دوشنبه 24 آذر 1404 / خواندن: 10 دقیقه
پرونده هزار و یک سریال | صفحه پنجاه و نهم

یادداشت: نگاهی مقایسه‌ای به سریال‌های «سووشون» و «بامداد خمار» ساخته «نرگس آبیار»

در عرض فقط چند ماه با دو سریال اقتباسی از یک کارگردان روبه‌رو شدیم که مثل اکثر سریال‌های اخیر پلتفرمی بی‌ارزش و قابل چشم‌پوشی نیستند اما آیا هر دو آثاری «ارزشمند» محسوب می‌شوند؟ سریال «سووشون» اثر ارزشمندی‌ است که شاید در بازۀ زمانی فعلی چندان «مهم» به نظر نرسد. برای سریال «بامداد خمار» اما برخلاف «سووشون» ارزش هنری چندانی نمی‌توان متصور بود ولی اثر مهمی ا‌ست که بخش زیادی از این اهمیت را مدیون اصل رمان است.

یادداشت: نگاهی مقایسه‌ای به سریال‌های «سووشون» و «بامداد خمار» ساخته «نرگس آبیار»

مجله میدان آزادی: بعد از حواشی سریال «سووشون» که حسابی دنیای مجازی را مجذوب خود کرده بود، شروع سریال «بامداد خمار» آبی شد بر آتش نارضایتی‌ها از سریال اقتباسی سووشون. به همین بهانه در تازه‌ترین صفحه از پرونده «هزار و یک سریال» به سراغ مقایسه این دو سریال ساخته‌ی «نرگس آبیار» رفته‌ایم. این یادداشت را به قلم معید داستان بخوانید:
 

وفاداری به متن و فراتر از آن

نظر نامحبوب اینکه «سووشون» سریال خوبی ا‌ست. برای «بامداد خمار» هم می‌توان از لفظ «خوب» استفاده کرد. خوب به این معنا که برآیند نقاط ضعف و قوت هر یک از این دو سریال در نهایت مثبت است؛ هرچند هیچ‌ کدام شاهکار نیستند. 

«سووشون» به‌خاطر فرمی که کارگردان برایش انتخاب کرده، نمی‌تواند با عموم مخاطب ارتباط بگیرد؛ هزینۀ بالای تولید آن هم در نسبت با جمعیت مخاطبی که آن را تماشا کرد و پسندید نامتوازن به نظر می‌رسد. ولی با این حال سریال قابلیت‌هایی دارد که با گذشت زمان شاید بتواند به یک اثر کالت تبدیل شود. همان‌طور که اکثر کالت‌ها در زمان خودشان با استقبال جدی روبه‌رو نشدند و نقدهای عموماً منفی دریافت کردند. 


سریال‌های «سووشون» و «بامداد خمار» ساخته‌ی «نرگس آبیار»

«بامداد خمار» اتفاقاً مشکلی در ارتباط گرفتن با بیننده ندارد. چون جنس داستانش عامه‌پسند است، اما همین نقطه‌قوت توأمان نقطه‌ضعف کار هم محسوب می‌شود. دهخدا در یکی از معانی ابتذال می‌نویسد: «صرفِ چیزی را بسیار» که الزاماً نه بد و نه خوب است. اما همان‌قدر که رمان «بامداد خمار» می‌تواند مبتذل (به همین معنای ذکرشده) محسوب شود، اقتباس درستش نیز باید همین مختصات را داشته باشد. در واقع در اقتباس درست و صحیحی از «بامداد خمار» گریزی از مبتذل شدن نیست. سریال «بامداد خمار» نیز درست عمل می‌کند که در همین هشت قسمت ابتدایی هشت هزار بار «ترلان پروانه» از مقابل دکان نجاری عبور می‌کند و «نوید پورفرج» هم در حالی‌که سایۀ گیسوانش روی پیشانی افتاده و قطره‌های عرق روی تنش روان است، در حرکتی اسلوموشن چوبی را اره می‌کند. همان چیزی که در فضای مجازی دست‌مایۀ شوخی هم قرار گرفته است. حالا همین نقطۀ «صرفِ چیزی را بسیار» دقیقاً جایی ا‌ست که هم نقطه‌ضعف است، هم نقطه‌قوت. 
 

