مجله میدان آزادی: قسمت سوم از ستون «پدرهای محبوب سینمای ایران» اختصاص دارد به فیلم «آژانس شیشهای» ساختهی «ابراهیم حاتمیکیا» که در هفتمین صفحه پرونده پیراپدری به آن میپردازیم. این یادداشت به قلم آقای «علی سلیمانی» است.
شاید بتوان گفت عصارهی فیلمهای ابراهیم حاتمیکیا تقابل و تعارض پدران و فرزندان است. پدران و فرزندانی که پابهپای تحولات اجتماعی در فیلمهای مختلف حاتمیکیا رشد میکنند و جایگاهشان عوض میشود.
حاجکاظم «آژانس شیشهای» یکی از جذابترین، مظلومترین و اعصابخُردکنترین پدرهای حاتمیکیاست. یک پدر باابهت و خودرأی و پرجنبوجوش که فکر میکند بچههای جوانش هنوز بچهاند و توان درک دغدغههای پیچیدهی پدرشان را ندارند. پدری که یک مدینهی فاضله و آدمهایش را در جنگ دیده و هر کاری میکند تا آن آدمها و آن شرایط را با چنگ و دندان زنده نگه دارد. اما با جامعهای مواجه است که از آن مدینهی فاضله فقط خون و اشک و خرابیاش را دیده و هر طور شده میخواهد از آن دور شود و خاطراتش را نیز دفن کند. حاجکاظم حتی نمیتواند بچههایش را با خود همراه کند. اما یک حامی دارد و داشتن همین یک حامی برای او کافی است تا به جنگ غولهای هفتسر برود؛ فاطمه.
فاطمه، همسر حاجکاظم، تمام پشتوانهی اوست. این پدر با تمام ابهت و جسارتی که دارد، نزد فاطمهاش به یک طفل مضطرب میماند؛ طفلی که برای انجام هر کاری محتاج تأیید و همراهی و چفیه و پلاکی است که از فاطمه به دستش میرسد.
فاطمه بهنوعی برای حاجکاظم پدری میکند. مثل هر مادر دیگری که اگر نباشد، سلطنت و هیبت پدر فرو میریزد.