مجله میدان آزادی: به بهانه فرارسیدن شبهای قدر و به قله رسیدن روزهای ماه رمضان، آقای صدرالدین عالینژاد ده شعر مهم و زیبا از ده شاعر بزرگ فارسی زبان را با موضوع و حالوهوای ماه رمضان و روزهداری برای ما انتخاب کردهاند. این ده شعر را همراه با مقدمه کوتاه ایشان ببینید.
از دیرباز در سرزمینهای اسلامی آمدن و رفتن ماه رمضان را با آیینهای هنری و فرهنگی گوناگون گرامی میداشتند، در ایران و جهان فارسی یکی از مهمترین گرامیداشتها شعر بوده و هست. از پی همین گرامیداشت یکی از سنتهای ادبی و گونههای شعر مذهبی در تاریخ ادبیات فارسی «رمضانیه» نام دارد. نوعی از شعر که بیشتر شاعران بزرگ ادبیات فارسی در آن طبعآزمایی کردهاند. گویی در نظر شاعران کهن ایرانزمین ماه رمضان یک ماه شاعرانه و عارفانه بوده است که جدا از تقیدات مذهبی با نگرشی لطیف و هنری نباید از آن غافل شد.
بیشتر رمضانیهها در تهنیت آغاز ماه رمضاناند. اما این تنها شکل از رمضانیهسرایی نیست. بلکه سه شکل دیگر یعنی شعرهایی در توصیف حالوهوای روزه و روزهای ماه رمضان، شعرهایی درباب پایان ماه رمضان و شعرهایی درباره عید فطر سه شکل دیگر این گونه ادبی است. در این مطلب سعی کردیم بهترین رمضانیههای تاریخ ادبیات کهن فارسی را با توجه به هر چهار شکل سرایش گردآوریم. ده شعر زیبا از ده شاعر مهم. شاعران این شعرها عبارتاند از : حافظ، سعدی، مولوی، سنایی، عطار، مسعود سعد سلمان، صائب، معزی، رشید وطواط و واعظ قزوینی.
بخش اول؛ چهار شعر در تهنیت فرارسیدن ماه رمضان:
1. مولوی
آمد شهر صیام، سَنجقِ سلطان رسید
دست بدار از طعام مائدهی جان رسید
جان ز قطیعت برست، دستِ طبیعت ببست
قلبِ ضلالت شکست، لشکرِ ایمان رسید
لشکرِ والعادیات دست به یغما نهاد
ز آتشِ والموریات، نفس به افغان رسید
البقره راست بود موسی عمران نمود
مرده از او زنده شد چونک به قربان رسید
روزه چو قربان ماست زندگی جان ماست
تن همه قربان کنیم جان چو به مهمان رسید
صبر چو ابریست خوش، حکمت بارد از او
زانک چنین ماهِ صبر بود که قرآن رسید
نفس چو محتاج شد، روح به معراج شد
چون در زندان شکست جان بر جانان رسید
پردهی ظلمت درید، دل به فلک برپرید
چون ز ملک بود دل، باز بدیشان رسید
زود از این چاه تن، دست بزن در رسن
بر سر چاه آب گو یوسف کنعان رسید
عیسی چو از خر برست، گشت دعایش قبول
دست بشو کز فلک مائده و خوان رسید
دست و دهان را بشو، نه بخور و نه بگو
آن سخن و لقمه جو، کآن به خموشان رسید
2. امیر معزی
مبارک آمد بازی بدیع طرفه شکار
از آشیانه ی شرع محمد مختار
گرفته نامه ی حکم خدای در مخلب
گرفته خاتم عهد رسول در منقار
هوای نفس بشر در هوای خدمت خلق
شکار اوست، ز دریای مصر تا بلغار
که دید در همه عالم بدین صفت بازی
که در هوا نکند جز هوای نفس شکار؟
چو پرّ او بگشایند سی بود به عدد
چو بال او بشمارند سی بود به شمار
شود گشاده و بسته دهان خلق جهان
چو پرّ و بال زند _بالعَشیِّ و الاَبکار_
نشستنش همه بر کوهسار تسبیح است
پریدنش همه در مرغزار استغفار
منادیان طریقت خبر دهند همی
ز طبل و جلجل او خلق را به لیل و نهار
امیر میکده را کُند شد از او شمشیر
امام مدرسه را تیز شد از او بازار
شد از حضورش قندیلها ستاره صفت
شد از ظهورش محرابها سپهر آثار
حضور اوست در خیر و امن را مفتاح
ظهور اوست در شر و فتنه را مسمار
دلیل دولت سعد است و اختر پیروز
نشان راحت خلق است و رحمت دادار
عبادت تو به ماه صیام و طاعت تو
چنان به طاعت ابدال و طاعت ابرار
3. رشیدالدین وطواط
رمضان آمد و آورد ز فردوس برین
صد هزاران مدد خیر بر شاه زمین
رمضان ناظم اسباب صیامست و قیام
ای همه شادی آن ماه که او هست همین
دیده از هیبت او طایفهٔ شرک فتور
گشته از حشمت او قاعدهٔ شرع متین
اندرین ماه که از خلد جهان راست بشیر
وندرین بخت که بر خیر خرد راست معین
مرحبا آن که نهد افسر طاعت بر سر
حبذا آنکه کشد مرکب تقوا در زین
علم فسق نگون گشت در اطراف جهان
چون بر انگیخت مه روزه بهر گوشه کمین
چهره بنمود هلالش ز صف چرخ چنانک
در صف حرب کمانی بکف نصرة دین
زین کمان دیو لعین کرد هزیمت چنانک
از کمان شه آفاق بداندیش لعین ...