دربارۀ کدام دو چیز حرف می‌زنیم؟

قسمت اول سریال «سووشون» به کارگردانی «نرگس آبیار» و تهیه‌کنندگی «محمدحسین قاسمی» در خرداد ۱۴۰۴ از پلتفرم نماوا منتشر شد. فصل اول پس از چهارده قسمت به پایان رسید. با فاصلۀ کمی از پایان «سووشون»، پخش سریال «بامداد خمار» از پلتفرم شیدا آغاز شد و تا امروز که این یادداشت نوشته می‌شود هشت قسمت از آن پخش شده است. «بامداد خمار» را نیز نرگس آبیار کارگردانی کرده است، به تهیه‌کنندگی «حسن مصطفوی».

هر دو کار اقتباس محسوب می‌شوند و به‌دلیل تعهد بیش از اندازۀ کارگردان به نص صریح رمان‌های مرجع، خلاصۀ داستان این دو سریال مشخصاً همان خلاصۀ داستان دو کتاب است. اگر کتاب‌ها را خوانده‌اید می‌توانید بفهمید از پسِ هر موقعیت و دیالوگ قرار است چه موقعیت و دیالوگ دیگری بیاید و در ادامۀ هر اپیزود، داستان در چه مسیری قرار خواهد گرفت.


«سوووشون» نوشته «سیمین دانشور» و «بامداد خمار» اثر «فتانه حاج سید جوادی»

«سووشون» از زبان زری (بهنوش طباطبایی) روایت می‌شود. یوسف (میلاد کی‌مرام) همسرِ زری است. این زوج که سه فرزند دارند در شیراز زندگی می‌کنند و از طبقۀ متوسط و مرفه آن زمان محسوب می‌شوند. منظور از آن زمان یعنی بین سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ و اواخر جنگ جهانی دوم؛ جایی که ایران به اشغال غربی‌ها درآمده است و فقر و گرسنگی بیداد می‌کند. همچنان که شاهد روزمرگی‌های زری و روحیۀ محافظه‌کارانۀ او هستیم، به‌تدریج با منش آزادی‌خواهانۀ یوسف هم آشنا می‌شویم. حضور انگلیسی‌ها در داستان پررنگ است تا یک طرف دوقطبی استعمارگر و استعمارستیز را در داستان پیش ببرد. فصل اول «سووشون» هنوز به کشمکش‌ها و التهاب‌های بخش‌های پایانی رمان نرسیده و جایی در میانۀ رمان به پایان می‌رسد. فصل اول صرفاً مقدمات آنچه را قرار است در ادامه اتفاق بیفتد به تصویر می‌کشد.

«بامداد خمار» اما داستان عشق محبوبه (ترلان پروانه) و رحیم (نوید پورفرج) است که به سیاه‌بختی محبوبه منجر می‌شود. محبوبه دختر بصیرالملک و از خانواده‌ای اشرافی ا‌ست که عاشق یک شاگرد نجاری شده و تمام خواستگارهای دیگرش را رد می‌کند. طبیعتاً خانوادۀ محبوبه با این وصلت مخالف‌اند اما در نهایت محبوبه به عشقش می‌رسد و البته که این تازه آغاز ماجرای تیره ‌و تار شدن سرنوشت محبوبه است. فرم «بامداد خمار» البته یک لایۀ اولیۀ دیگری نیز دارد که در واقع تمام ماجرای محبوبه و رحیم از زبان بزرگسالی محبوبه (احترام‌سادات برومند) روایت می‌شود. محبوبه داستان زندگی خودش را برای برادرزاده‌اش سودابه (المیرا دهقانی) تعریف می‌کند. چرا؟ چون سودابه نیز در زمان حال داستان که در دهۀ شصت می‌گذرد عاشق کسی شده که مورد تأیید خانواده نیست.

