مجله میدان آزادی: امروز 25 فروردین، سالروز تولد هنرمندی است که بسیاری از اهالی ایرانزمین او را با «بچههای آسمان» میشناسند؛ بله مجید مجیدی. به همین مناسبت سمیه کشوری نگاهی داشته است به زندگی و آثار مجیدی که در ادامه بخوانید:
روی دیگرِ یک تولد
تقریباً هشت یا نُهساله بودم که «بچههای آسمان» را دیدم و برای اولین بار احساس کردم در حال دیدنِ فیلم نیستم. گویی جایی نشستهام و دارم دو کودک سرشار از امید را با لبخندی روی لب تماشا میکنم. دو کودکی که از جنس خودم بودند احساسی را به دوش میکشیدند که دوست داشتی خودت هم آن را بچشی؛ البته نه در باب معیشت که در باب رفاقت برادرخواهری. تجربهی عزیزی بود اینکه فیلم برای بزرگترهاست، ولی دربارهی من حرف میزند طوری که به دل من هم مینشیند. به نوعی گویی میتوان گفت «مجید مجیدی» به کودکی و نوجوانی ما گره خورد و کودکیهای خیلی از ماها را ساخت، و به دلیل ویژگی منحصر در آثارش، میشود گفت خوب هم ساخت.
بعدها که سینما خواندم، فهمیدم صمیمیت فیلمنامه و در همین راستا جهانِ داستانِی ملموسِ آن، چه تکنیک مهم و بزرگی است که هر فیلمساز توان دست یافتن به آن را ندارد. ولی مجیدی میدانست از دنیای سینما چه میخواهد و دوست دارد کدام تصاویر را پیشِ چشم دنیا به نمایش بگذارد. او بطنِ مفاهیم انسانی را میشناخت و بلد بود آن را در کادر دوربین به زنجیرِ تصاویرِ ممتد بکشد.

تولد
سال ۱۳۳۸ گریهی نوزادی با خنکای فروردینِ تهران در هم آمیخت و مجید طالش مجیدی به دنیا آمد. او از همان اول فهمید که برای کارهای هنری آفریده شده است. بنابراین لیسانسش را از دانشکدهی هنرهای دراماتیک گرفت. در همین راستا روند رشدِ هنریاش را با بازیگری در تئاتر شروع کرد، بعد به بازیگری در چند فیلم مثل بایکوت، تیرباران و دو چشم بیسو پرداخت. ولی مجیدی یک مؤلف تمامعیار بود. باید خودش مینوشت و میساخت. پس به کارگردانی روی آورد.
نوجوانی
مجیدی نیز مثل خیلی از هنرمندان مؤلفِ حرفهای، خودش را با ساخت مستند یا فیلمهای کوتاه محک زد. اولین اثر او مستند کوتاه انفجار در سال ۱۳۵۹ بود. بیشتر آثار دیگر مجیدی در دههی شصت کوتاه و متأثر از زمانهای که در آن میزیست، بود؛ یعنی جنگ و آثار ناشی از آن.
اواخر دههی شصت، مجید مجیدی مسئول برگزاری جُنگ ادبیهنری استانها در حوزه هنری است و برای برگزاری جُنگ به سیستانوبلوچستان سفر میکند. شرایط خاص مرزی و جغرافیایی این استان، سفر دو سه روزهی مجیدی را طولانیتر میکند. وضعیت کودکان و نوجوانان منطقه، او را به نوشتن اولین فیلمنامهی بلند خود سوق میدهد. برای این کار از سید مهدی شجاعی هم کمک گرفت و حاصل آن شد فیلم «بَدوک».

بالاخره مجیدی سال ۱۳۷۰ اولین فیلمِ بلند خودش را به اسم «بَدوک» به جشنوارهی فجر برد. این فیلم دیپلم افتخار برای فیلمنامه و کسب عنوان بهترین فیلم اول را کسب کرد ولی بدوک نقدهای چندان مثبتی به دست نیاورد و حتی مجیدی را متهم به سیاهنمایی کرد. با این حال این اثر، مجیدی را بهعنوان فیلمسازی جسور به همه شناساند. به گفتهی مجیدی، «آوینی» در مقام حامی «بَدوک» ظاهر شد و توانست توفیقاتی برای نمایش و عرضه به دست بیاورد.
