مجله میدان آزادی: در جدیدترین صفحه از پرونده «روزی روزگاری تلویزیون» به سراغ سریال ذهن زیبا رفتهایم که مدیران صدا و سیما از آغاز ماه مبارک رمضان و در آستانهی نوروز به پخش آن اقدام کردهاند. ریویوی سمیه کشوری را بر سریال ذهن زیبا، آخرین ساختهی محمدرضا خردمندان، در ادامه بخوانید:
از دیرباز در ماه مبارک رمضان شبکههای تلویزیونی برای جذب مخاطب رقابت پایاپایی را با هم شروع میکنند. اینکه کدام شبکه بیشترین شمار ببیندگان را به دست بیاورد، تا حد زیادی به قصه و مضمون سریال بستگی دارد. اگرچه پیش از این، شبکهها برای سریالهای مخصوص ماه رمضان تلاش میکردند حال و هوای این ماه را در نظر بگیرند، گویا این روند در رمضان ۱۴۰۳ کمی تغییر کرده است. ماحصل این تغییر سریال بیوگرافی «ذهن زیبا» شده که اقتباسی از زندگی دکتر حسین بهاروند، دانشمند ایرانی در حوزهی زیستشناسی است.
سریال «ذهن زیبا» با کارگردانی «سیدمحمدرضا خردمندان» و تهیهکنندگی «علیاکبر تحویلیان» از شبکهی یک تلویزیون در حال پخش است و قرار است در بیست قسمت ادامه پیدا کند.
از بازیگران آن میتوان به «امیرعلی دانایی» در نقش «حسین بهاروند»، «ساناز سعیدی» در نقش همسر بهاروند، «کوروش سلیمانی» در نقش «سعید کاظمی آشتیانی»، «محمد نادری»، «زهرا داوودنژاد» و... اشاره کرد.
خردمندان
سیدمحمدرضا خردمندان رشتهی کارگردانی را در دانشکدهی صداوسیما گذراند. او در ابتدا توانایی خودش را در ساخت فیلم کوتاه و همچنین مستند محک زد و بالاخره در سال ۱۳۹۵ اولین فیلم بلند سینماییاش را به نام «بیست و یک روز بعد» کارگردانی کرد. این فیلم در بخش مسابقهی سودای سیمرغ سی و پنجمین دورهی جشنوارهی فیلم فجر حضور پیدا کرد و نامزد بهترین فیلم از نگاه تماشاگران شد. هرچند فیلم جایزهای از آنِ خردمندان نکرد ولی باعث شد او در میان اهالی سینما شناخته شود.

محمدرضا خردمندان در جشنواره فجر
خردمندان پس از این فیلم به ساخت سریال رو آورد و سریال سه فصلی «از سرنوشت» را برای شبکهی دو ساخت. این سریال چیزی به رزومهی او اضافه نکرد و حتی نوعی پسرفت به حساب آمد. او در جشنوارهی فجر ۱۴۰۳ با فیلم «ناتور دشت» دوباره امیدهای پیشین را زنده کرد و علیرغم حواشی و جایزه نبردن توانست نگاهها را دوباره بهسمت خود بچرخاند.
حالا این کارگردان و نویسنده دوباره به ساخت سریال برای تلویزیون رو آورده است. باید دید این سریال جدید آیا موفقیتی به دست میآورد یا مثل سریال قبلیاش، دوباره امیدی را خاموش میکند؟
خلاصهی داستان سریال ذهن زیبا
در تیتراژ شروع سریال این جملات تایپ میشود: «این داستان برداشتی آزاد از کتاب سلولهای بهاری و فعالیتهای علمیپژوهشی دکتر حسین بهاروند، مؤسس و رئیس پژوهشکدهی زیستشناسی و فناوری سلولهای بنیادی رویان میباشد.»
همین جملات تکلیف ما را مشخص میکند که قرار است سریالی زندگینامهای ببینیم.

