مجله میدان آزادی: به مناسبت نوروز و فرصتی که آمدن بهار و تعطیلات نوروز برایمان فراهم میکند، در حاشیهی دید و بازدیدها، همهی ما ساعاتی را برای رسیدن به علایقمان در نظر میگیریم؛ گاهی کتاب، گاهی فیلم، گاهی طبیعت و... و گاهی انیمیشن؛ اگر از اهالی این دیارید، فهرست پیشنهادی ده انیمیشن زیر که به قلم خانم «سپیده جانباز» است حتما برای شما خواندنی است.
بهار که میآید دنیا به جهان انیمیشنها شبیهتر میشود. روح بهار شکل بصری و درونمایهی زندگی ما را دیگرگون میکند، تا جایی که میبینیم به آرزوی همیشگی زیستن در یک جهان خیالانگیز انیمیشنی نزدیکتر هستیم. در بهار رنگها زندهتر میشوند و عنصر سرزندگی و طراوت را به قابهایی که از دنیا میبینیم اضافه میکنند، نور درخشانتر میتابد، خطوط چهرهی شخصیتها ملایمت بیشتری پیدا میکند و احساسات بیشتری در صحنههای برخورد و گفتگوهایشان با هم وجود دارد. از طرف دیگر بهار میتواند شبیه نقاط عطف داستان باشد؛ شبیه آنجایی که شخصیت اصلی تصمیم میگیرد زندگی تازهای بسازد، آدم دیگری شود و چیزی را از نو آغاز کند.
این روزها که مرز بین دو جهان کمی کمرنگتر شده است، بیشتر از قبل میتوانیم چیزهایی را از جهان انیمیشنها برای زندگیمان در واقعیت برداریم. اگر ایدهی سیاحت در این جهانهای خیالی موازی را به لیست برنامههای بهاریتان اضافه کردهاید، این 10 انیمیشن به خاطر قرابتی که با حال و هوای بهار دارند گزینههای تماشاییای برای این فصل از سال به شمار میروند:
1. افسانه پرنسس کاگویا (The Tale of the Princess Kaguya)
آخرین اثر استاد ایسائو تاکاهاتای فقید، اولین گزینهی این فهرست است. اثری که تولیدش بیش از هشت سال زمان برده و تماشا کردنش شبیه ورق زدن یک دفتر نقاشی خیرهکننده با خطوط زغالی و رنگهای آبرنگی است. افسانهی چندصدسالهی ژاپنی «داستان بامبوشکن» اقتباسهای زیادی در فرهنگ ژاپنی داشته است اما در روایت استودیو جیبلی از این داستان، مانند هر داستان دیگری که این استودیو روی آن دست گذاشته است، قرنها فاصلهای که میان زندگیهای ما و این قصه وجود دارد به شکلی جادویی کمرنگ میشود.
استاد تاکاهاتا قصهی افسانهای پرنسس کاگویایی که در دورهی «هِیآن» ژاپن زندگی میکرده را به نحوی به تصویر میکشد که ما، مخاطبان قرن بیست و یکمی این داستان، نه تنها احساس نمیکنیم این دغدغهها به دورهی دیگری از تاریخ تعلق دارد، بلکه عمیقا آنها را آشنا مییابیم و احساس همذاتپنداری با این شخصیت تا اعماق قلبمان رسوخ خواهد کرد.
«افسانه پرنسس کاگویا» ( محصول 2013) در ستایش بهار، کودکی، سادگی، خلوص و در یک کلام زندگی است؛ و تماشایش میتواند یک آیین سالیانه بهاره باشد برای به یاد آوردن اینکه شوقِ کدام زندگی، تک تک ما را از ماه به زمین کشانده است و پرسیدن این سوال از خودمان که چقدر میان همان زندگیای هستیم که جستجویش میکردیم؟
2. حماسه (Epic)
حماسه (محصول 2013) توسط کریس وج در استودیو «بلو اسکای» ساخته شده است که او را با مجموعهی به یاد ماندنی «عصر یخبندان» میشناسیم. تولید این انیمیشن ابتدا به «پیکسار» و جان لستر سپرده شده بود، اما به دلایلی تصمیم تولیدکنندگان تغییر کرد و بلواسکای فرآیند تولید را به عهده گرفت. داستان این انیمیشن از این قرار است که پدر مری کاترین نوجوان یک محقق است و درباره موجودات انساننمای کوچکی به نام لیفمنها (مردان برگی) در جنگل پژوهش میکند. مری کاترین اما نگاهی تمسخرآمیز به جستجوهای پدرش دارد؛ با وجود این اتفاقی رخ میدهد که او را نه تنها با لیفمنها، بلکه با رمزو رازهای دیگری در پس ظاهر جنگل آشنا میکند.
