مجله میدان آزادی: امروز دوازدهم تیر (دوم ژوئیه) سالروز درگذشت نویسنده سرشناس آمریکایی «ارنست میلر همینگوی» (زاده ۱۸۹۹ – درگذشته ۱۹۶۱) خالق رمان مشهور «پیرمرد و دریا»ست. به همین بهانه شما را به خواندن یادداشتی تازه از آقای مجید اسطیری -نویسنده و منتقد- درباره زندگی و مرگ همینگوی میهمان میکنیم:
زندگی آمریکایی و مرگ آمریکایی
هنرمندان همسایهی دیوار به دیوار افسردگیاند. معمولاً در فیلمها و سریالها یک شاعر، یک نویسنده یا یک نوازنده را در حالی میبینیم که سادهتر از نابههنگام شاد شدن، آمادهی رنجیدن و به گوشهای خزیدن است.
سؤالی که پیش میآید این است که چرا این اتفاق میافتد؟ ولی سؤال فوریتر این است که بعد چه بلایی سر او میآید؟ ممکن است او کمکم بهبود پیدا کند. ممکن است تا پایان عمر وضعیت ناپایداری را تجربه کند و ممکن است به آخر کار برسد: خودکشی!
چه کسی از درون تو را میکشد؟
ارنست همینگوی یکی از بزرگترین نویسندگان آمریکایی قرن بیستم بود که با نوشتن آثار درخشانی چون «وداع با اسلحه»، «زنگها برای که به صدا در میآید؟» و «پیرمرد و دریا» تأثیری غیرقابل انکار بر رماننویسی آمریکا و بلکه جهان گذاشت. با این حال او در دوم جولای 1961 بعد از سپری کردن یک دورهی درمان افسردگی که اعلام شده بود موفقیتآمیز بوده، با تفنگ دولول محبوبش مغز خود را متلاشی کرد.
دکتر اروین یالوم، روانشناس برجستهی امروز جهان که بهعنوان یک رماننویس چیرهدست نیز شناخته میشود در کتاب بنیادین خودش به نام «رواندرمانی اگزیستانسیال»، در بخش مربوط به مرگ (بهعنوان یکی از چهار دلواپسی غایی انسان که میتوانند به رواننژندی منتهی شوند) به مورد خاص ارنست همینگوی میپردازد. اروین یالوم نشان میدهد اگر انسان نتواند با نزدیک شدن به پیری و مرگ، دیدگاهش را تغییر دهد و آمادهی پذیرفتن عبور از این پل شود، چه سرنوشتی در انتظارش خواهد بود.
یالوم اسم این سوءشناخت را «قهرمانیگری اجباری» میگذارد و دربارهی وضعیتی که همینگوی در سالهای واپسینش میگذراند، مینویسد:
«ارنست همینگوی بهترین نمونهی قهرمان اجباری همهی عمر بهناچار در جستوجوی خطر و غلبه بر آن بود و این شیوهای عجیب بود برای اثبات اینکه خطری در کار نیست. مادر همینگوی گفته است یکی از نخستین جملاتی که ارنست به زبان آورد این بود: «از هیچ چی نمیترسم!» طنز ماجرا در این است که او دقیقاً از هیچ چیزی نمیترسید زیرا مانند همهی ما از هیچی و نیستی میترسید. بنابراین قهرمان همینگوی مظهر لگامگسیختگی راهحل فردی و مستقلی است برای کنار آمدن با موقعیت انسانی. این قهرمان انتخاب نمیکند. اعمالش سائقوار و وسواسگونه است. از تجربیات جدیدش چیزی نمیآموزد. حتی نزدیک شدن مرگ، نگاهش را به درون برنمیگرداند یا بر درایتش نمیافزاید. در راه و رسم همینگوی جایی برای پیری و نقصان نیست، چون اینها رنگ و بوی روزمرگی دارند. در «پیرمرد و دریا»، سانتیاگو با مرگ قریبالوقوعش به شیوهای کلیشهای و قالبی روبهرو میشود.»