دکتر حسین بهاروند | شخصیت الهامبخش سریال ذهن زیبا
چرا ساخت ذهن زیبا لازم بود؟
دانشمندان ایرانی زیادی هستند که تأثیر شگرف جهانی در حوزهی علم داشتهاند و ما از آنها بیخبریم. ناگفته نماند ایران در حوزهی به تصویر کشیدن نخبگانش بهطرز نگرانکنندهای غفلت کرده و آنچنان که باید به نخبگان نمیپردازد تا آنها را به نسل جدید بشناساند.
البته سریالهایی چون «روزگار قریب»، «كوچک جنگلی»، «بوعلی سینا»، «شهریار»، «روشنتر از خاموشی»، «امیركبیر»، «نردبام آسمان» و... وجود دارند ولی با نگاه موشکافانه باید گفت با توجه به تعداد نخبگان فرهنگی، هنری، علمی و... که ایران به چشم دیده، این فهرست حق مطلب را ادا نمیکند.
از این منظر باید گفت ساخت سریالی در این حوزه خوب، بهجا و قابل تحسین است. در زمانهای که قشر جوان ما با نگاهی آغشته به ناامیدی روزگار را سپری میکند شاید دیدن نخبگانی که در وضعیت کمبود امکانات با تلاش موفقیتی کسب کردهاند، باعث شود بارقهی امیدی در دل آنها جوانه بزند.
چرا ذهن زیبا؟
گویا نام ابتدایی این سریال «مسیر اصلی» بوده و در اکران به «ذهن زیبا» تغییر کرده است. «ذهن زیبا» هر مخاطب فیلمبینی را به یاد فیلم آمریکایی «ذهن زیبا» (A Beautiful Mind) میاندازد؛ فیلمی که اتفاقاً در سبک درام زندگینامهای است و به زندگی جان نَش، ریاضیدان برندهی جایزهی نوبل اقتصاد میپردازد.

فیلم سینمایی «ذهن زیبا» ساخته ران هاوارد
سؤالی که پیش میآید این است که آیا چون عوامل به اسم دیگری نرسیدهاند این همنامی رخ داده است یا واقعاً عوامل فیلم تعمدی این نام را انتخاب کردهاند تا سریالشان به فیلم موفق «ران هاوارد» تنهای بزند و همان فیلم را در ذهن مخاطب یادآوری کند؟ اگر دلیل اول باشد که خب بحثی نیست. بیرون آمدن از فقر نام، همفکری گروهی را میطلبد که توضیح واضحات است. اگر دلیل دوم باشد که باز هم زیباییشناسی بههمراه ندارد. چون گرچه هر دو، یعنی هم فیلم هم سریال، دربارهی دانشمندان دورهی خود حرف میزنند ولی میان زاویهی دید هر کدام، زمین تا آسمان فرق است. ما جان نش را در فیلم «ذهن زیبا» در حال سروکله زدن با بیماری روانگسیختگی خود میبینیم که با این حال موفق میشود بر آن غلبه کند. ولی حسین بهاروند در سریال «ذهن زیبا» با مشکلات و مسائل بیرونی خود دست و پنجه نرم میکند.
حتی اگر بتوان نگاه از بالا داشت و گفت این همنامی نوعی کنایه به دو جنبه از مشکلات در زندگی دو دانشمند ایرانی و خارجی بوده است، باز هم کار زیبایی نیست. فیلم زندگینامهای فراوان ساخته شده است و قرار نیست هیچ کدام مماس با دیگری پیش بروند و به هم کنایه بزنند. همانطور که زندگی همهی ما بهرغم وجود شباهتها، فرقهای اساسیِ زیادی با هم دارد و همین است که هر زندگی را زیبا میکند.
گویا خردمندان علاقهی زیادی به استفاده از اسامی مشابه با دیگر آثار هنری دارد. این علاقه را در انتخاب اسم فیلم سینمایی «ناتور دشت» هم میبینیم.