مضمون اصلی این اثر، مثل چند انیمیشن دیگری که در این فهرست معرفی شد و میشود این است که طبیعت روح و جانی دارد که باید از آن مراقبت کرد؛ با این حال روایت شرقی و غربی از این مضمون مشترک تفاوتهای جالب توجهی باهم دارند. گویی در روایت غربی جانداری طبیعت همیشه در هالهای از ابهام است و اولین و شاید مهمترین مرحلهی داستان این است که شخصیتها از انکار خود دست بردارند، اما انسان شرقی حضور این روح را پیشاپیش پذیرفته است و قصه را در میان رابطهی انسان با آن آغاز میکند. همچنین جالب است بدانید این انیمیشن بر اساس کتابی با نام «مردان برگی و حشرات شجاع خوب» نوشته «ویلیام جویس» ساخته شده است. داستانی که به کودکیهای دختر جویس، مری کاترین تعلق دارد که در سن 18 سالگی بر اثر تومور مغزی درگذشته است.
3. گرگگردانها (Wolfwalkers)
استودیوی جوان «کارتون سالون»، نوید ظهور یک استودیو جیبلی جدید را در سرزمینهای سبز و داستانخیز ایرلند به ما میدهد. گرگ گردانها (محصول 2020) چهارمین انیمیشن بلند این استودیو است و توسط تام مور و راس استورات کارگردانی شده است که هر دو انیماتورهای صاحبسبک و مولفی هستند، تقریبا تمام عمر حرفهایشان را با هم همکار بودهاند و سابقه دوستی و رفاقتشان حتی از این هم طولانیتر میشود و به دوران کودکی آنها و یک مدرسه ابتدایی در کیلکنی برمیگردد؛ یعنی همانجایی که استودیو کارتون سالون فعلی آنجا قرار دارد و داستان گرگگردانها نیز در آن میگذرد؛ البته در کیلکنی قرن هفدهم!
درونمایهی اصلی این اثر مضمون آشنای تقابل انسان و طبیعت است که در داستانهای پرتکراری به تصویر کشیده شده است؛ با وجود سه نکته روایتِ گرگگردانها از این مفهوم را تماشایی کرده است: اول، سبک هنری منحصر به فرد و زیباییشناسیِ به معنای حقیقی کلمه «بکری» که بیننده را غرق در زیبایی و شگفتی میکند. دوم، جریان داشتن در فضای داستانهای فولکلور ایرلندی و اسطورههای سلتی که برای بیشتر ما ناشنیده است و در نهایت، موسیقی گوشنوازی از جنس داستانهای پریان که به وسیلهی سازهای سنتی ایرلندی نواخته میشود. گرگ گردانها را در بهار ببینید تا طبیعت را با چشمهایی به غیر از چشمهای یک انسان مشاهده کنید، یعنی با چشم گرگها. تجربهای که سازندگان این اثر نام آن را Wolf Vision گذاشتهاند و در به تصویر کشیدن آن بسیار خلاقانه عمل کردهاند.
4. پسر و دیو (The Boy and the Beast)
«پسر و دیو» (محصول 2015) را مامورو هوسودا نویسندگی و کارگردانی کرده است. این اثر نیز مانند بیشتر آثار هوسودا در مفهوم «تعلق» کنکاش میکند، و به طور خاص تعلقی که در خانواده ممکن میشود.
شخصیت اصلی داستان -که در دنیای انسانها نامش رن است و در دنیای دیوها کیوتا، با بحرانهایی دست به گریبان است: نمیداند چطور به تاریکی درونش که از حفرهای که در سینه دارد بیرون میزند غلبه کند؛ نمیداند که میخواهد در دنیای انسانها زندگی کند یا در دنیای دیوها؛ و نمیداند که چطور باید با تاریکی خطرناک و قدرتمند دشمنش که هر دو دنیا را به خطر انداخته مبارزه کند.
