مجله میدان آزادی: محرم فرا رسیده و روز اول آن با بزرگداشت محتشم کاشانی، شاعری که او را با ترکیببند بهیادماندنیاش میشناسیم همزمان است. فصل جدید از ستون صفحات درخشان هنر آیینی را با یادداشت خانم نرگس فرجادامین آغاز میکنیم که این شعر را از نظر ارزشهای هنری و ویژگیهای شاعرانهاش بررسی میکند:
اولین تصاویر ذهنی من از عزاداری محرم حروف سین و شین کشیدهای است که با رنگ سفید روی زمینهای سیاه حک شدهاند و دورتادور دیوار حسینیه را پوشاندهاند. وقتی هنوز مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم اینها اشکالی رمزی بودند که به من میفهماندند موسم عزاداری امام حسین از راه رسیده. بعد که کلاساولی و باسواد شدم باز هم کلمات شورش و رستخیز و کآشوب و نستعلیق زیبایی که حروف دایرهای و دندانهدارشان را جلوهدار کرده بود همان رمزهایی بودند که ظاهرشان برایم دالی بود بر مدلول عزاداری، و البته باز هم معنایشان و ربطشان به امام حسین را نمیفهمیدم. اما دوازده بند محتشم محدود به کتیبههای دیواری نماند؛ از یک جایی به بعد فهمیدم همخوانی بچههای آباده، همان که با صدای تِنور تکخوان گروه که «باز این چه شورش است» را بارها تکرار میکرد شاخص بود و تا سالها از تلویزیون پخش میشد، گونهی صوتی همان تصاویر رمزی است.
محتشم و محرم با هم عجیناند، آنقدر که اولین روز ماه محرم روز بزرگداشت محتشم است و عجیب اینکه بین این شخص و آن واقعه بهاندازهی نهصد سال فاصلهی زمانی هست. هرچه بیشتر راجعبه محتشم کاشانی و کربلانامهاش خواندم و شنیدم بیشتر به این فکر کردم که چه عاملی باعث حذف این فاصلهی نهصدساله شده. پاسخهای متعددی برای این سؤال وجود دارد اما پاسخی که من را قانع میکند ناظر به ارزش هنری ترکیببند محتشم است.
این ترکیببند یک سیر روایی دایرهای دارد که ابتدا و انتهایش خود محتشم بهعنوان یک راوی فعال ایستاده و حضورش در روایت را پنهان نمیکند. در پیشانی روایت یک تجاهلالعارف زیبا خودنمایی میکند که ماندگار شده:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
جالب اینجاست که این شعر لحظههای سوزناک بسیاری دارد که اشک مخاطب را سرازیر میکند اما آن ابیاتی که پررنگ شدهاند همین ابیات آغازیناند. به گمان من علتش همان ترفند ادیبانهی تجاهلالعارف است. گویی محتشم خودش را در ابتدا خالیالذهن نشان میدهد؛ مثل مسافری که به شهری ناشناس سفر میکند و با هنگامهی انسانی و کیهانی سهمگینی مواجه میشود و بهدنبال علت این جوش و خروش میگردد. راستی چه اتفاقی افتاده که «طلوع میکند از مغرب آفتاب»؟! و بعد پی میبرد که «گویا عزای اشرف اولاد آدم است». این مقدمهچینی زیبا فضا را برای تصویرگریهای بعدی شاعر آماده میکند. اساساً زبان تصویری محتشم در این شعر با خصلتی برونگرایانه تمامی ارکان مادی جهان را در کنار ابعاد معنوی و ماورایی آن در شورشی عظیم نشان میدهد؛ شورشی که به رستاخیز و قیامت منتهی میشود. بهعنوان مثال این بیت:
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
در کنار این بیت:
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم، ز قحط آبْ سلیمان کربلا
توجه شاعر به تمامی ارکان عالم را نشان میدهد و این باعث میشود جهان برساختهی او در این شعر پرجزئیات و غنی باشد.
در وهلهی بعد روایت با چرخشی گذشتهنما برمیگردد به سال 61 هجری؛ به همان نقطهای که شاعر امام حسین علیهالسلام را که کشتی نجات امت است، به شکل یک کشتی طوفانزدهی در خاک و خون غلتیده میبیند:
کشتیشکستخوردهی طوفان کربلا
در خاک و خون تپیدهی میدان کربلا
از اینجا که بند دوم شعر است تا بند نهم آن، روایت در سال 61 هجری میماند و گاهی در آن میان شاعر عواطف و آرزوهای خودش را هم وارد فضای روایت میکند، مثل این بیت:
کاش آن زمان سرادقِ گردون، نگون شدی
وین خرگه بلندستون، بیستون شدی
و چند بیت بعدش که شاعر از شدت حزن و حجم عظیم غصه بر مصیبت امام حسین آرزوی نابودی تمام عالم را میکند.
اما در این میان سوزناکترین قسمت شعر از بند هفتم تا بند دهم آن است. در این چهار بند شخصیت محوری روایت، حضرت زینب است. به گمان من مرثیه بدون صدای زنانه نمیتواند یک مرثیهی واقعی باشد و اصلاً مگر ممکن است بدون ارجاع به زن، رقت عواطف انسانی را نشان داد؟
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بیاختیار، نعرهی «هذا حسینِ» او
سر زد؛ چنانکه آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله، آن بضعهی بتول
رو در مدینه کرد که: یا ایهاالرسول،
این کشتهی فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
سوگچامهی حضرت زینب از زبان محتشم در این ابیات قابلیتی دارد که با هر بار خواندن یا شنیدن آن میتوان ساعتها گریست.
و اما در بند یازدهم محتشم باز هم خودش را به شکلی فعال در روایت دخیل میکند:
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانهی طاقت خراب شد
خاموش محتشم که از این حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم که از این شعر خونچکان
در دیده، اشک مستمعان، خونِ ناب شد
اینجا شاعر به ما میفهماند آن جهانی که در بندهای گذشته در آن سیر کردهایم همه برساختهی او بوده و به این شکل تلاش میکند مخاطبش را به نقطهی آغاز روایت برگرداند؛ یعنی همان جایی که نقطهی آغاز سوگ بود، همان جهانی که از عزای حسین به شورش آمده، با این تفاوت که مقصری میجوید و آن را اینطور مییابد:
ای چرخ، غافلی که چه بیداد کردهای
وز کین چهها درین ستمآباد کردهای
کامِ یزید دادهای از کشتن حسین
بنگر؛ که را به قتلِ که دلشاد کردهای
و این بند پایانی و نقطهی فرود روایت است؛ جایی که مخاطب دیگر باید اشکهایش را پاک کند و اگر قصد دارد باز وارد جهان کربلانامه شود، میتواند بدون وقفه باز از بیت نخست شروع کند:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
کمالالدین علی محتشم کاشانی در ایام سلطنت صفویان میزیست. اهل کاشان بود و به حرفهی شَعربافی اشتغال داشت. نود و یک سال زندگی کرد و در 996 هجری قمری از دنیا رفت. اشعاری در مدح پادشاهان و درباریان هم دارد اما آنچه از اشعار او بر سر زبانهاست همین دوازدهبند عاشورایی است.