مجله میدان آزادی: با اعلام برندگان نهایی اسکار 2024 مشخص شد که به فیلم «قاتلان ماه کامل» (یا «قاتلان ماه گل») (Killers of the Flower Moon) ساخته کارگردان مشهور «مارتین اسکورسیزی» علیرغم نامزدیاش در ۱۰ شاخه، هیچ اسکاری تعلق نگرفت. چرایی این محرومشدن از اسکار را شاید بتوانید در همین مطلب بخوانید. از شما دعوت میکنیم تازهترین صفحهی «پرونده جایزه فیلم اسکار» که ریویوی نقد و بررسی فیلم قاتلان ماه کامل به قلم آقای مجید اسطیری است را مرور کنید.
«گناه نخستین» یک کشور!
نوام چامسکی متفکر برجستهی آمریکایی در توصیف جنایاتی که دولت امریکا در طول بیش از یک قرن در حق سرخپوستان ساکن آن کشور مرتکب شده است میگوید: «ایالات متحده یک جامعهی مستعمراتی بود. استعمار وحشیانهترین شکل امپریالیسم است. باید این واقعیت را نادیده میگرفتیم که داریم به قیمت کشتار بومیان آمریکا ثروتمندتر و آزادتر میشویم؛ این است «گناه نخستین» جامعهی آمریکا. سپس بردگی بخش بزرگی از جامعه؛ این است گناه دوم. و ما هنوز داریم با پیامدهای این دو زندگی میکنیم. و سپس نادیده گرفتن کار استثمار شده، فتوحات آن سوی آبها و...».
تعبیر «گناه نخستین» از نوام چامسکی که مورد استقبال اندیشمندان آمریکایی دیگر هم قرار گرفته است نشاندهندهی یک عذاب وجدان و احساس گناه عمیق در تاریخ آمریکاست که شاید غیرقابل درمان باشد. چراکه میدانیم این تعبیر یک تعبیر مذهبی است در وصف گناهی که حضرت آدم علیهالسلام انجام داد و باعث خروج او از بهشت شد. در باور مسیحی، هر فردی گناهکار به دنیا میآید و چامسکی این مفهوم را استخدام کرده تا بگوید کشور آمریکا گناهکار زاده شد و پس از گناه اول، در همان ابتدا مرتکب گناه دوم و سوم و… هم شد.
ذکر این مقدمه در ابتدای نظر انداختن بر فیلم «قاتلان ماه کامل» از این جنبه ضرورت دارد که پیش زمینهی تاریخی-اعتقادی ظلم دولت آمریکا بر سرخپوستان را روشن کنیم. پس از این مرحله میتوانیم دربارهی ساختار و پرداخت فیلم حرف بزنیم. فیلمی که بر اساس کتاب «قاتلان ماه کامل» نوشتهی دیوید گرن ساخته شده است. اقتباسی بسیار وفادارانه که برای این وفاداری حاضر به کاستن از کشش و تعلیق فیلم شده است.
جنایتکار همان ابتدا معرفی میشود!
شاید عجیبترین کلیشهشکنی اسکورسیزی در ساخت این فیلم معمایی، معرفی کردن تبهکار در همان سکانس ابتدایی باشد؛ درحالیکه برخلاف فیلم، در کتاب «قاتلان ماه کامل» تا نیمهی داستان ما نمیتوانیم حدس بزنیم این همه قتل که در میان سرخپوستان ثروتمند رخ میدهد توسط چه کسی سازماندهی شده است. نکتهی عجیب همینجاست که کتاب دیوید گرَن کتابی کاملا غیرداستانی است و اسکورسیزی وفاداری بیحد و مرزی به این اثر نان-فیکشن نشان داده است. واضح است که او نمیخواهد یک فیلم جنایی صرفا سرگرم کننده بسازد؛ تعمد دارد فیلمی بسازد که اعتبار تاریخی بالایی داشته باشد.
