چهارشنبه 14 آذر 1403
بازخوانی سوگ‎‌واره‌های مهم ادبیات و هنر | صفحه هفتم

یک صفحه شعر: روایت سوگ مادر در دیوان «شهریار»

در گذشته به خاطر محدودیت‌ها در نگرش و مضامین، شعر با موضوع مادر به صورت گسترده‌ای در اشعار کلاسیک دیده نمی‌شود و زنان بیشتر فقط در جایگاه معشوق ستوده می‌شدند. اما از بعد از روزگار مشروطه، این موضوع در شعر شاعران معاصر همچون پروین اعتصامی، ملک‌الشعرای بهار و شهریار و... نمود بیشتری یافته است.

3
یک صفحه شعر: روایت سوگ مادر در دیوان «شهریار»

مجله میدان آزادی: در گذشته به خاطر محدودیت‌ها در نگرش و مضامین، شعر با موضوع مادر به صورت گسترده‌ای در اشعار کلاسیک دیده نمی‌شود و زنان بیشتر فقط در جایگاه معشوق ستوده می‌شدند. اما از بعد از روزگار مشروطه، این موضوع در شعر شاعران معاصر همچون پروین اعتصامی، ملک‌الشعرای بهار و شهریار و... نمود بیشتری یافته است. به بهانه حال و هوای این ایام، خوب است یکی از شاهکارهای مهم ادبیات فارسی ایران که درباره‌ی سوگ مادر سروده شده است، را با هم مرور کنیم. این شعر که عنوانش «ای وای مادرم» است، سروده‌ی شاعر نام‌آشنای فارسی، محمدحسین بهجت تبریزی، معروف به شهریار است. شهریار بعد از از دست دادن مادرش، این شعر را سروده است. این شعر جزو معدود شعرهای شهریار در قالب نیمایی است و با اینکه تخصص اصلی شاعر در قالب غزل است در این شعر، او یک نیمایی تمام عیار سروده است. شعر شهریار را در ادامه بخوانید: 

 

ای وای مادرم

 

1
آهسته باز از بغل پله‌ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دوروبرش هاله‌ئی سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول می‌خورد
هر کنج خانه صحنه‌ئی از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم


2
هر روز می گذشت از این زیر پله‌ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می‌رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک‌خورده و جوراب وصله‌دار
او فکر بچه‌هاست
هر جا شده هویج هم امروز می‌خرد
بیچاره پیرزن، همه برف است کوچه‌ها


3
او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد به جست‌وجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال
هر شب درآید از در یک خانه‌ی فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان


4
او را گذشته‌ایست، سزاوار احترام؛
تبریز ما! به دورنمای قدیم شهر
در (باغِ بیشه) خانه‌ی مردی است باخدا
هر صحن و سراچه یکی دادگستری است
اینجا به دادِ ناله‌ی مظلوم می‌رسند
اینجا کفیلِ خرجِ موکل بود، وکیل
مُزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در، باز و سفره، پهن
بر سفره‌اش چه گرسنه‌ها سیر می‌شوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است


5
انصاف می‌دهم که پدر رادمرد بود
با آن همه درآمد سرشارش از حلال
روزی که مُرد روزی یک سال خود نداشت
امّا قطارهای پُر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله‌های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ


6
نه، او نمرده، می‌شنوم من صدای او
با بچه‌ها هنوز سروکله می‌زند
ناهید، لال شو
بیژن، برو کنار
کفگیر بی‌صدا
دارد برای ناخوش خود آش می‌پزد


7
او مُرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بدک نبود
بسیار تسلیت که به عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف‌ها برای تو مادر نمی‌شود.


8
پس این که بود؟
دیشب لحافِ رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد،
در نصفه‌های شب.
یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب
نزدیک‌های صبح
او باز زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا،
راز و نیاز داشت
نه، او نمرده است.


9
نه او نمرده است که من زنده‌ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه‌‍ی من هر چه هست ازوست
کانون مهر و ماه مگر می‌شود خموش
آن شیر زن بمیرد؟
او شهریار زاد
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق


10
او با ترانه‌های محلی که می‌سرود
با قصه‌های دلکش زیبا که یاد داشت
از عهد گاه‌واره که بندش کشید و بست
اعصاب من به ساز و نوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت
وانگه به اشک‌های خود آن کِشته آب داد
لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمی


11
او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
امّا پسر چه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریض‌خانه، به اُمید دیگران
یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.


12
در راه قُم به هر چه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می‌گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره‌ی یاسین من چکید
مادر به خاک رفت.


13
آن شب پدر به خواب من آمد، صداش کرد
او هم جواب داد
یک دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
اما پدر به غرفه‌ی باغی نشسته بود
شاید که جان او به جهان بلند برد
آن جا که زندگی، ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر، که بدرقه‌اش می‌کند به گور
یک قطره‌ی اشک، مزد همه زجرهای او
اما خلاص می‌شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مبارکت.


14
آینده بود و قصه‌ی بی‌مادری من
ناگاه ضجه‌یی که به هم زد سکوت مرگ
من می‌دویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز می‌کشید
دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه‌ی در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه‌باز:
از من مشو جدا.


15
می‌آمدم و کله‌ی من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می‌کنند
پیچیده صحنه‌های زمین و زمان بهم
خاموش و خوفناک همه می‌گریختند
می‌گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنه‌کار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه‌ی ماشین غریو باد
یک ناله‌ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می‌آمد و به مغر من آهسته می‌خلید:
تنها شدی پسر.


16
باز آمدم به خانه چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی‌گذارمت ای بینوا پسر
می‌خواستم به خنده درآیم ز اشتباه
اما خیال بود


ای وای مادرم




تصاویر پیوست

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
او مُرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بدک نبود
بسیار تسلیت که به عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف‌ها برای تو مادر نمی‌شود.

نه او نمرده است که من زنده‌ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه‌‍ی من هر چه هست ازوست
کانون مهر و ماه مگر می‌شود خموش
آن شیر زن بمیرد؟
او شهریار زاد
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

مطالب مرتبط