جوانی
ناامیدی ناشی از فیلم اول، مجیدی را تسلیم نکرد و در سال ۱۳۷۴ شاهکار «پدر» خلق شد. این فیلم که بهنوعی خاستگاهی در فیلم اول مجیدی دارد، مانند فیلم اول تا حدی طبیعت بکر و در عین حال خشن را بهعنوان یک کاراکتر، نشانه میگیرد.
فیلم «پدر» که با فیلمنامهنویسی مشترک سید مهدی شجاعی انجام شد، فیلم مهم و تأثیرگذاری در کارنامهی کاری مجیدی به شمار میآید. این فیلم باعث شد بیشتر برچسبهایی که ناعادلانه به مجیدی در فیلم اولش زده شد، از بین برود و بهنوعی خود فیلم دیده شود. در همین راستا فیلم در جشنوارهی فجر در بخشهای سیمرغ بلورین بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین بازیگر نقش مکمل زن، جوایزی از آنِ خود کرد. «محمد کاسبی» با بازی درخشانش در نقش پدر، در حالی جایزهی بهترین بازیگر نقش اول مرد را از آن خود کرد که خیلیها فکر میکردند جایزه به «پرویز پرستویی» برای فیلم «لیلی با من است» میرسد.

مجید مجیدی به درخشیدن ادامه داد و سال ۱۳۷۵ با سومین فیلمش به نام «بچههای آسمان» به اسکار رفت. این فیلم در پنج رشتهی بهترین فیلم خارجیزبان، نامزد شد و اولین فیلم ایرانی بود که به اسکار راه پیدا کرد و نگاههای جهانی را به سینمای ایران و جدیت هنریاش جلب کرد. البته اعلام نامزدی «بچههای آسمان» به عنوان نماینده سینمای ایران در اسکار با حواشی همراه بود. همان سالی که مجیدی این فیلم را ساخته بود، نظرات مثبت تیم داوری اسکار را به خود جلب کرد و با توجه به نبود رقبای قوی، احتمال دریافت جایزه آن نزدیک به یقین بود. اما بر اثر اتفاقاتی که در شورای انتخاب فیلم اسکار در ایران افتاد، «گبه» جای «بچههای آسمان» را گرفت. «گبه» از محسن مخملباف. اما گبه در اسکار به جایی نرسید و نامزد هم نشد و دستاندرکاران، سال بعد، فیلم مجیدی را به اسکار فرستادند. اتفاقا «بچههای آسمان» آن سال (1998) به فهرست نامزدهای نهایی بهترین فیلم خارجی هم رسید، اما وقتی پای فیلم «زندگی زیباست» و ارزش شمردن نمایش یهودیستیزی در سینما در میان باشد، مطمئنا اسکار به فیلم دیگری هرچند شایسته نمیرسد. این داستان فرصتسوزی دستاندرکاران آن زمان سینمای ایران برای دریافت جایزه اسکار توسط یک فیلم شریف ایرانی بود. با این همه و با قرار گرفتن فیلمی از سینمای ایران در بخش رقابت بینالملل، توجهات زیادی به سینمای کشور ما جلب و تحسینِ زیادی از سوی منتقدان روانهی فیلم «بچههای آسمان» شد. همچنین مجیدی تا سیزدهسال تنها کارگردان ایرانی بود که فیلمی از او نامزد دریافت جایزهی اسکار شده بود.

«بچههای آسمان»، آغاز درخشش موفقیتهای بینالمللی مجیدی بود، ولی این آغاز هیچ پایانی به همراه نداشت و ندارد. مجید مجیدی به ساخت آثارش ادامه داد و فیلمسازی شد که با زبان سینمایی مختص خود، و با چشماندازی ملی و حتی بومی، خود را به فیلمسازی جهانی تبدیل کرد. فیلمهایی که به جشنوارههای تراز اول دنیا نیز راه یافتند.
اگر بخواهیم به یکی از تاثیرات جهانی این فیلم اشاره کنیم باید بگوییم «جك نئو» فیلمساز، کمدین و بازیگر سرشناس سنگاپوری، فیلم سینماییاش به نام «كفش مسابقه» را با اقتباسی از فیلم «بچههای آسمان» مجیدی ساخت.
«رنگ خدا» چهارمین فیلم مجیدی از دل همراهی او با گروهی از بچههای نابینا در سفری به دل طبیعتِ شمال، و در سال ۱۳۷۷ برخاست. طبق گفتهی مجیدی، او در این سفر تحت تأثیر مواجههی عمیق و درونیِ بچههای نابینا با جهان و طبیعت قرار گرفت و این اثر چنان عمیق بود که منجر به ساخته شدن فیلم «رنگ خدا» شد.
