مجله میدان آزادی: در این ریویو، «محمد بلوچی»، نگاهی دوباره داشته به رمان شاخص «پروست» به نام در جستوجوی زمان از دست رفته. این یادداشت را بخوانید:
فقط بین سالهای 2004 تا 2008، بیش از 1200 عنوان کتاب، مقاله و رساله دربارهی پروست و آثار او منتشر شده است. مجموعه آثاری که دربارهی او نوشته شده، از مجموع کل آثار دربارهی مونتنی، بالزاک یا سارتر بیشتر است. پس نوشتنِ مرور برای «در جستوجوی زمان از دست رفته»، این اثر سترگ، آن هم تنها در سیصد تا ششصد کلمه کار بیهودهای به نظر میرسد! چون گفتنیها گفته شده و فقط میماند خواندنِ آنها.
رمان «در جستوجوی زمان از دست رفته» زندگی مردی را روایت میکند که از وقت تلف کردن دست برمیدارد و شروع میکند به پیدا کردن راههایی برای قدرشناسی از بودن در یک زندگی. زندگیای که ظاهراً برای معنادار شدنش باید بهدنبال معناهای آن گشت. آیا یک رمان هفت جلدی فقط به همین یک خط خلاصه میشود؟ خیر. قصد پروست آشکارا داستانسراییِ صرف نیست. او در صفحات مختلف کتاب به تحلیل ادبی، روانشناسی، هنری، فلسفی و جامعهشناسی از جامعهی فرانسه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میپردازد. پروست در نوشتن اثرش زبان خاص خودش را دارد. برگردانِ این اثر از زبان مبدأ به زبانهای دیگر قطعاً برای هر مترجمی کاری طاقتفرسا خواهد بود. گاه جملههایش طولانی، تودرتو و پیچیده میشود و خواندن آنها دقتی بهمراتب بالاتر از خواندن یک رمان معمولی میطلبد. آیا اینها باعث میشود که از خواندنِ آن صرفنظر کنیم؟ باز هم خیر. چرا باید چنین چیزهایی شما را از خواندن یکی از شاخصترین آثار ادبی محروم کند؟
بعد از اتمام هفت جلد، بلافاصله کتاب «آقای پروست» را خواندم، چون زندگیِ واقعی چنین آدمی حقیقتاً برایم جذاب بود. جواب سؤال قبلی را سِلِست آلباره، خدمتکار آقای پروست در سالهای آخر زندگیاش میدهد: «همهی تلاش و جستوجوی آقای پروست و همهی ازخودگذشتگیاش برای خلق اثرش برای این بود تا بتواند خودش را خارج از زمان قرار دهد و از سویی دیگر، بتواند زمان را دریابد. وقتی سکوت برقرار است، زمان وجود ندارد. او به این سکوت نیاز داشت تا فقط صداهایی را که میخواست بشنود، همان صداهایی که در کتابش آمده.» مشخص است که بهغیر از این هیچ راهی برای نوشتنِ چنین رمان بزرگی وجود ندارد! ویرجینیا وولف میگوید کاش میتوانستم چیزی مثل این بنویسم! و وقتهایی که از خواندن قسمتهای مختلف کتاب سرِ ذوق میآمد اینطور میگفت: «آدم باید کتاب را زمین بگذارد تا بتواند نفس حبسشدهاش را بیرون دهد.» ولادیمیر ناباکوف نیز در سال ۱۹۴۵ در یک مصاحبه «اولیس» جیمز جویس، «مسخ» کافکا، «پترزبورگ» بییرلی و نیمهی اول «در جستوجوی زمان از دست رفته» را بهترین آثار داستانی قرن بیستم معرفی کرد.
«در جستوجو» را نباید برای تمام کردنش خواند. آن را باید زندگی کرد!
در زیر چند راهکار پیشنهادی آمده که حاصل تجربهی خودم طی هفت ماهی است که این کتاب را خواندم و البته از کسانی هم که قبلاً این اثر را خوانده بودند کمک گرفتم. این راهکارها ممکن است خواندنِ این اثر شگفت را برایتان راحتتر کند:
• با گروههای کتابخوانی بخوانیدش.
• تصمیم بگیرید شبی فقط بین 15 تا 20 صفحه از آن را بخوانید؛ ولی هر شب.
• بعد از خواندن هر کتاب به خودتان فرصت بدهید و بعد سراغ جلدِ بعدی بروید. میتوانید در این فواصل داستان بلند یا رمانهای کوتاه بخوانید.
• یادداشت بردارید، هایلایت کنید، برچسب بزنید، با جملات زندگی کنید!
• میتوانید با خودتان قرار بگذارید در هر فصلِ سال فقط یکی از جلدهایش را بخوانید.
• حتماً به کتابهایی که دربارهی «در جستوجوی زمان از دست رفته» نوشته شدهاند سری بزنید. مخصوصاً کتاب «فانوس جادویی زمان» اثر مهم داریوش شایگان. این کتابها که تعدادشان زیاد است و خوشبختانه به فارسی هم ترجمه شدهاند انگیزهی بسیار بالایی برای ادامه دادن به شما میدهند!