مجله میدان آزادی: فیلم «مایسترو» (Maestro)، ساختهی «بردلی کوپر» در میان نامزدهای نهایی جوایز اسکار 2024، در 7 بخش بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین فیلمنامهی اورجینال، بهترین فیلمبرداری، بهترین گریم و آرایش مو و بهترین صدا حضور داشت اگرچه به فهرست برندگان نهایی اسکار 2024 راه نیافت. در هجدهمین صفحهی «پرونده جایزه فیلم اسکار» میتوانید ریویوی نقد و بررسی این فیلم را به قلم خانم «فاطمه صادقی مقدم» بخوانید:
شما فقط اگر بزرگترین رهبر ارکستر آمریکا باشید، نه کشور دیگری، این شانس را خواهید داشت که پس از مرگتان روزی فیلمی برایتان ساخته شود.
جستجوها نشان میدهد که کارگردان قبلی فیلم «مایسترو» از ساختش منصرف شده است، اما از آنجا که این پروژه نباید رها میشد، در نهایت «بردلی کوپر»، بازیگر فیلم، این جسارت را داشته است تا فیلم رها شده را بسازد؛ جسارت ساختن فیلمی زندگینامهای از این نوع.
فیلم «مایسترو» یا «رهبر ارکستر» برخلاف انتظار، سرشار از فراز و نشیبهای مغز موسیقیایی نبود؛ سرشار از کلاسهای هماهنگی میان مایسترو و نوازندگان گروه. تنها چند صحنهی اندک وجود داشت از رهبری او که به نظر من نیازی به فیلم زندگینامهای نبود وقتی اصل فیلم رهبری او وجود دارد، یکی از کلاسهای تمرین و یکی دوبار از نوشتن موسیقی و ... آن ذهن خلاق و پویا که ارکستر را رهبری میکند فقط چندجا در چند دیالوگ به آن اشاره شده است.
اما اصل تصاویر فیلم از چه تشکیل شده است؟ از یک عشق که ما حتی چیز درستی هم از آن متوجه نمیشویم. چرا فلیشا ناراحت است؟ اختلافشان سر چه بود؟
دو احتمال از روند فیلمنامه و ساخت فیلم وجو دارد: یک اینکه در جایی خواندم صحنهی عید شکرگزاری و دعوای فلیشا، اولین صحنهای بود که نویسندهی فیلم نوشته بود و به گفتهی خودش بعدها تمام فیلم را به خاطر آن یک صحنه نوشت؛ همهی فیلمنامهنویسان در زندگی خود چنین چیزی دارند اما این صحنهها نهایتا باید ایدهای خام باشند برای ساخت فیلم. این اشتباهی بزرگ است که یک فیلم را به خاطر صحنهای بنویسیم که حتما توی ذوق میزند؛ با فرض درستی این احتمال، کارگردان کار را خوب درآورده است اگرچه باز هم ما نسبت دقیق صحنهی عید شکرگزاری را با روند فیلم متوجه نمیشویم. فیلم پر از پراکندهگوییهای مختلف است. از حرفهای فلیشا و لنی سر در نمیآوریم و با آنها همراه نمیشویم.
فرضیهی دوم این است که فرم برای کارگردان اهمیت زیادی داشته است. او به دنبال یک فرم زندگینامهای واقعی برای ترسیم زندگی «لئونارد برنستاین» بوده و شاید برنستاین علیرغم همهی بزرگیش، در زندگی حرفهای و در کشور آمریکا، زندگی هیجانانگیزی برای روایت نداشته یا حداقل اطلاعات زیادی از چند و چون زندگی کاری او وجود نداشته است؛ کارگردان نیز انتخاب کرده است تا تمرکز را بر رابطهی عاشقانهی آن دو بگذارد و بر اساس دادهها شور و هیجانی به فیلم بدهد.
البته که نویسنده ترجیح داده است تصویر نسبتا تمیزی در مایسترو ارائه دهد و به جز اشاراتی تصویری، که آن را هم به فهم مخاطب واگذار کرده است، اشاراتی به حواشی زندگی لئونارد برنستاین نمیکند.
بر این اساس اگر امتیازی هم به فیلم تعلق بگیرد، میتواند حق سبک تقریبا سورئال آن باشد نه حق فیلمنامهی آشفتهی آن؛ به همین دلیل نامزدی مایسترو در بخش بهترین فیلمنامهی اورجینال شدت محل سوال است؟ به هر حال برای نامزدی در هفت بخش اسکار، شاید بتوان به امتیازاتی فراتر از تکنیک و سینما فکر کرد، مثل امتیاز یهودی بودن!
اما از بازی خوب «بردلی کوپر» و «کری مولیگان» در فیلم نمیتوان گذشت و شاید همین برگ برندهی اتصال مخاطب به فیلم باشد تا پراکندهگوییهای فیلم برای او قابل تحملتر شود و صحنهی رهبری ارکستر با بازی کوپر که تمام سعی خود را برای نشان دادن تشویش درونیش انجام میدهد، قابل توجیه میشود.
اما اگر از من بپرسید، خیلی محکم میگویم از اینکه چنین فیلمی درمورد موسیقیدانان بزرگ ما و رهبران بزرگ ارکستر ملی ما ساخته نشده است، ابراز خوشحالی میکنم!