فیلم بعدی او یعنی «باران» محصول سال ۱۳۷۹ نیز تحسین منتقدان و سیمرغ بهترین فیلم جشنواره فجر را بههمراه داشت و جوایز متعدد جهانی را نیز کسب کرد. با این حال «باران» توفیق چندانی در اکران به دست نیاورد. گرچه «باران» فیلمی بسیار عاشقانه است اما مجیدی با پنجمین فیلم بلند خود به همگان نشان داد درک درست و رئالیستیای از طبقهی کارگر و همچنین قشر مهاجران در کشور دارد و میتواند به دور از پیچیدگیهای اجتماعی، با روایتی ساده اقشار رنجبرِ جامعه را به تصویر بکشد و این یعنی سینمای اجتماعی. باران جزو معدود فیلمهای آن سالها بود که به جامعه مهاجران افغانستانی توجه کرده بود.

مجیدی بعد از ساخت دو مستند، دوباره به فیلم داستانی رو آورد و «بید مجنون» را در سال ۱۳۸۳ساخت. اگرچه حالوهوای این فیلم با آثار قبلی او و پرداختن به مسئله کودکان و نوجوانان متفاوت بود ولی نگاه فلسفی او بر فیلم حاکم بود. این فیلم که میتوان آن را در سینمای دینی یا اخلاقی دستهبندی کرد نیز موفقیتهایی در جشنوارهی فجر به دست آورد که یکی از آنها بهترین نقش اول مرد برای «پرویز پرستویی» و بهترین فیلم از نگاه تماشاگران بود.
سال ۱۳۸۶ فیلم «آواز گنجشکها» با فیلمنامهنویسی «مهران کاشانی»، از دیگر فیلمهای پرسروصدای مجیدی بود؛ چراکه «رضا ناجی» را اولین بازیگر ایرانیِ دریافتکنندهی خرس نقرهای بهترین بازیگر مرد از پنجاهوهشتمین جشنوارهی بینالمللی فیلم برلین کرد، جایی که یکی از رقیبان او «دنیل دی لوئیس» بزرگ بود.
پختگی
در سالهایی که از یک سو با برآمدن داعش و گروههای تکفیری و از سوی دیگر با انتشار نظریهها یا کاریکاتورها در مجلات غربی تلاش میشد چهرهای دروغین و زشت از پیامبر اسلام مطرح شود، مجیدی تقریباً هشت سال از عمرش را برای ساخت فیلم «محمد رسولالله» گذاشت و در نهایت این فیلم در سال ۱۳۹۳ به اکران عمومی درآمد و به برههی کودکی و نوجوانی حضرت محمد (ص) پرداخت. مجیدی فیلمنامهی این فیلم را با کمک «کامبوزیا پرتوی» و «حمید امجد» به نگارش درآورد. فیلم گرچه از سوی بعضی از منتقدان ایرانی مورد نقدهای تندی قرار گرفت ولی در مجموع فیلم موفقی شد و نظر عموم مخاطبان را جلب کرد. مجیدی در فیلم «محمد رسولالله» از عوامل غیرایرانی در سطح سینمای روز جهان استفاده کرد و لقب «پرهزینهترین و بزرگترین» پروژهی فیلمسازی تاریخ سینمای ایران را به خود داد. برای مثال فیلمبردار ایتالیایی و آهنگساز هندی این فیلم از هنرمندان برندهی جایزهی اسکار بودند.
اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که فیلم «محمد رسولالله» مجیدی دومین فیلم، در تاریخ سینما است که بهطور خاص به پیامبر پرداخته است. اولین فیلم مربوط به «مصطفی عَقّاد» کارگردان مشهور سوری است که با نام اصلی «پیام» در سال ۱۹۷۶ به نمایش در آمد. تفاوت چشمگیری که بین فیلم مصطفی عَقّاد و مجید مجیدی وجود دارد (جدای از اینکه فیلم عقاد چهل سالگی تا درگذشت پیامبر را نشان میدهد و فیلم مجیدی کودکی پیامبر را)، پرداخت به وجههی مهربانی و صلحدوستی حضرت محمد (ص) است. نگاه و نکتهای که به نحوی در فیلم عقّاد مهجور مانده بود.