سفر او در طول داستان میان هر دو جهان انسانها و دیوها نشان میدهد که پاسخ تردیدی که دربارهی هویتش دارد و قدرتی که در جستجویش است، در نهایت در تعلقش به انسانها و همچنین دیوهای زندگیاش قرار دارد و به خاطر این مضمون، دیدن این انیمیشن در بهار میتواند لطف دیگری داشته باشد؛ چرا که بهانهای خواهد بود برای اندیشیدن به پیوندهایی که با دیگران داریم و ضرورت مراقبت از این رشتههای اتصال را به ما یادآوری خواهد کرد.
5. بهار (Spring)
«بهار» (محصول 2019) یک انیمیشن کوتاه، بیکلام و شاعرانه است که دیدنش وقت زیادی از شما نخواهد برد. ایدهی سادهای هم دارد که با ظرافت به تصویر کشیده شده است: چطور بهار میشود؟ چه میشود که جان به تن طبیعت برمیگردد و سرما و سکون مرگ جای خودش را به گرمای حیات و تحرک روییدن میدهد؟
قصهای که این انیمیشن در پاسخ به این سوال برای ما تعریف میکند الهام گرفته از دوران کودکی نویسنده و کارگردان آن «اندی گورالچیک» در کوهستانهای آلمان است. قصهی سادهی خیالانگیز و زیبایی که حرف اصلیاش این است: بهار اتفاقی نیست که خودبهخود رخ دهد، بلکه ما هم نقشی در وقوعش داریم.
برای اینکه بهار بشود و چرخهی حیات ادامه پیدا کند، نیاز است آیین خاصی توسط دخترک چوپان قصه انجام شود که پیش از او به دست پیشینیانش انجام میشده است؛ ماموریتی که نسل به نسل ادامه پیدا کرده و حالا نوبت او شده است تا بهار را به جنگل و زندگی ساکنانش برگرداند یا در واقع، زمستان را به سمت و سوی دیگری هدایت کند.
دیدن این انیمیشن کوتاه شاید بتواند کمی عادتزدایی کند از نسبت میان ما و آیینهای باستانی خودمان؛ آیینهایی که هرچند نتوانند در واقعیت بهار را به دل طبیعت ببرند، اما شاید راهی باشند که حال و هوای آن را به متن زندگیهایمان بیاورند.
6. پنج سانتی متر بر ثانیه (Five centimeters per second)
«پنج سانتی متر بر ثانیه» از آثار نسبتا قدیمیتر ماکاتو شینکای کارگردان صاحب سبک و سرشناس ژاپنی است و در سال 2007 تولید شده است.
در اندیشه ژاپنی مفهومی وجود دارد به نام مونو نو آواره (MONO NO AWARE) که نوعی آگاهی را نسبت به ناپایداری اوضاع و گذرا بودن امور در انسان ایجاد میکند. تجلی این مفهوم را میتوان در تماشای شکوفههای گیلاس دید، آنجا که میان باز شدن اولین شکوفه یک درخت تا پرپر شدن آخرین گل آن زمان بسیار کوتاهی طول خواهد کشید. عنوان این انیمیشن نیز ارتباطی با این مفهوم دارد: پنج سانتی متر بر ثانیه سرعت افتادن همین شکوفههای گیلاس است و همینطور گویی سرعت گذشتن عمر و عبور انسانها از کنار یکدیگر نیز هست. تماشای این انیمیشن در این روزها میتواند تجربهای از «مونو نو آواره» برای ما بسازد و هشیاری ارزشمندی نسبت به پایانِ نزدیکِ زیبایی خیرهکننده بهار، زمان در کنار هم بودن یا فرصتهایی که در سال تازه پیش روی ما قرار گرفتهاند به ما بدهد.
7. پرنسس مونونوکه (Princess Mononoke)
سخت میتوان گفت که «پرنسس مونونوکه» (محصول 1997) دقیقا درباره چیست؟ درباره محافظت از طبیعت در برابر هجوم ویرانگر انسانِ منفعتگراست؟ درباره عشق است؟ درباره نفی جنگ و خشونت است؟ یا درباره جنگ انسان با بخش تاریک شرور و اهریمنی وجودش؟ «پرنسس مونونوکه» درباره همه اینها هست و حتی بیشتر هم هست و فروکاستنش به یک مضمون کلی در شان اثر پیچیده، زیبا و غیرمنتظرهی «هایائو میازاکی» نیست.
برخلاف انیمیشنهای دیزنی که منطق سادهانگارانه و کلیشهوارشان بیننده را به وقوع رخدادها و رسیدن به نتایج مشخصی عادت میدهد، این انیمیشن قرار است شما را بهتزده کند و قواعد ذهنیتان را به هم بریزد.