4. واعظ قزوینی
دوستان، مژده که ماه رمضان میآید
وقت آمرزش هر پیر و جوان میآید
میتوان کرد نثار قدمش جان عزیز
که ز درگاه خداوند جهان میآید
سفره رحمتش افتاده و، این ماه شریف
به خبر کردن ما بیخبران میآید
صیقلی از مه نو در کف روشنگر فیض
به جلا دادن آیینه جان میآید
تا کند پاک ز آلایش عصیان همه را
موج رحمت ز کران تا به کران میآید
نیست مه، بلکه هماییست که از اوج شرف
بر سر خلق جهان بالفشان میآید
میکند پشت جهانی سبک از بار گناه
گرچه بر نفس شکمخواره گران میآید
تا به شب ابر کرم، فیض و عطا میبارد
تا سحر تیر دعاها به نشان میآید
گل بچین، زین چمن فیض که ده روز دگر
گلشن عمر ترا، فصل خزان میآید
بربا گوی سعادات، ازین میدان زود
که اجل سوی تو خوش گرم عنان میآید
عمل خویش تو امروز نکو کن واعظ
که بد و نیک تو فردا به میان میآید
بخش دوم: دو شعر درباره روزهداری و روزههای ماه رمضان
5. صائب تبریزی
هر شام ز ماه رمضان صبح امیدی است
هر روز ازین ماه مبارک شب عیدی است
هر آه جگرسوز که از سینه برآید
در دامن صحرای جزا سایهی بیدی است
هر نوع شکستی که تورا روی نماید
چون موج درین بحر پر و بال جدیدی است
تا خلوت یوسف که صبا راه ندارد
از دیدهی یعقوب عجب راه سفیدی است
در دامن دشتی که تو مِی میکشی امروز
هر لالهی او شمع سر خاک شهیدی است
صائب اگرت دیدهی بیدار نخفته است
در پردهی شبگیر عجب صبح امیدی است
6. عطار نیشابوری
ای در غرور نفس به سر برده روزگار
برخیز و کار کن که کنون است وقت کار
ای دوست ماه روزه رسید و تو خفتهای
آخر ز خواب غفلت دیرینه سر برآر
سالی دراز بودهای اندر هوای نفس
ماهی خدای را شو و دست از هوا بدار
پنداشتی که چون نخوری روزۀ تو است
بسیار چیز هست جز این شرط روزه دار
هر عضو را بدان که به تحقیق روزهای است
تا روزۀ تو روزه بود نزد کردگار
اول نگاهدار نظر، تا رخ چو گل
در چشم تو نیفکند از عشق خویش خار
دیگر ببند گوش ز هر ناشنودنی
کز گفت و گوی هرزه شود عقل تار و مار
دیگر زبان خویش که جای ثنای اوست
از غیبت و دروغ فروبند استوار
دیگر به وقت روزه گشادن مخور حرام
زیرا که خونخوری تو از آن به هزار بار
دیگر بسی مخسب که در تنگنای گور
چندانت خواب هست که آن نیست در شمار
دیگر به فکر آینه دل چنان بکن
کز غیر ذکر حق ننشیند برو غبار
این است شرط روزه اگر مرد روزهای
گرچه ز روی عقل یکی گفتم از هزار
دیگر بسی مخور که هر آن کس که سیر خورد
اعضاش جمله گرسنه گردند و بی قرار
تو خود نشسته تا که کی آید پدید شب
چون شمع جان خویش بسوزی در انتظار
تا خوان و نان بسازی از غایت شره
گویی دو چشم تو شود از هر سویی چهار!
چندان خوری که دم نتوانی زد از گلو
ور دم زنی برآورد آن دم ز تو دمار!
صد بار باشدت چو شکم پر شد از طعام
حالی ز پشت تو همه باز اوفتاد بار!
