دوشنبه 09 تیر 1404 / خواندن: 3 دقیقه
به مناسبت عاشورای حسینی

یک صفحه داستان: روایت ایستادگی در کتاب اندکی سایه، نوشته احمد بیگدلی

«احمد بیگدلی» را می‌توان یکی از نقطه‌های پیوند بین «مکتب داستان جنوب» و «مکتب داستان اصفهان» دانست. او که زاده و پرورده‌ی خوزستان بود، طبیعتا از واقع‌گرایی که مهمترین رکن مکتب جنوب بود بسیار بهره می‌برد، اما در عین حال بسیار دلبسته‌ی آثار «گلشیری» بود و رابطه‌ی دوستانه‌ی نزدیکی که با «محمد ایوبی» داشت باعث می‌شد همیشه به فُرم که مهمترین رکن مکتب اصفهان بود نیز متوجه باشد.

یک صفحه داستان: روایت ایستادگی در کتاب اندکی سایه، نوشته احمد بیگدلی

مجله میدان آزادی: با شروع ماه محرم، مرور صفحات به‌یادماندنی هنر و ادبیات ایران که به روایت از مردم ایران و کنش‌های اجتماعی‌شان در این ایام پرداخته است، رنگ‌وبویی دیگر دارد. به همین بهانه، در پرونده «ای ایران»، به سراغ  كتاب «اندکی سایه» نوشته‌ی «احمد بیگدلی» -نويسنده معاصر ايرانی- رفته‌ایم. علی سدیری -نویسنده و منتقد ادبی- در این مطلب قسمتی قابل توجه و کمتر دیده شده از این کتاب را انتخاب کرده است. این صفحه از داستان را در پرونده «ای ایران» بخوانید:

«احمد بیگدلی» را می‌توان یکی از نقطه‌های پیوند بین «مکتب داستان جنوب» و «مکتب داستان اصفهان» دانست. او که زاده و پرورده‌ی خوزستان بود، طبیعتا از واقع‌گرایی که مهمترین رکن مکتب جنوب بود بسیار بهره می‌برد، اما در عین حال بسیار دلبسته‌ی آثار «گلشیری» بود و رابطه‌ی دوستانه‌ی نزدیکی که با «محمد ایوبی» داشت باعث می‌شد همیشه به فُرم که مهمترین رکن مکتب اصفهان بود نیز متوجه باشد.

در بریده‌ای که به مناسبت ایام عزاداری اباعبدالله الحسین از رمان «اندکی سایه» برگزیده‌ایم، یکی از فرازهای عاشورایی این رمان ضداستعماری را با هم می‌خوانیم. بیگدلی به‌خوبی موفق شده اعتصاب کارگران شرکت نفت در آغاجاری علیه انگلیسی‌ها را با تعزیه‌خوانی که از کهن‌ترین آیین‌های عاشورایی ملت ایران است گره بزند و از دل آن صحنه‌هایی شاهکار بیافریند:

 

عکس از وسط تا خورده است. از همان جا شکسته که هادی زیر درخت نشسته است. نمی‌دانم چه کسی این عکس را گرفته. به نظر می‌رسد اتفاقی انگشتش را گذاشته روی شاتر. خیلی دور از آدم‌های عکس ایستاده است؛ جایی در سرفصل سایه‌ی درخت و روشنی صبح. نه. این عکس اصلاً یادگاری نیست: کابوس است. نگاه کن حالت دل‌آشفتگی و پریشانی این چند نفر را به خوبی می‌توانی احساس کنی.

مادرم می‌گفت که از دهان نازبَگُم شنیده است که مادربزرگ خواب مرگ نوه‌اش را دیده بود _درست همان شب فاجعه. گویا خود هادی هم در خواب دیده، خواب خودش را، با سری که شکافته بوده و خون می‌ریخته روی پیراهنش. اما اهمیت نداده. گفته:« بی‌بی، روز، روز عاشور است، روز قیامت است. من بمانم خانه؟ ذوالجناح را به دست کی بسپارم که سالم برگرداند؟»

پدرم گفت:« آن سال، سال اعتصاب، همه‌ی کارگرها سیاه پوشیده بودند و یک گل سرخ محمدی گل‌دوزی کرده بودند، سمت راست پیراهن‌شان. شاید مادر بزرگ به همین خاطر دل‌واپس نوه‌اش بوده است.» هادی می‌گوید:« من اهل سیاست نیستم. می‌خواهم حسین‌اللهی باشم. «این نوایت داده با قدسی نفس» بگذار که فرق مرا هم بشکافند. آخر این خون سرخ باید خاصیتی داشته باشد. باید بریزد روی خاک و پر سیاوشانی شود برای درمان تن تب‌دار خیلی‌ها که بعد از ما می‌آیند. «آتنا فی دار عقبانا حسن»

مادرم می‌گفت:« بی‌بی در جواب گفته من علیل چه بکنم؟ من که زمین‌گیرم و حسرت به دل تماشای مراسم عاشورا.» هادی می‌گوید که نمی‌تواند بماند، فقط برای این که خواب آشفته‌ای دیده‌اند.

آن وقت بی‌بی، سر به دیرک ایوان می‌گذارد و می‌گوید:« پس اقلاً برای خاطر من روضه‌ای بخوان و برو به امان خدا.»

هادی می‌رود ذوالجناح را می‌آورد تا دور بگرداند. دست بکشد به آن یال بلند شانه‌کرده، به آن پیشانی سفید. معطل می‌ماند تا نازبَگم سیاوش را از ننو بردارد و ببندد پشتش، برود رخت ذوالجناح را از بیرون بیاورد؛ پارچه‌ی بلند سبزی که با یک عالمه گل سرخ تزیینش کرده بود. نازبگُم رخت را می‌پوشاند به اسب و آن پیشانی را می‌بوسد و لحظه‌ای خیره در چشم‌های اسب نگاه می‌کند. انگار می‌خواسته بگوید «مواظب این مرد باش. روز روز عاشورا است. نکند بلایی سرش بیاورند. همان طور که در خواب گفته بـود.»

 بی‌بی پا کشان می‌خزد و می‌آید کنار باغچه تا اشک‌هایش را بریزد پای بوته‌ی نسترن.

هادی سر در گوش اسب می‌گذارد و شروع می‌کند به خواندن:

 چون خون ز حلق تشنه‌ی او بر زمین رسید
 جوش از زمین به ذُروه‌ی عرش برین رسید

نزدیک شد که خانه‌ی ایمان شود خراب
 از بس شکست‌ها که به ارکان دین رسید




  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
در بریده‌ای که به مناسبت ایام عزاداری اباعبدالله الحسین از رمان «اندکی سایه» برگزیده‌ایم، یکی از فرازهای عاشورایی این رمان ضداستعماری را با هم می‌خوانیم. بیگدلی به‌خوبی موفق شده اعتصاب کارگران شرکت نفت در آغاجاری علیه انگلیسی‌ها را با تعزیه‌خوانی که از کهن‌ترین آیین‌های عاشورایی ملت ایران است گره بزند و از دل آن صحنه‌هایی شاهکار بیافریند.

چون خون ز حلق تشنه‌ی او بر زمین رسید
جوش از زمین به ذُروه‌ی عرش برین رسید

نزدیک شد که خانه‌ی ایمان شود خراب
از بس شکست‌ها که به ارکان دین رسید

مطالب مرتبط