آبیار که بود و چه کرد؟

ببینیم کارگردان چه راهی را پیموده تا به این دو سریال رسیده است. مای مخاطب نرگس آبیار را اولین بار با «شیار ۱۴۳» شناختیم. فیلمی که می‌خواست و می‌توانست تأثیرگذار باشد و اشک بگیرد، حتی از کسانی که ممکن بود عموماً با محتوای فیلم چندان همدل و همراه نباشند. شیار از حمایت رسمی نیز برخوردار شد و همین به بیشتر دیده شدنش کمک کرد. «شیار ۱۴۳» آن‌قدری خوب بود که برگردیم ببینیم فیلم اول کارگردان که پیش از آن ساخته، چه بوده. 


«نرگس آبیار» نویسنده و کاگردان 

«اشیا از آنچه در آینه می‌بینید به شما نزدیک‌ترند» یک فیلم جمع‌ و جور و کم‌خرج و کم‌بازیگر بود که داستانش را خیلی ساده و روان تعریف می‌کرد. درمجموع به‌عنوان یک کار اول مقبول بود و قابل تماشا کردن. آبیار پس از شیار حالا موقعیتی پیدا کرده بود و می‌توانست یک داستان شخصی را با فرمی که احتمالاً مورد علاقه‌اش بود بسازد و از بازخورد احتمالی مخاطب نترسد. 

«نفس» در زمان درستی از رزومۀ کارگردانش ساخته شد که با وجود آزمون و خطاهای فرمی، از به محاق رفتن و دیده نشدن توسط مخاطب عمومی فرار کرد و توانست در حد قابل قبولی دیده شود. حالا کارگردان، سه فیلم مقبول در کارنامه داشت و نیاز داشت سکوی پرش دوم را بیازماید. بیگ‌پروداکشنِ «شبی که ماه کامل شد» موفقیت مجددی در کسب جایزه و امکان تبلیغات برای آبیار فراهم کرد. «شبی که ماه کامل شد» در حالی ساخته شد که عموماً آثاری صرفاً به‌خاطر محتوای‌شان مورد استقبال جشنواره‌ای قرار می‌گرفتند که از لحاظ بصری، داستان‌گویی و دیگر عناصر ارزشمند تصویری و سینمایی فقیر بودند و «شبی که ماه کامل شد» از این دست نبود و مثل آثار قبلی کارگردانش چیزهایی برای ارائه داشت. جایگاه آبیار با این فیلم کاملاً تثبیت شد و توانست خودش را به‌عنوان یک کارگردان زن جدی و توانمند در سینما مطرح کند. 

دو سال بعد که «ابلق» را ساخت با اینکه نسبت به آثار قبلی چیزهای جدید و شگفت‌انگیزی برای ارائه نداشت ولی پسرفت هم محسوب نمی‌شد که هم گران بود و هم بزرگ و البته خوش‌ریتم. از سال ۱۳۹۹ و پس از «ابلق» کار جدیدی از آبیار ندیدیم تا ۱۴۰۴ که دو سریال اقتباسی از دو داستان مشخصاً ایرانی و تقریباً زنانه را برای پخش از پلتفرم‌ها آماده کرد. اینکه می‌گویم زنانه تأکیدی فمینیستی بر موضوع ندارم که صرفاً دارم توجه می‌دهم که انتخاب آبیار از میان هزاران هزار داستان فارسی برای اقتباس و به تصویر کشیده شدن، دو اثری بوده است که ازقضا نویسندگان و شخصیت اول‌های تأثیرگذار هر دو زن هستند، البته با دو جهان کاملاً متفاوت؛ «سووشون» به قلم سیمین دانشور و «بامداد خمار» نوشتۀ فتانه حاج‌سیدجوادی.


