مجله میدان آزادی: آقای مجری معروف اما مجهولالهویهای که اپیزودهای کوتاه برنامه خنداونه را تهیه میکرد، این بار در قامت کارگردان فیلم سینمایی «بچه مردم» در چهل و سومین جشنواره فیلم فجر حضور پیدا کرده است. مجید اسطیری در ریویو پیش رو به نقد، تحلیل و بررسی فیلم «بچه مردم» که اولین فیلم سینمایی «محمود کریمی»ست پرداخته است. این ریویو را در صفحه تازهی پرونده «پرواز بر فراز آشیانه سیمرغ» بخوانید:
«خب، من چه میتوانستم بکنم؟ شوهرم حاضر نبود مرا با بچه نگه دارد. بچه که مال خودش نبود، مال شوهر قبلیام بود که طلاقم داده بود و حاضر هم نشده بود بچه را بگیرد. اگر کس دیگری جای من بود، چه میکرد؟ خوب، من هم میبایست زندگی میکردم. اگر این شوهرم هم طلاقم میداد، چه میکردم؟ ناچار بودم بچه را یک جوری سر به نیست کنم. یک زن چشم و گوش بسته، مثل من، غیر از این چیز دیگری به فکرش نمیرسید. نه جایی را بلد بودم، نه راه و چارهای میدانستم.»
چه کسی هست که دلش برای کودک رها شده در داستان «بچه مردم» جلال آل احمد نسوخته باشد؟ کودکی که در سالهای دههٔ ۳۰ حوالی میدان شاه توسط مادرش رها شد و مادر بیرحم، تکگویی داستان «بچه مردم» را با همین عبارات بالا شروع میکند و اگرچه در میانهٔ کار برای بچهٔ مظلومش گریه هم میکند، اما مدام خودش را بیتقصیر نشان میدهد. اما چه کسی از خودش پرسید که سرنوشت این بچه بالاخره چه شد؟
بله، تقدیر این بود که بالاخره پس از ۶۰ سال فیلمی با همان نام به این سؤال فراموش شده فکر کند و به آن پاسخ بدهد.
«بچه مردم» فیلمی در ژانر کمدی-رمانتیک است که با معرفی جذابی از چهار شخصیت اصلیاش آغاز میشود. ابوالفضل آقاجانی قهرمان داستان و همان بچهٔ مردم رها شده است که باید سرنوشت پرپیچوخمی را پشت سر بگذارد: توسط زن و مردی به فرزندی پذیرفته شود و بعد از حاملگی زن، به پرورشگاه بازگردانده شود، به همراه سه دوستش مصطفی و ایرج و منوچهر با نزدیکی انقلاب و علیرغم میل آقای تاجی، مدیر پرورشگاه از آنجا بیرون رانده شود، توسط یک مبارز متمکن ضد انقلاب مورد حمایت قرار بگیرد، به دختر او دل ببندد و… در تمام این مسیر مدام شکست را تجربه کند.
فیلم سینمایی «بچه مردم» ساخته «محمود کریمی»
گمشدههایی که جایشان را در جامعه پیدا کردند
اما در تمام این سالها و در مقابل همهٔ این ناکامیها که کریمی موفق شده با شوخطبعی فراوان برای مخاطب به تصویر بکشد، ابوالفضل یک تمنا را هرگز فراموش نمیکند و آن یافتن مادرش است؛ مادری که همهٔ نشانهها گواهی میدهند یک روز او را در حالی که ساندویچ برایش خریده بوده در فروشگاه فردوسی گم کرده. آری، «گم کرده» است! و هرگز تا آخرین سکانسهای فیلم ابوالفضل یک لحظه هم به این گمان نمیافتد که شاید مادرش او را «رها کرده» باشد و هیچ تردیدی ندارد که مادرش او را گم کرده است.
