مجله میدان آزادی: «فریاد» را «محمدرضا اردلان» ساخته و «بهمن اردلان» تهیهکنندگی کرده است. این فیلم که از جمله راهیافتگان به چهل و سومین جشنواره فیلم فجر است موضوع ریویوی نقد و بررسی نودمین صفحه از پرونده «پرواز بر فراز آشیانه سیمرغ» است. این ریویو را به قلم سمیه کشوری در ادامه خواهید خواند:
شروع باشکوه
فیلم با نمایی از دشت و ماشینی در جاده شروع میشود. پسری نوجوان از ماشین پیاده میشود و در را میبندد. پسرک به اطرافش نگاه میکند؛ یک نگاه پخته به محیط از پسری نوجوان که تازه پشت لبش سبز شده است یعنی قرار است دنیایی که در آن قرار گرفته است را از نگاه پسرک داستان ببنیم.
نام پسر نوجوان هاوار است که در جواب پرسشِ معنای اسمش میگوید به معنی فریاد است. هاوارِ نوجوان به عنوان کارگر در مرغداری مشغول کار میشود. فیلم تعلل نمیکند و همان اول به ما و پسرک نوجوان نشان میدهد که شرایط مرغداری وهمآلود و مشکوک است. هاوار متوجه میشود که ماجراهایی در جریان است که او از آن خبر ندارد ولی ممکن است باعث مرگش شود. پس باید برای نجات جانش کاری انجام دهد.
برای هاوار آمدن به مرغداری شروع سفری است که او را شکسته و تلخ میکند. در اینجا باید گفت با اینکه شخصیت اصلی قصه، پسری نوجوان است ولی فیلم برای نوجوانان نیست و رده سنی آن برای بزرگسالان است. با این تفاسیر فیلم درامی اجتماعی است که با کنایههای ظریف به جامعهای بزرگتر فقط قصهاش را بیان میکند. یعنی فیلم در ژانر اجتماعیاش گم نمیشود و فقط قصهاش را تعریف میکند.
بازیها و گریمها
از همان ابتدا بازیِ درخشان و باورپذیر پسر نوجوان به نام یاسین طلوعی به چشم میآید. گریم آفتابسوخته با صورتی ککومکی به خوبی روی چهرهی بازیگر نوجوان نشسته است. و در ادامه این پسرنوجوان سعی میکند زبان بدن را با گریم خود متناسب کند که تا حد زیادی موفق شده است. در همین راستا بازیِ دیگر بازیگرها هم بهاندازه، باورپذیر و در یک کلام عالی است. بازی بهزاد دورانی در شمایل یک ارباب دیکتاتور و بیرحم با گریم و لباس کاملاً جفتوجور و هماهنگ است. مهرداد ضیایی در نقش یک رعیتزادهی حلقهبهگوش در کنار اربابش بازی تحسینبرانگیزی از خود ارائه داده است.
علیرضا مهران با میمیک چهرهی منحصربهفردش توانسته نقش یک انتقامگیرِ مهربان به خوبی از خود ارائه دهد و این پارادوکس را در بازیاش به نمایش بگذارد. بازی درخشان و بینظیر زندهیاد امیر کبوتریان در نقش پسری دیوانه و ناقصالعقل نقطهی طلایی همهی بازیهاست. اگرچه از این بازیگر چیزی در جستوجوی اینترنتی پیدا نشد.
لوکیشن
فیلم «فریاد» لوکیشن محدودی دارد. در واقع لوکیشنها به مرغداری، دشتهای اطراف مرغداری و جادهای در دوردست بسنده کرده است ولی قصهای که در دلِ آن جریان دارد پرکشش و جذاب است. روایتِ فیلم بهمرور و در دلِ روابط مرموز و سردِ شخصیتها شکل میگیرد و جلو میرود. هاوارد به عنوان شخصیتی که تازه به مرغداری آمده، در شروع به عنوان شخصیتی پر از سوال و ابهام به ما شناسانده میشود، یعقوب با بازی علیرضا مهران با صبوری به سوالهای هاوار جواب میدهد و تماشاگر با پسرک همراه شده و گرههای داستانی در ذهنش کمکم باز میشود. همین جاست که فیلم در زیر پوست سوالات متعدد پسرک و در خلال جوابهای یعقوب کمکم وسعت پیدا میکند و قصه سر و شکل معینی به خود میگیرد.
خانهی دوست برای هاوار تنها؟
همین سوالات و جوابها بین هاوار و یعقوب یا همان ارتباط ابتدایی باعث میشود که بین آنها همدلی نرم و لغزندهای شکل بگیرد که برای هاوارِ بیپناه و تنها قوت قلب بزرگ و زیبایی به وجود بیاید. چون فقط یعقوب است که نام پسرک را میپرسد و از او معنای نامش را سوال میکند. یعقوب تنها کسی است که به او هویت میدهد و خودِ پسربچه را میبیند با او حرف میزند؛ و سوالهایی که حتی پسرک نمیپرسید و فقط در چشمهایش موج میزند را یعقوب جواب میداد.