 

چرا اهالی ادبیات اقتباس را برنمی‌تابند؟

مثلاً بعید می‌دانم عاشقان رمان «صد سال تنهایی» هیچ‌ گاه بتوانند با نسخۀ اقتباس تلویزیونی آن در نتفلیکس ارتباط کاملی برقرار کنند. این البته طبیعی ا‌ست و از ناتوانی در کنترل شیفتگی نسبت به اصل اثر ناشی می‌شود. بگذارید این‌طور توضیح بدهم: مثلاً فرض کنید آدم‌هایی که رمان می‌خوانند دو دسته‌اند. یا به‌سمت غول‌های روس غش می‌کنند یا ترجیح می‌دهند ادبیات داستانی آمریکای لاتین را بردارند، بنشینند یک گوشه‌ای در خلوت خودشان مدام بخوانند و مرور کنند و در مورد خوبی یا بدی طول و تفصیل سبک روس‌ها سکوت کنند. حالا این وسط طرفداران ژاپنی و آسیای شرقی و رئال‌پسندهای آمریکایی یا جسته‌گریخته علاقه‌مندان به اروپایی‌ها هم حضور دارند. به هر روی جزو هر یک از این دسته‌ها که باشیم غیرتی کاذب به متون مورد علاقه‌مان داریم. آن‌چنان که معمولاً هرگونه بازآفرینی این متون در مدیومی دیگر مثل سینما و تبدیل متن به تصویر را برنمی‌تابیم. چه بخواهیم، چه نخواهیم این یک قاعدۀ طبیعی و کلی ا‌ست. مسئلۀ اصلی همان یک چیز است: «اقتباس». 


رمان «صد سال تنهایی» اثر «گابریل گارسیا مارکز»

اقتباس چه زمانی ضرورت دارد یا مقبول و پذیرفته است؟ آیا الهام گرفتن صرف از یک متن داستانی کفایت می‌کند یا برداشت آزاد می‌تواند نقص‌های یک داستان مکتوب را هنگام به تصویر کشیده شدن بپوشاند؟ اقتباس آزاد یا وفادارانه یا لفظ‌به‌لفظ؟ بدیهی ا‌ست پاسخ هیچ یک از این سؤالات قطعی نیست. همه چیز نسبی‌ است. به هزار چیز بستگی دارد. به کیفیت اثر که از آن اقتباس‌ ‌شده و امکانات روایی و بصری آن، به توانایی‌ها و سلیقه و فرم انتخاب‌شده توسط اقتباس‌گر، به شرایط زمان حال جامعه و زمانی که قرار است اقتباس دیده شود و... . مثلاً وقتی «ایرج پزشک‌زاد»، «دایی‌جان ناپلئون» را نوشت و منتشر کرد از آن استقبال شد یا وقتی شش سال بعدترش «ناصر تقوایی» آن را در قالب یک سریال تلویزیونی ارائه داد عموم مخاطبان با آن آشنا شدند؟ آیا اقتباس «بهرام توکلی» از «باغ‌ وحش شیشه‌ای» اثر «تنسی ویلیامز» با عنوان «اینجا بدونِ من» در قالب یک فیلم سینمایی اثر مقبولی ا‌ست یا نچسب به نظر می‌رسد؟ به هر روی این قطعی‌ است که مدیوم تصویر نسبت به کتاب، جامعۀ مخاطب گسترده‌تری دارد و به ترویج همان کلمه‌ای که مکتوب شده (بیشتر از توانایی کتاب) کمک خواهد کرد؛ نه‌تنها ایران که در همه جای جهان همین است.