سریال «ذهن زیبا»، اقتباسی آزاد از کتاب «سلولهای بهاری»
دربارهی سریال
سریال با انتظار پدری برای تولد فرزندش در بیمارستان شروع میشود. حسین بهاروند متولد میشود و پدر ساعتش را روی ساعت تولد پسرش یعنی ساعت هشت نگه میدارد. ما صدای (نریشن) حسین بهاروند را روی فیلم میشنویم که از زندگیاش میگوید. آن سکانس به دورهی میانسالی حسین بهاروند گره خورده و بالاخره قصه شروع میشود. در ادامه ما همه چیز را از گذرگاه خاطرهبازی حسین بهاروند میبینم. آن هم وقتی با دخترش شکیبا در شکل و شمایل یک توریست در دل طبیعت بکر روستای کودکیاش در حال گشت و گذار هستند.
سریال، مخاطب را با اوایل زندگی این دانشمند معطل نمیکند و ما در یک قسمت چند برش از تولد، کودکی، نوجوانی و ابتدای جوانی حسین بهاروند میبینیم و اینها در قالب بازخوانی خاطرات اوست با هر چیزی که او را به آن دوره میبرد. از جمله تولد در اسفند ۵۰، برشی از تابستان ۵۶ و زمستان ۵۷، گریزی به انقلاب و تابستان ۵۸. بعد از آن خیلی سریع وارد سال تحصیلی ۶۲-۶۱ میشویم و کمی از تأثیر معلم کلاس پنجم یعنی آقای جهانبخش روی این دانشمند را میبینیم که همزمان به جنگ تحمیلی ایران هم اشارهای دارد و بعد قصه وارد سال تحصیلی ۶۹-۶۸ میشود و تمام.
این قسمت گویی مرور سریع یک دوره از زندگی حسین بهاروند است. ما بهعنوان مخاطب این مرور سریع را میپذیریم چون حدس میزنیم نویسنده و کارگردان میخواهند زودتر وارد جنبههای علمی و کشفیات و آزمایشات این دانشمند شوند.
ناگفته نماند که سریال سعی کرده در این مرور سریع به حوادثی بپردازد که در شکلگیری شخصیت و منش حسین بهاروند و تلاش او برای تحصیل در رشتهی جنینشناسی تأثیرگذار بودهاند.
سیر و سیاحت پدر و دختر در دل طبیعت و اخبار موفقیت بهاروند ادامه پیدا میکند. حسین بهاروند در شکل و شمایل یک پدر عالی برای دخترش، خاطراتش را در ذهنش بازگو میکند. مشخص نمیشود که آیا این خاطرات را برای دخترش هم بازگو میکند یا فقط مخاطب را وارد ذهنش میکند.
اگرچه «ذهن زیبا» تماماً دربارهی حسین بهاروند است، ولی از دکتر «سعید کاظمی آشتیانی» که نقش آن را «کوروش سلیمانی» بازی میکند، نیز غافل نشده. البته همان طور که گفته شد دوربین از روی حسین بهاروند تکان نمیخورد ولی با نشان دادن چند نما از جناب کاظمی آشتیانی میخواهد تا حدودی حق مطلب را ادا کند یا حداقل بگوید حواسم هست!
کاظمی آشتیانی نقش مهمی در سرِ پا نگهداشتن موسسهی رویان و در همین راستا زندگیِ دکتر بهاروند داشته است ولی سریال به تلاشهای سخت او برای برداشتن موانع مالی رویان بسنده میکند. چیزی که به نظر بیش از همه مغفول مانده نبوغ بینظیر او در عرصهی جنینشناسی است. اگرچه باید گفت همین نگهداشتن موسسه و فراهم آوردن موقعیتی به دور از دغدغه برای شکوفایی امثال دکتر بهاروند نیز کاری دشوار و ایثارگرانه است، همانطور که خود نیز در سکانسی به بهاروند میگوید: «... شاید باورت نشه اگه هفتهای، پیش ده تا از این خَیّرا نرم، چرخِ رویان نمیچرخه...»
ذهن زیبا سریال خوبی است اما...
این سریال به قصهی جدی خود بسنده نمیکند و تلاش میکند لحظههای طنزی از دل خاطرات بهاروند بیرون بکشد. علاوهبر به وجود آوردن موقعیتهای طنزآلود، سعی کرده روی شخصیتهای فرعی هم رگههایی از طنز بکارد. مثلاً نقش نگهبان رویان یادآور نقش مشقاسم در سریال «دایی جان ناپلئون» است که با شیرینی لهجه و سادهدلی آغشته به اعتقادات خاص خود لبخند روی لب مخاطب مینشاند.
