلان جشنواره و محفل مذهبی، خودشان را تا جایی که میشد به افراد حقیقتاً هنرمند یا مسئولان باشرافت کشور نزدیک کردند. این نزدیک کردن هم صرفاً از بابت علاقهی شخصی به آن افراد نبود، بالاخره باید راهی باز میشد تا برخی مجوزهای غیرقانونی، قانونی جلوه میکرد و چه وسیلهای بهتر از مرور خاطرات مصاحبت با افراد سرشناس و صاحب قدرت؟! مردم دلشان لک زده تا سرشکستگی این کاراکترهای تیپیک را در قاب سیما ببینند. اتفاقاً «صدرا حسینی»ای که سخنرانی عالم دین و شهید را گوش میکند و شب و روزش کار و خدمت به مردم است، باید بیاید و این مجرمان را از دم تیغ بگذراند.
سومین ایراد این کار، یک خطای حیرتانگیز بود. در اکثر فیلمها و سریالهایی که فکری پشتشان است، مجرمان کلان یا مخالفان یک دولت یا حاکمیت، بازندگان اصلی هستند. حتی اگر در واقعیت اینطور نباشد باز هم در فیلم این قهرمان است که آخر کار سرش را بالا میگیرد و راهش را ادامه میدهد. بله صدرا حسینی، قهرمان بازپرسی در پروندههایش بود اما تا جایی که به تزاحم با «مصلحت» نرسید. پایانبندی سریال یک شکست قطعی برای امثال او بود و رسیدن به همان دوراهی موهومِ عدالت – مصلحت و ذبح عدالت بهنفع مصلحت؛ آن هم توسط یک فرد قابل وثوق برای خود او! و سؤال اینجاست که آیا چنین پایانبندیای، این تلخی را القا نکرد که دست دستگاه قضاوت برای اجرای عدالت فقط تا حدی باز است و همین که کار به اسامی خاص و آشنا برسد، یک «مصلحتاندیش پیر» میآید و همه چیز را تمام میکند؟ و من همچنان سؤال دارم که آیا روزی حکیمی پیدا نمیشود که بگوید یا نشان دهد که مصلحت، اگر بهانه نباشد هیچ گاه در تزاحم با عدالت نیست؟!
راستش را بخواهید «بازپرس» سایهی بلندی نداشت. شخصیتپردازی قهرمانش، منفعلانه بود و نتوانست جای پایش را پیش مخاطب سفت کند. انگار دستگاه قضا رویش نمیشده تا صریحتر از اینها از پروندههای واقعی بگوید. مثلاً وقتی در سریال از پروندهی گم شدن دکل نفتی صحبت میشود، اصلاً سخنی به میان نمیآید که در واقعیت و بنا به اعلام مسئولان مرتبط با آن پرونده، مجرم اصلی تا ریال آخر بدهیها و غرامتهایش را به بیتالمال بازگردانده است. در این خصوص نه سوژهپردازی درستی حول داستان صورت میگیرد، نه گرهی را از ذهن مخاطب باز میکند. یادآوریِ کلیدواژهی «دکل نفتی» بدون نمایش هیچ ماجرای مرتبطی، فقط داغ دل مردمی را تازه میکند که از بازگشت پولها آنطور که باید و شاید مطلع نشدند.
در پایان باید گفت بخش رسانهی دستگاه عدلیه بهتازگی، راه مبارکی را شروع کرده که حتی میتواند پا را فراتر بگذارد و علاوهبر ساخت سریالهایی بر اساس واقعیت، سوژهپردازیها را نیز هنرمندانهتر کند. دقیقاً مسئله اینجاست که ساخت اثری در حد و اندازهی «بازپرس»، یعنی تازه در ابتدای راه بودن.
توقع من از تیم سازندهی «خانهی امن» و «سرجوخه» بیش از اینها بود. یعنی اگر بنا باشد نهادهای امنیتی و قضایی ما احتمالاً بهخاطر صلاحدیدهایی مایل نباشند با دیگر هنرمندانِ خوشفکر کار کنند و ترجیحشان بر حفظ یک حلقهی بستهی همکاری با تیمهای هنری مشخصی باشد، لااقل آن تیم میبایست بهقدر کافی، دقت و ظرافت هنری به خرج دهد و اثر جدیدش یک سر و گردن از آثار قبلی در ژانر مشابه، بالاتر باشد.
شما چه فکر میکنید؟ آیا تیغ «بازپرس» کند نبود؟
پینوشت
* Video on demand: ویدئوهایی اعم از سریال و فیلم و... که براساس درخواست کاربران و در پلتفرمهای پخش ویدئو قابل دسترسی و مشاهده است.