بدها کدام‌اند؟ خوب‌ها کدام؟

بدِ مطلق، دوربینِ «سووشون» است. این واقعاً مورد عجیبی ا‌ست. حرکت دوربین در «سووشون» چه برای مخاطب عام و چه برای اهالی جدی سینما تجربۀ بسیار عجیب و آزاردهنده‌ای است. من متوجه ضرورت این کار نمی‌شوم، بعید هم می‌دانم دیگران متوجه شده باشند. خود سازنده هم اگر بیاید بنشیند دلیل انتخابش را توضیح بدهد، پیشاپیش نخواهم پذیرفت. این یک واقعیت عینی تجربی ا‌ست. «سووشون» مشخصاً چشم تماشاگر را اذیت می‌کند. بی‌حرف و حدیث. این کار اگر از کارگردانی تازه‌کار که هنوز در مسیر کسب هنر و تجربه است سر می‌زد می‌توانست فهمیده شود اما در مورد آبیار هیچ معنایی پیدا نمی‌کند جز اینکه بگوییم آبیار آن‌قدر جسور است که هنوز هم پس از این حجم از رزومۀ سینمایی موفق، می‌خواهد مسیرهای تازه‌ای را آزمون و خطا کند. در «بامداد خمار» نیز به گونه‌ای دیگر و البته قابل تحمل‌تر از زوم‌این و زوم‌اوت به افراط بهره می‌برد که باز هم خیلی طبیعی نیست اما آزار هم نمی‌دهد.

نمایی از سریال «بامداد خمار» با نقش‌آفرینی «ترلان پروانه» و «فرزانه فرنام»
نمایی از سریال «بامداد خمار» با نقش‌آفرینی «ترلان پروانه» و «فرزانه فرنام»

انتخاب «ترلان پروانه» و نوع بیان و لحن دیالوگ‌گویی‌اش در نهایت به ضرر «بامداد خمار» تمام شده است، هرچند ممکن است شهرت و محبوبیتش میان مخاطب کم‌سن‌ و سال‌تر در استقبال از کار، این نقص را خیلی نشان ندهد و آن را بپوشاند.

اما خوبِ اول، اصرارِ آبیار است به انتخاب داستان‌هایی دور از مرکزیت سیاسی‌فرهنگی ایران. در ساخته‌های پیشین هم نشان داده بود که به جغرافیای غیرتهران علاقه‌مند است؛ کرمان و سیستان و بلوچستان و این بار شیراز. این اصرار فرصت‌های خوبی در فرم و جنس روایت برای سازنده فراهم می‌کند.

انتخاب «بهنوش طباطبایی» و اجرایی که در «سووشون» دارد برخلاف ترلان پروانه در سریال دیگر، بسیار مثبت است. هم بازی کامل است، هم اجرای لهجه. یکی از ارزش‌افزوده‌هایی هم که آبیار در سریال «سووشون» نسبت به رمان ایجاد کرده این است که شخصیت‌های غیرفارسی‌زبان گاه به زبان اصلی‌شان صحبت می‌کنند، در حالی‌که در رمان این‌طور نیست و این دست موارد و جزئیات چیز کمی نیست که به‌سادگی و بی‌تقدیر بتوان از کنارش عبور کرد.

هیچ‌ چیز همه ‌چیز است؟

«سووشون» از همان قسمت اول دچار حاشیه‌ای جدی شد. نه‌تنها پخش سریال متوقف شد که در اتفاقی نادر پلتفرم مربوطه نیز برای مدتی از دسترس خارج شد. برخی سکانس‌های قسمت اول چنان برای فضای سینما و تلویزیون و پلتفرمی ما نامأنوس و جدید بود و از منظری متفاوت، پیشرو به حساب می‌آمد که احتمالاً سازندگان و هر آن کس که در جریان ساخت و تصاویر قسمت اول بوده است، منطقاً می‌بایست چنین شرایط پیش‌آمده‌ای را پیش‌بینی می‌کرد. از همین رو نمی‌توان دقیق تحلیل کرد که توقیف چند هفته‌ای سریال و پلتفرم در راستای بیشتر مطرح شدن و تبلیغات بوده است یا خیر. نماوا حتی رویه‌ای جدید را با این سریال راه انداخت؛ کسانی که با اینترنت تلفن همراه، پیش از آن می‌توانستند بدون اشتراک محتوای پلتفرم را تماشا کنند برای دیدن «سووشون» ملزم به خرید اشتراک شدند.