نگاه شاعرانهی بهاروند به اتفاقات و تأکید بر اینکه اشعار حافظ لقلقهی زبان او بوده، زیباست ولی در به تصویر کشیدن این نوع پاسخ دادنها گاه زیادهروی شده و کمی توی ذوق میزند.
سریال تمام تلاشش را میکند تا برچسب شعاری بودن نگیرد. مثلاً در قسمت یازده، سربازی رفتن بهاروند و امتناع او از تیراندازی روی لبهی تیز شعاری شدن حرکت میکند ولی بهطرز خوبی به سلامت از این لبه عبور میکند و موفق میشود حرفِ شعاریاش را استعاری بیان کند و تفنگ و وطن را در کنار هم دوستانه پیش ببرد. این اتفاق با نقاشی بامزه و جالب فرماندهی شهید کریم جعفری از نقشهی ایران حس و حال واقعیتری به خود میگیرد.
نقطهی طلایی سریال به تصویر کشیدن رابطهی خواهربرادری بهطرز دوستداشتنی، زیبا و باورپذیر است. رابطهای که در آثار هنری ایران تا حد زیادی مهجور مانده بود.
در قسمتهای ابتدایی، بهاروند در بیشتر مشکلاتی که برای دیگران به وجود میآید مشاهدهگر است؛ مثلاً دربارهی پیرزنی به نام مروارید بهدنبال معشوق پیرزن میرود ولی راهحل خواهرزادهی پیرزن را پیش میگیرد یا دربارهی مجتبی، همخانهاش با اینکه او را تا روستا همراهی میکند و از رفتن به خانهی خودش برای کمک به دوستش سر باز میزند ولی در روند اتفاقات پیش رو، راهی برای راضی کردن پدر مجتبی پیدا نمیکند و فقط مشاهدهگر بحث و دعوای آنهاست. اتفاقات پشت هم رخ میدهند و حسین در دل آنها و با آنها پیش میرود. به عبارتی کنش قهرمانانهای که برگرفته از هوش و تدبیر او باشد و مخاطب به آن پی ببرد، ساخته نمیشود و بیشتر قصه روی دلسوزی و مردمگرایی و دست به خیر بودن او تأکید دارد.
از طرف دیگر باید گفت دوربین از روی حسین بهاروند تکان نمیخورد، گویی هیچ داستان فرعیای را برنمیتابد. اگر ما با یک فیلم سینمایی طرف بودیم این کار چندان ضعف محسوب نمیشد ولی وقتی با سریال طرفیم پرداخت، به یک یا چند داستان فرعی میتواند به جذابیت قصه اضافه کند.
موضوع دیگر این است که حسین بهاروند در این اقتباس آزاد هم علیرغم مسائل و مشکلات ریز و درشتی که پشت سر میگذارد زیادی خوب، عاقل و بدون هیچ صفت منفی درونی است. اگرچه سریال در روند داستانی خود باورپذیر است و منظور ما این نیست که شخصیتها در دنیای واقعی به همین شکل نیستند. نکته این است که حالا که اقتباس آزاد است برای باورپذیرتر کردن شخصیت بهتر بود کمی به نیمهی تاریک او هم پرداخته میشد و در روند شخصیت درصدد جبران برمیآمد. البته این گزینه تنها و تنها برای نزدیک کردن حال و هوای قصه به احوالات معمول زندگی آدمی است.
بازیها
بازی امیرعلی دانایی خوب، باورپذیر و مهمتر از همه اینکه بهاندازه است. ولی بازی ساناز سعیدی و میمیک صورتش سرد و عاری از احساس است.

امیرعلی دانایی در نقش دکتر حسین بهاروند
سخن آخر
باید گفت سریال «ذهن زیبا» در عین سادگی، در مسیر داستانی و فضاسازیِ برخواسته از آن تلاش نسبتاً موفقی داشته است و مهمتر از همه حس و حال خوبی در مخاطب به وجود میآورد.