اگرچه کتاب یک روایت کاملاً مستند است اما نیمهی دوم که به کشف روابط مخفی تارعنکبوتی بین تبهکاران اختصاص دارد، برای علاقهمندان به رمانهای پلیسی جذاب خواهد بود. نیمهی اول کتاب روایتگر تلاش سفیدپوستان سوداگر آمریکایی برای جلب اعتماد سرخپوستان ثروتمند، چگونگی سلب حقوق آنان توسط دولت آمریکا و بالاخره برنامهریزی برای قتل آنها به روشهای گوناگون است، تا میراثشان به یک فرد سفیدپوست برسد: «سرخپوستها را با شلیک در مراتع دورافتاده، به ضرب چاقو در اتومبیل، با مسمومیت تدریجی و انفجار دینامیت موقع خواب در خانهشان، قلع و قمع کرده بودند. هیچکس نمیدانست این اوضاع کی تمام میشود. قبیلهای که تک تک افرادش جزو ثروتمندترین آدمهای دنیا بودند داشت به داغدیدهترین جماعت جهان بدل میشدند. مطبوعات بعدها این قتلها را «شیطانی و شوم، همچون همهی داستانهای جنایی قرن و خونبارترین فصل در تاریخ جنایات آمریکا» توصیف میکردند».
چون بنا نیست این یادداشت لذت کشف معمای پشت پرده را از مخاطب بگیرد، بیش از این دربارهی خطوط توطئهی جنایی چیزی نمیگوییم و به بخشی از کتاب اشاره میکنیم که کارگردان نمیخواسته یا نمیتوانسته در فیلم منعکس کند. این بخش همان «پیش داستان» است؛ زمینهای که قبل از ورود قهرمان، یعنی «مالی» یک زن سرخپوست و شوهر سفیدپوستش ارنست بُرکهارت، با بازی لئوناردو دیکاپریو در فیلم، وجود داشته و در یک سیر تاریخی شکل گرفته است؛ این زمینه مربوط به تاریخچهی پایمال شدن حقوق سرخپوستان قبیلهی «اُسیج»، تهدید شدن آنان از طرف دولت آمریکا و مجبور کردن آنان به کنار گذاشتن سنتها و باورهایشان است که دیوید گرن حق مطلب را در مورد آن ادا کرده است.
«سال ۱۸۷۰ قبیلهی اُسیج که مجبور به ترک چادرهایشان شدند و مقبرههایشان غارت شد، توافق کردند که هر هکتار از زمینهایشان را به قیمت پنجاه سنت (!) به مهاجران بفروشند. با این حال مهاجران بیطاقت، چند سرخپوست اُسیج را قلع و قمع و سلاخی کردند و پوست از سرشان کندند. یکی از کارگزاران امور سرخ پوستان میگفت: «خودبهخود این سوال پیش میاد که وحشیهای واقعی کدوم دسته از این آدمهان؟» یکی از کمیسرهای عالی امور سرخپوستان گفته بود «سرخپوستها باید به زبون خوش، اگه نه به ضرب و زور، به راه و رسم زندگی سفید پوستها تن بدن». به پدر و مادر «مالی» هشدار داده بودند اگر به این کار تن ندهند، دولت مقرری سالانهشان را قطع میکند و خانواده را به حال خود رها میکند تا از گرسنگی بمیرند. ناچار، صبح یکی از روزهای ماه مارس، مالی را از خانواده جدا کردند و در واگن اسبی جا دادند تا به مؤسسهی کاتولیک مخصوص دختران برود. خیلی از همشاگردیهایِ اُسیجِ مالی، سعی میکردند از مدرسهی کاتولیکها فرار کنند ولی مأموران قانون، سوار بر اسب، پی آنها میرفتند، دست و پایشان را با طناب میبستند و کشان کشان برشان میگرداندند. مالی هر سال هشت ماه سر کلاس حاضر میشد و هر بار که به قبیله برمیگشت میدید دخترهای بیشتر و بیشتری، پتو و چارُقشان را کنار گذاشتهاند و مردان جوان دیگر عوض لنگ، شلوار پوشیدهاند و عوض کاکل سرخپوستی، کلاه لبه پهن سر کردهاند».
نمیشود به یاد غزه نیفتیم!