این روزه نیست گر شرف روزه بایدت
بیرون شوی ز تویی تو بر مثال مار
مویت سپید گشت و دل تو سیاه شد
تا کی کند سیاهگری ای سپیدکار
یارب به حقّ طاعت پاکان پاکدل
یارب به حقّ روزۀ مردان روزهدار
کز هرچه دیدهای تو ز عطار ناپسند
کآن را نبودهای تو به وجهی پسند کار
چون باز در تو گشت و پشیمان شد از گناه
وز فعل خویش خیره فروماند و شرمسار
عفوش کن و ببخش تو دانی که لایق است
با جرم آفریده، کرم ز آفریدگار
بخش سوم، سه شعر درباره پایان ماه رمضان و وداع با این ماه:
7. سعدی شیرازی
برگ تحویل میکند رمضان
بار تودیع بر دل اخوان
یار نادیده سیر، زود برفت
دیر ننشست نازنین مهمان
غادر الحب صحبةالاحباب
فارقالخل عشرة الخلان
ماه فرخنده، روی برپیچید
و علیک السلام یا رمضان!
الوداع ای زمان طاعت و خیر
مجلس ذکر و محفل قرآن
مهر فرمان ایزدی بر لب
نفس در بند و دیو در زندان
تا دگر روزه با جهان آید
بس بگردد به گونه گونه جهان
بلبلی زار زار مینالید
بر فراق بهار وقت خزان
گفتم انده مبر که بازآید
روز نوروز و لاله و ریحان
گفت ترسم بقا وفا نکند
ورنه هر سال گل دمد بستان
روز بسیار و عید خواهد بود
تیر ماه و بهار و تابستان
تا که در منزل حیات بود
سال دیگر که در غریبستان؟
خاک چندان از آدمی بخورد
که شود خاک و آدمی یکسان
هردم از روزگار ما جزویست
که گذر میکند چو برق یمان
کوه اگر جزو جزو برگیرند
متلاشی شود به دور زمان
تاقیامت که دیگر آب حیات
بازگردد به جوی رفته روان
یارب آن دم که دم فرو بندد
ملک الموت واقف شیطان
کار جان پیش اهل دل سهلست
تو نگه دار جوهر ایمان
8. حکیم سنایی غزنوی
ای ماه صیام ار چه مرا خود خطری نیست
حقا که مرا همچو تو مهمان دگری نیست
از درد تو ای رفته به ناگه ز بر ما
یک زاویهای نیست که پر خون جگری نیست
آن کیست که از بهر تو یک قطره ببارید
کان قطره کنون در صدف دین گهری نیست
ای وای بر آن کز غم وقت سحر تو
او را به جز از وقت صبوحی سحری نیست
بسیار تو آیی و نبینی همه را زانک
ما برگذریم از تو ترا خود خبری نیست
آن دل که همی ترسد از شعلهٔ آتش
والله که به جز روزه مر او را سپری نیست
بس کس که چو ما روزه همی داشت ازین پیش
امروز به جز خاک مر او را مقری نیست
ای داده به باد این مه با برکت و با خیر
ما ناکت ازین آتش در دل شرری نیست
بسیار کسا کو بر عیدی چو تو میخواست
امروز جز از حسرت از آنش ثمری نیست
اشکی دو سه امروز درین بقعه فرو بار
کاندر چمن عمر تو زین به مطری نیست
9. مسعود سعد سلمان
رسید عید و ز ما ماه روزه کرد گذر
وداع باید کردش که کرد رای سفر
به ما مقدمه عید فر خجسته رسید
براند روزه فرخنده ساقه لشکر
برفت زود ز نزدیک ما و نیست شگفت
که زودتر رود آن چیز کو گرامی تر
مه صیام درختی است بار او رحمت
به آب زهد توان خورد هم ز شاخش بر
بزرگوار مها و خجسته ایاما
چه گفت خواهی از ما به خالق اکبر؟
نداشتیم تو را آنچنان که واجب بود
شدی و ماند حقت خلق را به گردن بر
حقت شناخت که داند چنانکه هست روا
بسرت برد که داند چنانکه برد به سر...
بخش چهارم: و یک شعر هم در تهنیت فرارسیدن عید فطر
10. حافظ شیرازی
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار باید دید
شکسته گشت چو پشت هلال قامت من
کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید
مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت
که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید
نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود
گل وجود من آغشته گلاب و نبید
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل
چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
بهای وصل تو گر جان بود خریدارم
که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید
چو ماه روی تو در شام زلف میدیدم
شبم به روی تو روشن چو روز میگردید
به لب رسید مرا جان و برنیامد کام
به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید