جمعه 09 شهریور 1403 / خواندن: 17 دقیقه
در سالروز درگذشت داستان‌نویس مشهور ایرانی

تک‌نگاری: نگاهی به زندگی و آثار صمد بهرنگی

به‌علت دخالت در امور آموزشی و اعتراض‌های مداومش به سیستم آموزشی که به نظرش تحت‌تأثیر غرب، مضحک و به‌دردنخور بود، به او تهمت بی‌خدایی زده و او را دوباره به روستاها فرستادند تا بلکه بالادستی‌ها بتوانند از دست او نفس راحتی بکشند. به‌زودی صمد از این اتهام دروغین تبرئه شد و از او خواستند به دبیرستان برگردد، ولی صمد که روحیه‌اش با کودکان سازگارتر بود در نامه‌ای از مسئول مربوطه خواست که اجازه بدهند در کلاس اول دبستان بماند.

4.67
تک‌نگاری: نگاهی به زندگی و آثار صمد بهرنگی

مجله میدان آزادی: امروز سالروز مرگ صمد بهرنگی داستان‌نویس و پژوهشگر مشهور ایرانی است که در سال ۱۳۴۷ در چنین روزی با مرگی مشکوک از دنیا رفت. تک‌نگاری صمد بهرنگی را با نگاهی به زندگینامه، سیر هنری و مجموعه کتاب‌های او به قلم خانم فاطمه دهقان بخوانید.

 

مرور زندگینامه صمد بهرنگی

صمد بهرنگی هجدهم تیرماه سال ۱۳۱۸ در یکی از خانه‌های جنوب شهر محله‌ی چرنداب تبریز به دنیا آمد.

صمد در خانواده‌ای تهی‌دست زندگی می‌کرد. پدرش کارگر بود و صمد از کودکی پا به پای پدر کار می‌کرد. تا اینکه یک روز پدر برای یافتن کار به قفقاز می‌رود و دیگر برنمی‌گردد. صمد به مهم‌ترین توصیه‌ی پدر که درس خواندن بود عمل کرده و بعد از اتمام تحصیلش در دانشسرای مقدماتی در سن هجده‌سالگی معلم ‌شد. او هم‌زمان با تدریس، درسش را هم ادامه داد و لیسانسش را گرفت، سپس توانست در دبیرستان دبیر شود. هرچند که به‌علت دخالت در امور آموزشی و اعتراض‌های مداومش به سیستم آموزشی که به نظرش تحت‌تأثیر غرب، مضحک و به‌دردنخور بود، به او تهمت بی‌خدایی زده و او را دوباره به روستاها فرستادند تا بلکه بالادستی‌ها بتوانند از دست او نفس راحتی بکشند.

به‌زودی صمد از این اتهام دروغین تبرئه شد و از او خواستند به دبیرستان برگردد، ولی صمد که روحیه‌اش با کودکان سازگارتر بود در نامه‌ای از مسئول مربوطه خواست که اجازه بدهند در کلاس اول دبستان بماند چراکه احساس می‌کند در این سمت تأثیرگذارتر است و می‌تواند یک معلم کلاس اول به تمام معنا باشد. او می‌گفت وقتی به خودش مراجعه می‌کند می‌بیند که اگر دبیرش بکنند به‌یقین دبیر بدی خواهد بود و از آن‌ها خواست که نگذارند او آموزگار خوبی نباشد.

اما اداره‌ی فرهنگ تصمیم گرفت او را از بچه‌دبستانی‌ها جدا کند و با درخواستش موافقت نشد. شاید چون صمد قبل از این با اعتراضاتی که در ادامه می‌خوانیم خسته‌شان کرده بود. او در یکی از نامه‌هایش می‌نویسد: «یک عده‌ی دیگر که در تهران نشسته‌اند برای بچه‌ی آذربایجانی کتاب اول می‌نویسند و در آن آذر و دارایی تصویر می‌کنند که مبل‌نشین هستند. (برای غالب شاگردان من لفظ مبل مفهوم نیست.) و در روی میز با کارد و چنگال غذا می‌خورند. اگرچه کلامم نارساست ولی گمان دارم تا اندازه‌ای منظورم را روشن کرده‌ام.» در نهایت صمد در دبیرستان ماندگار می‌شود. اما همچنان دست از نامه نوشتن و اعتراض کردن برنمی‌دارد. مثلاً در نامه‌ی دیگری از کم بودن سهمیه‌ی‌ نفت کلاسش شکایت می‌کند و می‌گوید کلاس به‌قدر کافی گرم نمی‌شود و ناچارند در کلاس پالتو بپوشند که عده‌ی زیادی از بچه‌ها توانایی تهیه‌ی آن را ندارند. صمد که بارها برای این نوع اعتراضاتش توبیخ شد، در نهایت خودش شروع کرد به نوشتن برای بچه‌ها. او که علاقه‌ی زیادی به مطالعه‌ی خود مردم داشت، ساعت‌ها کنار اقشار مختلف مردم می‌نشست و داستان‌ها و افسانه‌های‌شان را می‌شنید و آن‌ها را به‌خوبی ثبت می‌کرد.

دهه‌ی سی و چهل اوضاع ادبیات کودک چندان خوب نبود و کتاب مناسبی برای بچه‌ها پیدا نمی‌شد و اگر هم کتابی بود، به اعتقاد صمد محتوای ارزنده و سازنده‌ای برای کودکان نداشت. به همین دلیل درونمایه‌ی‌ قصه‌های صمد را زیر بار ظلم نرفتن و مبارزه با آن، زیر سؤال بردن ارزش‌های قدیمی و تفکر درباره‌ی آن‌ها، آزادی و... تشکیل می‌داد. زبان داستان‌های صمد مانند خودش ساده و صمیمی است و به دل مخاطب می‌نشیند. چراکه ساده‌نویسی او حاصل تمرین و تکرار بوده و تعمداً زبان بی‌تکلفی را برای بیان قصه‌هایش انتخاب کرده است. به همین دلیل است که مخاطب می‌تواند خیلی زود با نثر او ارتباط برقرار کند. شخصیت‌های اصلی کتاب‌های او اغلب کودکان یا حیوانات و درختان‌اند. با اینکه مخاطب اصلی قصه‌های صمد کودکان‌اند اما تم و پیام داستان‌هایش به گونه‌ای انتخاب شده‌اند که به نظر می‌رسد صمد به‌واقع مخاطب بزرگسال را نشانه گرفته است. بهرنگی علاوه‌بر کتاب‌های کودکانه مقاله‌های متعددی هم به چاپ رسانده و همین‌طور پژوهش‌هایی درباره‌ی فولکلور و فرهنگ آذربایجان دارد. همچنین در کارنامه‌ی او‌ ترجمه‌ی آثاری از زبان انگلیسی و ‌ترکی استانبولی به زبان فارسی یافت می‌شود. مجموعه قصه‌های صمد بهرنگی حدود بیست سال بعد از انقلاب اسلامی با تصحیح عزیزالله علیزاده دوباره به چاپ رسید.

 

فهرست همه آثار صمد بهرنگی

قصه‌ی‌ کودکان:

  • اولدوز و کلاغ‌ها
  • اولدوز و عروسک سخنگو
  • کچل کفترباز
  • پسرک لبوفروش
  • افسانه‌ی محبت (قوچ‌علی و دختر پادشاه)
  • ماهی سیاه کوچولو
  • یک هلو و هزار هلو
  • بیست و چهار ساعت خواب و بیداری
  • کوراوغلو و کچل‌حمزه
  • کلاغ‌ها، عروسک‌ها و آدم‌ها
  • تلخون و چند قصه‌ی دیگر

 

تربیتی و اجتماعی:

  • کندوکاو در مسائل‌تربیتی ایران
  • الفبای فارسی برای کودکان آذربایجان
  • انشا و نامه‌نگاری برای کلاس‌های دوم و سوم دبستان

 

مجموعه مقاله‌ها:

  • آذربایجان در نهضت مشروطیت ایران

 

فولکور و شعر:

  • افسانه‌های آذربایجان (ترجمه‌ی فارسی، دو جلدی)
  • تاپماجالار، قوشماجالار (متل‌ها و چیستان‌ها)
  • پاره‌پاره (مجموعه‌ی شعر از چند شاعر)

 

ترجمه:

  • ما الاغ‌ها (از عزیز نسین)
  • دفتر اشعار معاصر (از چند شاعر فارسی‌زبان)
  • خرابکار (قصه‌هایی از چند نویسنده‌ی‌ترک‌زبان)
  • کلاغ سیاهه (چند قصه برای کودکان)

 

مخاطب صمد کیست؟

گاهی عده‌ای پیدا شده‌اند که با نگاهی تنگ‌نظرانه نوشته‌های صمد را به بهانه‌های مختلف ازجمله ساده‌نویسی زیر سؤال برده‌اند. اما آیا به این راحتی می‌توان ادعا کرد که صمد چون ساده می‌نوشت و حتی گاهی مستقیم پیام داستانش را بیان می‌کرد، نویسنده‌ای کم‌مایه است؟