اینها فقط رنجهای سرخپوستان اسیج تا پیش از کشف نفت است. چنانکه ذکر شد کشف نفت و ثروتی که برای سرخپوستان به همراه آورد باعث شد رفتار جامعهی آمریکا با آنان کاملاً تغییر کند. دادگاهها حق دسترسی بسیاری از آنان به اموالشان را سلب کردند، بانکها و شرکتهای بیمه و سارقان، جیبشان را میزدند و روشهای عجیبتری هم برای تصاحب دارایی آنان در میان بود: «دست سارقان مسلح برای خالی کردن حسابهای بانکی سرخپوستان اُسیج باز بود. کسبه قیمتها را با اسیجها دولاپهنا حساب میکردند. بانکدارها و وکلای بیوجدان سعی میکردند از وضعیت حقوقی نامعلوم اسیجها سواستفاده کنند. کار به جایی رسید که زنی سی ساله از اهالی اُرگان، در آرزوی ازدواج با یکی از خرپولهای اُسیج، نامهای برای قبیله فرستاد که میگفت: با پولدارترین سرخ پوستی که میشناسید مطرح کنید زیباتر و وفادارتر از من گیرش نمیآید!»؛ بنابراین قاتلان ماه کامل مجموعهای از کلاهبرداری و جنایت را پیش چشم مخاطب قرار میدهد که از قضا همین روزها شکل مستند آن از غزه به جهان مخابره میشود. نمیشود انواع روشهای آدمکشی را در فیلم اسکورسیزی دید و به یاد غزه نیفتاد.
سکانس پایانی فیلم قاتلان ماه کامل که با حضور خود مارتین اسکورسیزی در نقش راوی یک نمایش رادیویی فیلمبرداری شده است را میتوان این طور تاویل کرد که اگرچه وجدان مخاطب آمریکایی از این تاریخ خونبار به درد میآید اما عملا هیچکس هیچ کاری نمیکند! همه روی صندلیهای تماشاگران نشستهاند. انسان آمریکایی فقط باید به یاد بیاورد که جامعهاش بر روی چه خونهایی بنا شده است.
به قول نیکول اشاف نویسندهی کتاب خواندنی «پیامبران جدید سرمایه» اگرچه ظاهرا نظام سرمایه داری حالا خیلی وجدانمندانه عمل میکند اما سابقهی سیاهی دارد: «سرمایهداری وجدانمندانه این طور میگوید که شرکتها بخشی ذیشعور و همزیست با طبیعت هستند. قصهی بازار آزاد قصهی جذابی است که به ارزشهایی مثل زیبایی و خلاقیت ارجاع میدهد و خود را در مقابل مظاهر جان کندن و دیکتاتوری و قحطی تصویر میکند.
اما بازارهای سرمایهداری محصول مهندسی دولت است نه طبیعت! تاریخ شکلگیری بازار در ایالات متحده، ساختاری را نشان میدهد که با نیروی کار بردگان تأمین شده و با غصب زمین و نسلکشی قوام یافته».
فرومایهتر از هر فرومایهای!
در پایان باید به بازی درخشان لئوناردو دی کاپریو نیز اشاره کرد. او که قبلا در قالب شخصیت های مختلف نقش انواع و اقسام قهرمانان جسور و خودرای و بی باک را ایفا کرده، این بار به زیبایی تمام نقش یک آدم پخمه، فرومایه و سستعنصر را بازی میکند که علیرغم عشق به همسرش، آهسته آهسته به او زهر میخوراند تا مالی بمیرد و با مردن آخرین وارث خانواده او و عمویش صاحب زمینهای نفتخیز شوند. دی کاپریو موفق شده دودلی بین علاقه به خانواده و تعهد به توطئه عمویش با بازی رابرت دنیرو را به بهترین نقش جلوی دوربین بازی کند. وقتی که یک جرعه از داروی زهرآگین مالی را خودش مینوشد و وقتی در دادگاه بالاخره علیه عمویش ویلیام هیل گواهی میدهد در واقع عشق است که او را از تباهی نجات میدهد. ناگفته نباید بماند که سکانس پایانی فیلم شباهت بی اندازه ای به فیلم رفقای خوب اسکورسیزی دارد که آنجا نیز یک تبهکار علیه روسای خودش گواهی میدهد و اسکورسیزی با آخرین فیلمش دنیرو را بعد از 33 سال دنیرو را در جایگاه متهمین نشاند. آری، کارگردان های بزرگ هم از روی دست خودشان مینویسند!