گویی هاوار برای اولین بار خانهی یک دوست، اگرچه از او بزرگتر است ولی درکش میکند، را پیدا کرده است. همین ارتباط کوتاه به دلبستگی عمیق پسرک میانجامد تا وقتی که با سرنوشت یعقوب روبرو میشود نمیتواند بیخیال شود. داستان این دلبستگی تمیز و بدون خلاء ادامه مییابد و ماجراهایی بعدی را رقم میزند.
صداهای دراماتیک
قطعاً حضور بهمن اردلان صدابردار و صداگذار شهیر سینمای ایران در صداگذاری و صدابرداری درخشان فیلم تاثیر فراوانی داشته است. طوری که خودِ صداها بهتنهایی گویای داستان فیلم و در جای درست خود هستند. به عبارتی میتوان گفت صداها در تصویر کردن فضای وهمانگیز موفق بوده است و بهنوعی گویای وضعیت حاکم بر فضا است. و در یک کلام صداها بهتنهایی دراماتیکاند.
البته تهیهکنندگی این فیلم نیز بر عهدهی بهمن اردلان است که او نیز اولین تجربهی خود در تهیهکنندگی اثری سینمایی دارد.
صداها قوی و با جزییات فراوان به گوش میرسند. گاهی همزمان چند صدا در لایههای مختلف شنیده میشود که اتمسفر حاکم بر فضا را در مخاطب تشدید میکند. تماشاگر همراه با روایت فیلم و شخصیتها مومورش میشود، میترسد و اخم میکند. لایهبندی صداها و اولویتبندی کردن اینکه کدام صدا زودتر و کدام دیرتر و همچنین اینکه کدام صدا قویتر و کدام ضعیفتر به گوش مخاطب برسد تا تاثیر موثرش را بر مخاطب بگذارد، شگفتانگیز و قابل تحسین است. گاهی نالههای پسربچه دیوانه و ناقصالعقل، صدای کفتارها و سگها در هم میآمیزد وحشت دراماتیکی میسازد که مخاطب را میخکوب میکند. صدای شب و جیرجیرک، صدای زوزهی سگ زخمی در پسزمینهی صدای نفس کشیدن زوزهوار پسر دیوانه حس همدردی مخاطب را بیش از پیش تشدید میکند.
هر قاب یک عکس
مشخص است محمدرضا اردلان به عنوان کارگردان به تکتکِ قابهای فیلمش فکر کرده است. بیشتر وقتها یک پلان با قاب و کادربندیِ تر و تمیز خود به تنهایی هزاران ناگفته را، که در دیالوگها نیامده است، فریاد میزند. این تبحر از یک کارگردان فیلم اولی در خور تعریف و تمجید است. البته باید گفت گاهی این پلانعکسها تلخ و گزندهاند که صدالبته با مضمون فیلم همخوانی دارد؛ مثلا جایی که پسرک دیوانه که پوزهبند دارد را در مقابل سگِ وفادارش قرار میدهد، جایی که میان آنها جدایی افتاده و فقط یک در آهنی بین آنهاست.
یا نمایش سکانس سورئالی که در خوابِ پریشان پسر میگذرد؛ سَوا از تلخ بودن مثل یک تابلوی نقاشی وهمآلود است که از لحاظ بصری هم زیباست. درخت، پسر دیوانه و پرندگانی که با ورد پسرک پرواز میکنند، همان احساس درگیرکنندهای که هاوار با آن دست و پنجه نرم میکند. قسمت درخشان این سکانس این است که کارگردان مبهوت این کادر نمیشود و زود از آن میگذرد. همین انتخاب باعث میشد سکانس نقاشیگونه در ذهن مخاطب تثبیت شود و میخ خودش را زمین بازیاش فرو برده و محکم کند.
حواشی
فیلم «فریاد» در سکوت خبری ساخته شد و قبل از جشنواره اطلاعات کمی از آن در دسترس بود. با این حال حق دیده شدن را در جشنواره دارد. البته خبرها حاکی از این است که این کارگردان فیلمش را بدون پروانه ساخت سینمایی و با پروانه ویدیویی تولید کرده است. فیلم «فریاد»، فیلمی قابل اعتنا و تحسینآمیزی است. باشد که در اکران عمومی (با توجه به حواشی آن) توفیق نمایش داشته باشد.
پایان یک آغاز
فیلم به خوبی به رابطهی ارباب رعیتیِ حاکم در عصر حاضر میپردازد. اینکه چگونه این ارتباط ریشهدار و برخواسته از گذشته تا آخر عمر با شخصیت همراه بوده است. رعیتی که در اربابش مضمحل شده و دیگر فرقی نمیکند به او توهین شود یا کتک بخورد، او مدهوش اربابش است. در ادامه ما این اضمحلال را در هاوار که گویی نمایندهی همین نسل گموگور شده و بیشناسنامه است میبینیم. میبینیم چگونه معصومیت پسرک به تاراج میرود و دوباره به تنهایی خود بازمیگردد، اگرچه حالا دیگر دوست و همراه او یک سگ است.