در واقع یالوم میگوید همینگوی با آن همه تجربیات قهرمانگونهی حیرتانگیز مثل مجروح شدن در جنگ داخلی اسپانیا و شکار گوزن و فیل در آفریقا، تحمل کمی برای یک زندگی ساکت و آرام معمولی که رو به پیری میرود، داشت. اما در بینشی از این هم عمیقتر و بیپردهتر، رولو می، روانشناسفیلسوفی که بسیار مایهی الهام یالوم بوده است، به ریشههای فرهنگیاجتماعی این سوءشناخت میپردازد. او در کتاب خواندنی «عشق و اراده»، ناکامی همینگوی در آشتی با سرنوشت را با ناتوانی جنسی او - در بستری فرهنگی که به قدرت مردانه اهمیت بیش از اندازهای بخشیده است - پیوند میزند. توصیفات او از جبرگرایی فرهنگی را که مردانگی را در قدرت جنسی خلاصه میکند باید کنار عکس معروف همینگوی برهنه بگذاریم. در این عکس او همان تفنگی را به دست دارد که با آن خودش را کشت و با چهرهای مصمم به دوربین مینگرد. رولو می مینویسد:
«ما آمریکاییهایی که از نظر اقتصادی، اجتماعی یا جغرافیایی روی خط مرزی بزرگ شدهایم، اسطورهی توانایی فردی را بیش از حد مهم فرض کردهایم. برای مثال در مرزهای غربی، برای یک مرد حیاتی بود که با زور بازویش از خود دفاع کند، در نتیجه قدرت جسمانی خشن و مؤثری را در خود میپروراند و اجازه نمیداد ظرافت یا احساساتیگری، سرعت او را در بیرون کشیدن هفتتیرش کاهش دهد. در واقع، تفسیر اسلحه بهعنوان نمادی از آلت مردانه که سفت، خشن و برافراشته بودنش آن را مؤثر میکند، اولین بار توسط فروید مطرح شد ولی با آمریکا بیشتر از وین مرتبط است؛ این یکی از معدود نمادهای فرهنگی خاص است که بهرغم دگرگونیهای اجتماعی، هنوز قانعکننده و مستدل به نظر میآید. زندگی ارنست همینگوی تصویر روشنی از فضایل مردانهای که او دلیل بر توانایی میدانست - قدرت جسمانی، شکار، چالاکی جنسی (که تا حدودی جبران مبارزهی واقعی خودش با ناتوانی جنسی و ترس از آن بود) - و نیز درونمایهی آثار و سبک نوشتنش ارائه میکند. ولی مرگ و اضطراب تحملناپذیر ادامهی زندگی در حالی که نمیدانی مرگ کی فرا میرسد، چنان او را تحت فشار قرار داد که در اواسط دههی شصت زندگیاش، دچار ناتوانی جنسی شد که به اقدام نهاییاش یعنی خودکشی انجامید؛ عملی که انسان زمانی قادر به انجام آن است که بخواهد بر داشتن توانایی تأکید کند. تا زمانی که بتوانید خود را با فضیلت توانایی فردی بیارایید، میتوانید مرگ را به سخره بگیرید. ولی وقتی این مزیت را از دست دادید، تنها انتخابتان، پذیرش مرگ خواهد بود. حال یا چیرگی تدریجی و اغلب خفتبارش را میپذیرید یا مثل همینگوی برای ملاقات با آن، شتابی بیمهابا به خرج میدهید. سکس و مرگ در این واقعیت مشترکاند که دو وجه زیستشناختی راز ترسناک را تشکیل میدهند. راز - که در اینجا منظور موقعیتی است که در آن دانستهها به مشکل برمیخورند - معنای غاییاش را در این دو تجربهی انسانی باز مییابد. هر دو با آفرینش و نابودی در ارتباطاند.»
رولو می با ظرافت بیشتری توضیح میدهد که فرهنگ چگونه به هذیانهای خطرناک یک بیمار دامن میزند. مخصوصاً اگر آن فرهنگ، فرهنگ آمریکایی باشد و آن بیمار ارنست همینگوی!