خود صمد در مقاله‌ای به نام «نظری به ادبیات امروز» که در آن «عزاداران بیل»، نوشته‌ی غلامحسین ساعدی را بررسی کرده، می‌نویسد: «من نمی‌دانم اگر اکثر مردم عادی باسواد از قصد نویسنده آگاه نشوند یا به‌سختی آگاه شوند برای نویسنده حسن است یا عیب. اما همین‌قدر می‌دانم که اگر معتقد به هنر برای اجتماع باشیم و قبول کنیم که قسمت بزرگ اجتماع را مردم عادی تشکیل می‌دهند، نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت.»

جدای از اینکه اصلاً مخاطب اکثر نوشته‌های صمد کودکان‌اند، باید در نظر داشت که صمد بیشتر عمرش را در کنار مردم واقعی جامعه گذرانده و به‌خوبی از شرایط و نیازهای آن‌ها آگاه است، نه مانند خیلی از نویسندگانی که در خانه‌ نشسته و به خیال خود دارند برای مردم می‌نویسند اما در واقعیت برای دل خودشان است که قلم می‌زنند و وقتی می‌بینند کسی بعد از این همه سال همچنان از آن‌ها محبوب‌تر است قلم به دست گرفته و از او ایرادهای نابجا می‌گیرند.

صمد معلم بود و در پی تغییر. او در مقاله‌ای با عنوان «ضرورت دگرگونی در ادبیات کودکان» این‌طور می‌نویسد:

«دیگر وقت آن گذشته که ادبیات کودکان را محدود کنیم به تبلیغ و تلقین نصایح خشک و بی‌بروبرگرد، نظافت دست و پا و بدن، اطاعت از پدر و مادر، حرف‌شنویی از بزرگان، سروصدا نکردن در حضور مهمان، سحرخیز باش تا کامروا شوی، بخند تا دنیا به رویت بخندد، دستگیری از بینوایان به سبک و سیاق بنگاه‌های خیریه و مسائلی از این قبیل که نتیجه‌ی‌ کلی و نهایی همه‌ی این‌ها بی‌خبر ماندن کودکان از مسائل بزرگ و حاد و حیاتی محیط زندگی است. چرا باید در حالی‌که برادر بزرگ دلش برای یک نفس آزاد و یک دم هوای پاک و تمیز لک زده کودک را در پیله از خوشبختی و شادی و امید بی‌اساس خفه کنیم؟ بچه‌ها را باید از عوامل امیدوارکننده‌ی الکی و سست‌بنیاد ناامید کرد و بعد امید به دگرگونه‌ای بر پایه‌ی شناخت واقعیت‌های اجتماعی و مبارزه با آن‌ها را به‌جای اولی گذاشت.»

همین چند خط نشان می‌دهد او چقدر از زمان خود فراتر بود و چرا آثار او برای آدم‌بزرگ‌ها هم همچنان خواندنی هستند.

 

صمد، تهران و روشنفکران

 صمد گاه و بی‌گاه به تهران می‌رفت و با روشنفکران یا روشنفکرنمایان وارد بحث می‌شد. شاید امیدی داشت که آن‌‌ها بتوانند تغییری ایجاد کنند اما خیلی زود فهمید که آن‌ها خودشان را مسخره کرده‌اند و خودش را کاملاً از ایشان جدا کرد. تا بار آخر که برای چاپ و تنظیم کتاب الفبایش به تهران دعوت شد و چند ماهی را در پایتخت گذراند، انگار که دیگر نتوانست دورنگی تهران و آدم‌هایش را تاب بیاورد، سریع به آذرشهر بازگشت، دیگر به تهران نرفت و چند ماه بعد نیز ارس جانش را گرفت. او در نامه‌ای به یکی از شاگردانش چنین می‌نویسد: «بچه‌ها خیال نکنید که خیابان و کاخ‌های سر به آسمان کشیده‌ی تهران مرا از خود بی‌خود و شما را فراموش کرده‌ام. شما کار کنید، کتاب بخوانید و کتابخانه‌ی مدرسه را غنی‌تر کنید. من در اولین فرصت پیش شما می‌آیم. بچه‌ها دلم می‌خواهد شما را ببینم، باز برف را تماشا کنم و زیر ریزش آن راه بروم.»