دیدنش در بهار میتواند نوعی ادای احترام باشد به روح طبیعت، خدایان جنگل یا هر نامی که شما به وسیله آن جانِ طبیعت را مورد خطاب قرار میدهید. احترامی که امید است بعد تماشای این انیمیشن در زیست روزمرهی ما هم جریان پیدا کند تا سعی کنیم آسیب کمتری به تنِ این جان وارد کنیم و در حد وسع خودمان، از طبیعت اطرافمان مراقبت کنیم.
8. لاپوتا قلعهای در آسمان (Castle in the Sky)
اولین انیمیشن استودیو جیبلی (محصول 1986)، مرزهای سرزمین خیال را جابهجا کرده است و یکی از به یادماندتیترین پیشرویهای استاد هایائو میازاکی در قلمرو رویا و دیوانگی است. جستجوی سرزمین گمشدهای به نام لاپوتا که در آسمان معلق است هدف کودکانی است که شخصیتهای اصلی این داستان هستند و همینطور به نحوی استعاری و نمادین، دغدغهی انسانی است که میازاکی در هر کدام از انیمیشنهایش گوشهای از شمایل او را به تصویر میکشد.
لاپوتا هم به رابطهی انسان و طبیعت توجه میکند و در تلاش است که راهی برای تبدیل دشمنیها و خصومتهای موجود در این رابطه به دوستی پیدا کند. تلاشی که میتواند در آستانه بهار الهامبخش ما باشد برای بهبود ارتباطی شخصیمان با این قطعه از حیات.
9. همین دیروز (Only Yesterday)
انیمیشن دیگری از میان آثار استاد «تاکاهاتا» (محصول 1991) قصهای است دربارهی دختر جوانی که میخواهد خاطرات دوران کودکی خود، در کنار خانواده و دوستانش را مرور کند. تمام انیمیشن مانند همین خط داستانی کوتاه ساده است؛ اتفاق خارقالعادهای در آن رخ نمیدهد و سعی دارد یک زندگی کاملا معمولی روزمره را شرحدهد، چیزی که برخلاف سبک مورد انتظار انیمههای جیبلی است. با این حال، دقتی که در پرداختن به جزئیات زیست شخصیتها به کار رفته و تلاش برای لمس احساسات عمیق آنها باعث میشود که در نهایت باز هم همان جادو را احساس کنید، جادویی که میازاکی در آسمانها و خیال جستجو میکند و تاکاهاتا روی زمین و میان واقعیت نشانش میدهد.
اگر به نظر شما برای شروع یک چیز تازه علاوه بر پیشروی نیاز داریم که مسیر طی شده پشت سرمان را هم به اندازه کافی بشناسیم، از تاناکوی این قصه درباره اینکه چطور میشود تاریخ شخصی، گذشته و خاطراتِ خود را خواند، ایدههای خوبی خواهید گرفت.
10. خرس برادر (Brother bear)
«خرس برادر» (محصول 2003) یکی از آثار کلاسیک دیزنی است و آرون بلیز، از کلیدیترین انیماتورهای این استودیو آن را کارگردانی کرده است. انیمیشنی که نسبت به آثار دیگر دیزنی، هم در میان منتقدان و هم در میان عموم مردم، دست کم گرفته شده است و شاید علت آن این باشد که به جای درگیر شدن با موضوعات پر زرق و برق گیشهپسند، با طبیعت در هم تنیده میشود.
روی عشق دست میگذارد اما نه در قامت شاهزادههای کلیشهای سوار بر اسب، بلکه عشقی برادرانه را به تصویر میکشد. خرس برادر در زمانی میگذرد که کره زمین تازه عصر یخبندان را پشت سر گذاشته است و ماموتها هنوز منقرض نشدهاند. در باورهای مردم بومی که قصه میان آنها میگذرد، ارواح نیاکان نقش مهمی در زندگی انسان ایفا میکنند و هر شکلی از تغییر و تبدیل با قدرت این ارواح شکل میگیرد؛ از جمله تغییر مهمی که زندگی آنها بسیار به آن وابسته است یعنی تبدیل شدن زمستان به بهار.
خرس برادر درباره چگونگی گذار از زمستان به بهار است، هم در جهان بیرون و هم در جهان درون؛ چون تغییر بیرونی طبیعت بهانهای است برای پی بردن به تغییرات اساسیای که درون شخصیتها و در روابط آنها باهم روی میدهد.