چه کسی از بیرون تو را میکشد؟
اگرچه دو نگاه روانشناختی فوقالذکر نوری بر جنبههای تاریک خودکشی ارنست همینگوی میتابانند اما محال است بتوان تمام دلایل خودکشی نویسندهای تا این اندازه محبوب و موفق را در همین برداشتهای روانشناختی خلاصه کرد. با توجه به اینکه توهم پارانویا یکی از مواردی است که تقریباً همهی گزارشهای مربوط به وضعیت روانی همینگوی به آن اشاره داشتهاند بد نیست به این سؤال بپردازیم که آیا بدبینی همینگوی و ترسش از تحت تعقیب بودن صرفاً یک توهم بوده است یا ریشه در واقعیت داشته؟
تحلیل سیاسی بسیار جالب جوئل ویتنی، نویسندهی کتاب پرمخاطب «خبرچینها» را هم بخوانید که در آن به جنبههای مختلف نفوذ فرهنگی سازمان سیا و افبیآی در نشریات مختلف جهان میپردازد:
«در جولای ۱۹۶۱، شش ماه پس از حملهی خلیج خوکها و دقیقاً یک سال پس از ترک اجباری جزیرهای که با طولانی شدن حضورش نسبت به آن علاقهی بسیاری پیدا کرده بود، همینگوی در خانهاش در کچوم آیداهو خودکشی کرد. هرچند کسی حرفهای همینگوی را باور نداشت اما او به همه میگفت که مأموران افبیآی همیشه او را تعقیب میکردند، همهی حرکاتش را زیر نظر داشتند، در گوشهی کافه، کازینو و بار محل سکونتش میایستادند و به او خیره میشدند. اسناد و مدارک افبیآی که سالها بعد منتشر شد نشان داد که او همانگونه که گفته بود بهشدت تحت تعقیب بود. حتی یکی از روانپزشکان کلینیک مایو در روچستر مینهسوتا که او در آنجا تحت مداوا بود با افبیآی تماس گرفت و اجازه خواست تا به بیمار خود که از بازجویی و تحقیق و تفحص افبیآی نگران بود، بگوید که افبیآی هیچ نگرانیای نسبت به ثبتنام او با اسم جعلی ندارد. طنز این قضیه قلبها را به درد میآورد. اینکه افبیآی نسبت به تأثیر مخرب و زیانبار تعقیب و جاسوسی مداوم بر سلامت روانی همینگوی نگران بوده یا خیر، مشخص نیست. هوچنر دوست همینگوی که زندگینامهاش را به رشتهی تحریر درآورد، پنجاه سال پس از خودکشی همینگوی شرح حالی از زندگی او نوشت و در آن پذیرفت که به وضعیت روحی آشفتهی همینگوی چندان توجه نکرده است: «در سالهای پس از مرگ ارنست تلاش کردم تا ترس و هراس او از افبیآی را که متأسفانه قضاوت درستی در مورد آن نداشتم با واقعیت اسناد و مدارک افبیآی تطبیق دهم. الان معتقدم که او بهدرستی به تعقیب خود آگاه بود و همین موضوع بهشدت بر نگرانی و اندوه و در نهایت خودکشیاش تأثیر گذاشته است.» با این حال همینگوی فقط از سوی افبیآی تحت تعقیب نبود و وزارت خارجه نیز بهاجبار او را وادار به ترک کوبا کرد، در حالی که همینگوی علاقهی بسیاری به این جزیره داشت. همانطور که دیدیم او بهطور هوشمندانهای توسط تبلیغات جنگ سرد نشریات سیا به چهرهای شناختهشده تبدیل شد و توسط پاریس ریویو به بسیاری از این نشریات راه یافت. اگر دولت آمریکا با ترساندن، تعقیب کردن و گاهی تحریک آمریکاییها بهسمت خودکشی، درصدد بود تا اروپاییها، آسیاییها، آفریقاییها و مردمان آمریکای لاتین را از کمونیسم دور کرده و بهسمت آمریکا متمایل کند، شاید این سیاست نیاز به بازبینی داشت.»
ویتنی در بررسی مفصلی که راجع به ایام سکونت همینگوی در کوبا انجام داده نشان میدهد چطور سیا با حساسیت فراوان همهی رفت و آمدها و مکاتبات همینگوی را زیر نظر داشته و فراتر از آن سعی میکرده از قلم یا گفتههای او مطالبی در راستای سیاستهای دولت آمریکا به دست آورد. بنابراین تمام داستانهایی که از توهم پارانویا بهعنوان علت خودکشی همینگوی میگویند، جای تردید دارند. فشار روانی ناشی از جاسوسی حتماً نقش مهمی در وخامت حال همینگوی و رسیدن او به پایان خط داشته است.
نه این متن و نه هیچ متن دیگری نمیتواند مدعی باشد که نقطهی پایانی بر جستوجوی کشف علت خودکشی همینگوی گذاشته است. این متن لااقل میتواند ادعا کند که هرگونه یکجانبهنگری و معرفی کردن یک دلیل بهعنوان تنها دلیل خودکشی این نویسنده کاری غلط است. بررسی دلایل نزدیک شدن یک بیمار به موقعیت خودکشی بحثی کاملاً علمی است و در مورد خاصی مثل ارنست همینگوی که پدر، یک خواهر، یک برادر و در دههی نود میلادی یکی از نوههایش خودکشی کردهاند اظهار نظر کردن بر اساس یک عامل، کاری نسنجیده است.