به هر حال جامعه‌ی روشنفکر ایران از همان اول که تشکیل شد، به اعتراف خودشان در برج عاج نشستند و با مردم مخلوط نشدند. حتی ساعدی در نمایش‌نامه‌ی‌ «آی بی‌کلاه، ‌آی باکلاه»، مردی را تصویر می‌کند که روی ایوان ایستاده و شاهد تمام اتفاقات است اما هیچ اقدامی نمی‌کند. این دقیقاً تصویر همان روشنفکر است. تماشا کردن و شعار دادن بدون عمل اصلاً با روحیه‌ی صمد جور درنمی‌آمد. خودش می‌گفت: «باید سرما را خوب حس کرد، تا آنجا که استخوان‌هایت بسوزد، آن وقت داد از سرما بزنی...» یکی از همکاران او این‌طور می‌نویسد: «هیچ یادم نمی‌رود هر وقت شعری، یا مقاله‌ای در مجله‌ای می‌خواند و در آن داد بی‌مهری زمان و بی‌مهری دوستان را از فلان شاعر می‌شنید، داد انسانی صمد بلند می‌شد. مرتب می‌گفت: این‌ها، این شاعران پرمدعا از خلق چه می‌خواهند؟ یک مثل‌ترکی می‌گوید گوشت نیاورده کوفته می‌خواهند. این‌ها کدام قلعه را فتح کرده‌اند که ما بی‌خبریم؟چه انتظارهای بی‌جایی دارند...»

 

سر صمد دعواست!

صمد را مخصوصاً به‌خاطر کتاب «ماهی سیاه کوچولو» که مدت‌ها توسط بعضی جریان‌های سیاسی و رسانه‌ای بیانیه‌ی غیررسمی سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران عنوان می‌شد، به چپ‌ها نسبت می‌دهند. حتی ظاهر صمد با آن سبیل بلندش و نوع لباس پوشیدنش به این نسبت دامن می‌زد! با اینکه او هرگز عضو هیچ گروه و جریانی نبود، اما کمونیست‌ها او را عضوی از اعضای خودشان عنوان می‌کنند. در ادامه یکی از نظرات آن‌ها را با هم می‌خوانیم:

«صمد اعتقاد داشت نویسنده‌ای که برای توده‌ها مطلب می‌نویسد، باید نوشته‌اش ساده و عامه‌فهم باشد تا توده‌ها را برانگیخته و آن‌ها را به حرکت درآورد. بنابراین صمد بهرنگی نویسنده و معلم طبقات محروم و ستم‌دیده بوده است.»

البته منطقی است شخصیتی مبارز مانند صمد که بیش از هر چیز به مردم و کشورش علاقه‌مند است، جذب شعارهایی شود که بویی از مبارزه و مردم برده باشند.

با این حال در جایی دیگر سرهنگ مهدی نوروزی که از هُمافران نیروی هوایی پیش از انقلاب بوده است و زمانی به آیت‌الله خامنه‌ای زبان انگلیسی درس می‌داده، در کتاب خاطرات خود از قول ایشان چنین نوشته است: «در وقت استراحت بخشی از سؤالات خود را مطرح کردم و نظر ایشان را درمورد صمد بهرنگی و کتاب‌هایش پرسیدم. ایشان در پاسخ گفتند: آقای بهرنگی آدم مسلمونی بود. خب روش چپی‌ها اینه که هر مبارزی رو به لطایف‌الحیلی به خودشون بچسبونند. صمد مسلمون بود اما اون‌ها تلاش‌شون اینه که صمد رو کمونیست معرفی کنند.»

در جایی دیگر غلامحسین ساعدی درباره‌ی مرگ صمد نوشته که از نظر او بهرنگی نمرده است و هنوز او را می‌بیند که پشت باغ گلستان پای معرکه‌گیر پهلوان دوره‌گردی نشسته صلوات می‌فرستد.

یا برادرش اسد بهرنگی می‌گوید صمد همیشه یک پای مسجد در مجالس عزا بود.

از این نمونه‌های ضد و نقیض درمورد صمد بسیار به چشم می‌خورد و طبیعی است که در عمر کوتاه بیست و نه‌ساله‌‌اش همچنان در راه پیدا کردن مسیر خود بوده باشد. هرچند که او در همین زندگی کوتاه نیز مشخصاً به‌دنبال ایجاد تغییر مثبت در وطن است و اتفاقاً به‌اندازه‌ی خود نیز موفق بوده. بنابراین دیگر اینکه در نهایت در چه دسته و گروهی جای بگیرد شاید چندان محلی از اعراب نداشته باشد.