چهار نوجوان فیلم استعارههایی از چهار سرنوشت متفاوت برای جوانان ایرانی پس از انقلاب هستند: مصطفی که عاشق مهاجرت به سرزمین فرصتهاست و با ماجرای ۱۳ آبان درها به رویش بسته میشود، ایرج که آغوشش را به روی یک زندگی خانوادگی امن و آرام گشوده است و خدا برایش میسازد، منوچهر که پدر (احتمالیاش) را مییابد، اما با واکنش سرد او روبرو میشود و ابوالفضل که دست از جستجو برنمیدارد. اما چیزی که فیلم کریمی را تا این اندازه دلنشین کرده است، نگاه روشن او به کاراکترهایی است که میخواهند جایی در جامعهٔ خودشان پیدا کنند. برای چنین کاراکتری (علیرغم همهٔ مشقتها) بالاخره جایی در جامعه هست.
چشمنواز مثل بال پروانه
«بچه مردم» اولین ساختهٔ سینمایی محمود کریمی اثری بسیار خوشساخت در طراحی کاراکترها و پرداخت تصویری از کار درآمده است؛ اثری بسیار حساب شده در گفتگونویسی و زیباشناسی بصری؛ اثری چشمنواز در رنگبندیهای متوازن و گرم. فقط همان صحنهای که چهار یار دبستانی پروندههایشان را از بایگانی پرورشگاه دزدیدهاند و سرخوشانه روی پلههای پای برج آزادی نشستهاند و ترکیب زیبای رنگ لباسهای آنها میتواند وسواس و دقت نظر کارگردان نسبت به زیباشناسی بصری فیلمش را نشان دهد. کریمی به خوبی از عهدهٔ انتخاب بازیگر برآمده و نه تنها توانسته از قدرت بازیگری گوهر خیراندیش (مامان مهین) در نقش پرستار دوستداشتنی پرورشگاه نهایت استفاده را ببرد، که حتی چهار بازیگر جوان مستعد را به سینمای ایران معرفی کند. «بچه مردم» حتی به شکلی ستایشبرانگیز از موسیقی استفاده میکند و با به خدمت گرفتن ملودی فوقالعاده لطیف آهنگی از جو هیسایاشی ژاپنی که برای بسیاری از انیمههای هایائو میازاکی آهنگسازی کرده است، اجازه نمیدهد تلخی سرنوشت ابوالفضل حتی یک لحظه خودش را نشان دهد. واریاسیونهای مختلفی از قطعهٔ «ویرانی لاپوتا» متعلق به انیمهٔ «لاپوتا، قصری در آسمان» هر از گاهی رخ مینمایند و تلخیها را میشویند و یک حس نوستالژیک عمیق و همدلیبرانگیز باقی میگذارند. در مجموع، زبان سینمایی کریمی در این فیلم سبک سرخوشانهٔ ژان پیر ژونهٔ فرانسوی را در ذهن تداعی میکند.
«محمود کریمی» کارگردان فیلم سینمایی «بچه مردم» به همراه بازیگران نوجوان اثر
اگرچه کارگردان در نشست خبری گفت که پس از انتخاب نام فیلمش متوجه شده «جلال آل احمد» چنین داستانی دارد، اما کماکان به سختی میتوان پذیرفت داستان جلال تأثیری بر این فیلم نداشته باشد. آن هم وقتی که در پایان داستان مادر ابوالفضل بالاخره پیدا میشود و معترف است که پسرش را «رها کرده» بوده. از زبان مخاطبان بسیاری که فیلم را دیدند شنیدم که انتظار این پایانبندی را نداشتهاند و برای فیلمی که بیانی شوخطبعانه را برگزیده چه پایانی خوشتر از به هم رسیدن این مادر و فرزند. پس بگذارید با مدد گرفتن از نظریهٔ «مرگ مؤلف» رولان بارت تأویل خودمان را از داستان داشته باشیم و اصالت را به ارتباط بینامتنی محکم بین دو نسخهٔ «بچه مردم» بدهیم و از این شگفتی لذت ببریم. واقعاً چه کسی فکرش را میکرد آن کودک رها شده چنین سرنوشت قشنگی داشته باشد؟ چه کسی از سرنوشت کرم ابریشم خبر دارد؟