شاید بتوان گفت فیلم «آنسوی ابرها» محصول دوستی و همکاری با موسیقیدانی به نام «ای.آر. رحمان» با مجیدی بود که باعث شد سال بعد یعنی سال ۱۳۹۵ فیلمش را در هند و با بازیگران هندی بسازد. «آنسوی ابرها» برای ایران به فارسی دوبله شد ولی چندان مورد توجه مردم ایران قرار نگرفت.
فیلم «خورشید» که دربارهی کودکان کار بود، در سیوهشتمین جشنوارهی فیلم فجر ۱۳۹۸ به نمایش در آمد و طبق انتظار، درخشان و محصول روزِ جامعهی ایران بود. این فیلم برندهی سیمرغ بلورین بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه شد. فیلمنامهنویسیِ این کار با همکاری مشترک مجیدی با «نیما جاویدی» انجام شده بود. فیلم «خورشید» در سطح جهانی نیز درخشید و جایزهی فانوس جادویی جشنوارهی بینالمللی فیلم ونیز و نامزد شیر طلایی از همین جشنواره را از آنِ خود کرد.

ريشسفيدی
در بالا به فیلمها و آثار مجیدی اشاره شد. در این قسمت بهطور خاص میخواهیم دربارهی ویژگیهای مشترک آثار او و نوع سبکی که مجیدی در طول عمر هنری خود رقم زد، صحبت کنیم.
از همان ابتدا بهتر است به علاقه و تعهد مجیدی به ایران و وقایع برخاسته از آن، در طول سالیان فعالیت هنری خود اشاره کنیم. این تعهد و عشق به وطن در جایجای آثار او دیده میشود؛ حالا گاه با نمایش طبیعت زیبا و حتی شاید نهچندان مهربان ایران و گاه با نمایش تلاش نوجوان ایرانی برای بهتر کردن دنیای کوچک پیرامونی خود.
شاید بتوان گفت بیشتر آثار مجیدی کودکمحور هستند، یعنی یا بارِ بیشتر فیلم بر روی دوش بازیگر نوجوان میچرخد یا فیلم اساساً دربارهی آنهاست. در واقع مجیدی با پیوند زدن دنیای کودکی و نوجوانی، با سینمای شاعرانهی منحصربهفرد خود، اثری صمیمی و دلنشین خلق میکند.
این جدا از این است که بتوان گفت مجیدی بار سینمای کودک و نوجوان را به دوش میکشد، خیر. شخصیتهای داستانی مجیدی شاید کودک یا نوجوان باشند ولی گویی این فیلم فیلمی است برای بزرگترها. گویی به همین بزرگترها میگوید ببین با چه نسلی روبهرو هستی! آنها را ببین، بفهم و رها نکن.
به عبارتی نمیتوان سینمای مجیدی را به سینمای نوجوان، محکم گره زد. اما از جهاتی هم نمیتوان برخی از آثار او را از این عنوان و از این نوع سینما جدا دید. دستکم فیلمهایی چون «پدر»، «بچههای آسمان»، «رنگ خدا»، «آواز گنجشکها» و «خورشید» از این دستهاند.
همانطور که خود مجیدی نیز در مصاحبهای با «شادمهر راستین» (فیلمنامهنویس) اشاره میکند که: «... احساس کردم بهعنوان فیلمسازی که از ابتدا دغدغهی کودکان را داشتم باید فیلمی بسازم، البته این دغدغه به دوران نوجوانی من برمیگردد... خود من، بر خلاف زندگی پرچالشی که در دوران نوجوانی داشتم، نگاهی امیدوارانه به همهچیز دارم.»
نکتهی دیگر در آثار مجیدی نمایش فقر در دل روایت داستانی فیلم است. اما بافت و جنسِ فقری که مجیدی به نمایش میگذارد عاری از هر گونه تیرهروزی، سرخوردگی و در نهایت سیاهنمایی است. شخصیتهای داستانی مجیدی شاید عموماً مشکلات مالیای که اتفاقاً برخاسته از جامعه است دارند، ولی همان شخصیتها که بیشترشان نیز نوجوانان هستند پر از عزتنفس و به همان میزان سراسر امیدند. نه تنها دستشان را پیش کسی دراز نمیکنند بلکه چشمشان هم به دست دیگران نیست. تا جایی که همین شخصیتها در دل فیلم، گویی احساس بینیازی دارند و آن را هم با سبکبالی برای مخاطب به نمایش میگذارند.