 

ماهی سیاه کوچولو

صمد بیشتر با «ماهی سیاه کوچولو» شناخته می‌شود. او این داستان را در زمستان سال ۱۳۴۶ نوشت و کانون پرورش فکری بعد از مرگ او با تصویرگری فرشید مثقالی در سال ۱۳۴۷ منتشرش کرد. تصویرگری این کتاب موفق به دریافت جایزه‌ی‌ ششمین نمایشگاه کتاب کودک بولونیای ایتالیا و دیپلم افتخار جایزه‌ی دوسالانه‌ی براتیسلاوای چکسلواکی شد. و همین‌طور عنوان «کتاب برگزیده‌ی کودک سال ۱۳۴۷» به این کتاب تعلق گرفت. داستان در مورد ماهی کوچکی است که می‌خواست ببیند آخر جویبار کجاست. بالاخره جویبار باید به جایی برسد دیگر. ماهی سیاه کوچولو بالاخره به دریا می‌رسد اما وقتی می‌بیند که به آخر ماجرا رسیده باز هم شروع به جست‌وجو می‌کند تا شاید این بار هدف و معنای زندگی خودش را بیابد. او به دام مرغ ماهی‌خوار می‌افتد، دشمن اصلی ماهی‌های دریا؛ و جان ماهی کوچک دیگری را که طعمه‌ی مرغ ماهی‌خوار شده نجات داده و خود فدا می‌شود. درست همان‌طور که در میانه‌های راه موقع فرار از چنگ اره‌ماهی با خود زمزمه می‌کند: «مرگ خیلی آسان می‌تواند به‌سراغ من بیاید، اما من تا می‌توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی با مرگ روبه‌رو شدم که می‌شوم، مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.» مرگ او باعث از بین رفتن دشمن اصلی ماهی‌ها شده و از او قهرمانی می‌سازد که داستانش سینه به سینه بین ماهی‌ها (و آدم‌ها، به‌لطف صمد) نقل می‌شود. قصه‌ی «ماهی سیاه کوچولو» در ظاهر قصه‌ای برای کودکان است اما در واقع درسی برای بزرگ‌ترهاست. قصه‌ای است نه برای سرگرمی که برای آموختن. به‌راستی که صمد معلمی نمونه بود.

 

مرگ صمد

تابستان سال ۱۳۴۷ صمد با دوستش حمزه فراهتی رفتند تا در ارس تنی به آب بزنند که صمد در رودخانه غرق ‌شد. بلافاصله در بین مردم شایعه شد که صمد به دست ساواک به قتل رسیده است. روشنفکران، مبارزان و چهره‌های مهم ادبیات آن زمان، مخصوصا جلال آل‌احمد و غلامحسین ساعدی در ترویج این روایت نقشی اساسی داشتند. جلال آل‌احمد بود که یادداشت «صمد و افسانه‌ی عوام» را نوشت و به نحوی گمانه‌ی قتل او را در ذهن مردم محکم‌تر کرد.

هنوز هم عده‌ای هستند که باور دارند صمد به دست ساواک کشته شده اما هرچه که باشد زندگی کوتاه صمد آن‌قدری پربار هست که بدون حماسه‌ی کشته‌شدن هم نام او را ماندگار کند.




  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط «میدان آزادی» منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد!

نکته دان
زبان داستان‌های صمد مانند خودش ساده و صمیمی است و به دل مخاطب می‌نشیند. چراکه ساده‌نویسی او حاصل تمرین و تکرار بوده و تعمداً زبان بی‌تکلفی را برای بیان قصه‌هایش انتخاب کرده است. به همین دلیل است که مخاطب می‌تواند خیلی زود با نثر او ارتباط برقرار کند.

صمد بیشتر با «ماهی سیاه کوچولو» شناخته می‌شود. او این داستان را در زمستان سال ۱۳۴۶ نوشت و کانون پرورش فکری بعد از مرگ او با تصویرگری فرشید مثقالی در سال ۱۳۴۷ منتشرش کرد. تصویرگری این کتاب موفق به دریافت جایزه‌ی‌ ششمین نمایشگاه کتاب کودک بولونیای ایتالیا و دیپلم افتخار جایزه‌ی دوسالانه‌ی براتیسلاوای چکسلواکی شد. و همین‌طور عنوان «کتاب برگزیده‌ی کودک سال ۱۳۴۷» به این کتاب تعلق گرفت.

مطالب مرتبط