نمایی از سریال «سووشون» با نقش‌آفرینی «بهنوش طباطبایی» و «میلاد کی‌مرام»
نمایی از سریال «سووشون» با نقش‌آفرینی «بهنوش طباطبایی» و «میلاد کی‌مرام»

«بامداد خمار» اما دچار چنین حاشیه‌هایی نشد، هرچند این سریال نیز جدی‌ترین حاشیه‌اش را در مسیر تولید و با انصراف «محمد داودی» سرپرست نویسندگان کار از همراهی ادامۀ پروژه تجربه کرد که مدعی بود تیم جدید سازنده برخلاف تعهدات‌شان در متن ایشان دست برده‌اند.

به هر روی در عرض فقط چند ماه با دو سریال اقتباسی از یک کارگردان روبه‌رو شدیم که مثل اکثر سریال‌های اخیر پلتفرمی بی‌ارزش و قابل چشم‌پوشی نیستند اما آیا هر دو آثاری «ارزشمند» محسوب می‌شوند؟ اصلاً اثر «ارزشمند» چیست؟ آیا یک اثر می‌تواند «مهم» باشد ولی «ارزشمند» نباشد؟ «ارزش» یا «اهمیت» کدام یک در نسبت با میزان استقبال مخاطب تعریف می‌شود؟ «مهم بودن» چه نسبتی با «ارزشمند بودن» دارد؟ تلاش می‌کنیم با همین دو سریال پاسخ این چند سؤال را پیدا کنیم. مثلاً سریال «سووشون» اثر ارزشمندی‌ است که شاید در بازۀ زمانی فعلی چندان «مهم» به نظر نرسد. برای سریال «بامداد خمار» اما برخلاف «سووشون» ارزش هنری چندانی نمی‌توان متصور بود ولی اثر مهمی ا‌ست که بخش زیادی از این اهمیت را مدیون اصل رمان است. رمانی که در زمان انتشار خودش پرحرف و حدیث بوده و در بازار کتاب اتفاق بی‌نظیری را رقم زده و به‌تبع آن سریال نیز به همان اندازه می‌تواند و توانسته است تأثیرگذار عمل کند.




تصاویر پیوست

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
«سووشون» از زبان زری (بهنوش طباطبایی) روایت می‌شود. یوسف (میلاد کی‌مرام) همسرِ زری است. این زوج که سه فرزند دارند در شیراز زندگی می‌کنند و از طبقۀ متوسط و مرفه آن زمان محسوب می‌شوند. همچنان که شاهد روزمرگی‌های زری و روحیۀ محافظه‌کارانۀ او هستیم، به‌تدریج با منش آزادی‌خواهانۀ یوسف هم آشنا می‌شویم. حضور انگلیسی‌ها در داستان پررنگ است تا یک طرف دوقطبی استعمارگر و استعمارستیز را در داستان پیش ببرد.

«بامداد خمار» اما داستان عشق محبوبه (ترلان پروانه) و رحیم (نوید پورفرج) است که به سیاه‌بختی محبوبه منجر می‌شود. محبوبه دختر بصیرالملک و از خانواده‌ای اشرافی ا‌ست که عاشق یک شاگرد نجاری شده و تمام خواستگارهای دیگرش را رد می‌کند. طبیعتاً خانوادۀ محبوبه با این وصلت مخالف‌اند اما در نهایت محبوبه به عشقش می‌رسد و البته که این تازه آغاز ماجرای تیره ‌و تار شدن سرنوشت محبوبه است.

مطالب مرتبط
cover
هیچ قطعه ای انتخاب نشده پادکست
0:00 0:00