از منظر دیگر دنیای خلاق سینمایِ مجیدی با نگاهِ فلسفیاش و زبان روشنِ سینمایاش عجین میشود؛ طوری که همواره در آن میتوان ردّ پایی از عرفانِ ایرانیِ گرهخورده با مذهب را هم مشاهده کرد. گویی نقطهی طلایی مشترک آثار مجیدی با هر داستانی که باشد، حفظ کردن ماهیت انسانی و اخلاقی آنهاست.
مجیدی تا به امروز نه از آرمانهای سینمای مؤلف مختص خود تغییر مسیر داد، نه از آن عدول کرد. همان آرمانها را با داستان و تصاویر بکر متفاوت در هم آمیخت و هر بار حرفهای خودش را با باریکبینی به مخاطب نشان داد.
مجید مجیدی در همایش عرفان در سینمای ایران در اسپانیا، نطق زیبایی دربارهی جهان سینمایی خود مطرح کرد: «اعتقاد دارم فلسفهی آمدن همهی پیامبران و اولیای خدا تذکر به انسان و بیدار کردن فطرت انسانی بوده است. لذا ترجیح میدهم به جای استفاده از عبارت «سینمای عرفانی» از «سینمای فطرت»، برای توصیف فیلمهایم نام ببرم. فکر میکنم وقتی از عرفان صحبت میشود هر فرهنگ یا جامعهای برداشت خود را از این مفهوم دارد، اما فطرت مفهومی است ازلی و ابدی و مشترک میان تمامی انسانها. مفاهیمی مثل عشق، محبت، فداکاری، همیاری و... یک زبان مشترک انسانی و فطری را میسازند که برای همه قابل فهم است. فکر میکنم جهان امروز که پر از خشونت و بحران شده است، بیش از هر زمانی از این زبان مشترک انسانی خالی است.»
با نگاه کلی و از این منظر میتوان گفت فیلمهای «پدر»، «رنگ خدا» و «بچههای آسمان» یک سروگردن از فیلمهای «خورشید» و «آواز گنجشکها» بالاتر است. چراکه فضای برخاسته از سه فیلمِ ابتدایی صمیمیتر، نزدیکتر به جامعه و به همان میزان دلپسندتر از فیلمها بعدی مجیدی است.
صاحبسبک
مجیدی سینما را از دههی هفتاد آغاز کرد. سینما در این دهه هنوز متأثر از جنگ بود و از طرفی سینمای اکشن و فعالی داشت. از طرف دیگر مجیدی در روزگاری میزیست که کارهای درخشان استادان سینما، از جمله مثلا فیلمهای «اجارهنشینها» و «هامون» داریوش مهرجویی، «ناخدا خورشید» ناصر تقوایی، «باشو غریبهی کوچک» بهرام بیضایی، «خانهی دوست کجاست؟» عباس کیارستمی، «دو فیلم با یک بلیط» داریوش فرهنگ و «مادر» علی حاتمی و... دههی شصت را پشت سر گذاشته بود. اما مجیدی در دههی هفتاد مستقل از اساتید دورهی خودش ظاهر شد. نهتنها از آنها تقلید نکرد که حتی راهش را پیدا کرد و سبک خودش را به گونهای مجزا رقم زد.
مجیدی اگرچه از بین پیشکسوتان تاریخ سینما به «فلینی» ارادت ویژهتری دارد، مانند او و متمایز از او به سبک خاصِ خود رسید. این رسیدن به سبک خاص توانایی علمی و تکنیکی زیادی میطلبد که مجید مجیدی به طرز شایان و شریفی از پسِ آن برآمد.
بسیاری از هنرمندان تلاش کردند کارهایی در سبک و سیاقِ مکتب مجیدی بسازند. از وارد کردن سبک در درام گرفته تا در فرم و محتوا. بهعبارتی گروهی سعی کردند فقر را با شادی در خانواده نشان بدهند و گروهی دیگر از آنورِ بام افتادند و سیاهی و تیرهروزی فقر را برای نوجوان نشان دادند ولی هیچکدام از آنها دستاوردی مانند مجیدی به دست نیاورند.
شاید به جای کپیکردن ظاهر یک فیلم، آنها باید از دریچهی نگاه مجیدی به دنیا خیره شوند. دنیایی که اگرچه فقر در آن است، اگرچه بچههای درون آن با کفشهای پاره میخندند ولی ثروت بزرگتری با خود دارند. آنها دلهای به وسعت دریا و به همان میزان مهربان دارند که مجیدی توانست آن را به نمایش بگذارد و دیگران نه.