مجله میدان آزادی: امروز پنجم دسامبر (چهارده آذرماه) و سالروز درگذشت یکی از شاخصترین چهرههای موسیقی جهان و پدر سمفونی مدرن؛ «ولفگانگ آمادئوس موتسارت» آهنگساز اتریشی موسیقیدان دوران کلاسیک است. به همین مناسبت، یادداشت تکنگاری این هنرمند را پیرامون زندگی و آثار او به قلم مجید اسطیری -نویسنده و منتقد_ بخوانید.
آیا موتسارت هرگز مُرد؟!
به اشکال مختلف میشود دربارهی نبوغ «موتسارت» باب سخن گشود. مثلاً میتوان از همان ماجرایی استفاده کرد که ظاهراً مایهی حسادت «بتهوون» و پدرش بوده است: سفرهای موتسارت کوچولو بههمراه پدرش در سراسر اروپا و اجراهای حیرتانگیز برای پادشاهان کشورهای مختلف، پیانو نواختن با چشم بسته، ساختن نخستین سمفونیاش در هشتسالگی و… . من اما دوست دارم برای اثبات نبوغ موتسارت روی این تکیه کنم که او فقط سی و پنج سال عمر کرد!

«ولفگانگ آمادئوس موتسارت» (27 ژانویهٔ ۱۷۵۶ – ۵ دسامبر ۱۷۹۱)
کسی که فقط طی سی و پنج سال زندگی، موسیقی را به قبل و بعد از خودش تقسیم میکند اگر نابغه نیست پس چیست؟
«ولفگانگ آمادئوس موتسارت» در ۲۷ ژانویه ۱۷۵۶ متولد شد. اگرچه برخی خواستهاند پدر موتسارت را یک معرکهگیر معرفی کنند که با نمایشهای پسرش کسب درآمد میکرده اما واقعیت این است که او برای هدیه دادن این نابغه به جهان از پیشرفتهای شخصیاش چشم پوشید. «لئوپولد موتسارت» (۱۷۸۷-۱۷۱۹)، پدرِ ولفگانگ در دستهی موسیقی اسقف اعظم سالزبورگ ویولن مینواخت و پس از مدتی در ۱۷۶۳ جانشین رهبر نوازندگان یا مایستر ارکستر کلیسا شد. او آهنگسازی خوشنام و صاحب رسالهای مهم دربارهی ویولننوازی بود. رسالهای که در ۱۷۵۶، یعنی سال تولد پسرش منتشر شد. پسر او از همان اوان کودکی چنان استعدادی در فراگیری موسیقی نشان داد که پدر از پیشرفت شخصی چشم پوشید و خود را وقف آموزش پسر و «ماریا آنا» (۱۸۲۹-۱۷۵۱) خواهر بزرگتر و بااستعداد ولفگانگ مشهور به «نانرل» کرد. هر دو کودک در نوازندگی سازهای کلاویهای بسیار چیرهدست شدند و ولفگانگ در فن ویولننوازی نیز مهارتی مثالزدنی کسب کرد.
وقتی به نخستین سمفونی موتسارت گوش میدهیم باور نمیکنیم تصنیف آن کار یک کودک هشتساله باشد اما این واقعیت دارد. اگرچه مایههای لطیفتر و بدیعتر بعدها در آثار او بیشتر دیده میشوند اما در نخستین سمفونی او میتوان عنصری را دید که موسیقی او را کاملاً از آثار هنرمندان عصر باروک جدا میکند: غافلگیری!
موتسارت این عنصر را بیشک مدیون «جوزف هایدن» بود. هایدن با وارد کردن عنصر غافلگیری (به قول لئونارد برنستاین: طنز!) نقطهی پایانی بر موسیقی دورهی باروک گذاشت. موتسارت جوان که توانایی بینظیری برای جذب کردن عناصر شاخص هر نوع موسیقی داشت بهخوبی عنصر غافلگیری را در موسیقی خودش شخصی کرد.
موتسارت جوان بهلطف آموزش بینقص پدرش و سفرهای پیدرپی، با همهی گونههای موسیقی اروپایی آشنا شد. او در هر ایستگاه با موسیقیهایی روبهرو میشد که در سالزبورگ در اختیارش نبود و ایدهها و شگردهای تازهی موسیقیدانهای مختلف را با زیرکی کسب میکرد. این ایدهها هیچ گاه از ذهن هنرمند نابغه زدوده نمیشدند و نه فقط در موسیقیهای دوران کودکی او، که گاه در آثار بعدی او هم بازتاب مییافتند. موسیقی او همنهشتی است از سبکهای متعدد ملی و آیینهای تمامنماست از موسیقی عصری پربار.
موتسارت فریلنسر!
کودکی شگفتانگیز موتسارت راز تنوع سبکی و تسلط او بر ژانرهای گوناگون را بر ما آشکار میکند اما دوران زندگی حرفهای او نشاندهندهی تنشی است میان راههای کسب درآمد موسیقیدانها: کار برای پشتیبانها یا نهادهای مختلف و کار آزاد. امروز نیز برخی موسیقیدانها میان کار روزمره برای نهادها، همچون نوازندگی در ارکسترها یا آموزگاری در کنسرواتوارها، هنرستانها و دانشگاهها و کسب درآمد از راه اجرا در کنسرتها، ضبط و فروش آثار، آموزش خصوصی، یا نوشتن موسیقی در برابر دستمزدی معین در تردید میمانند و شرایطی مشابه را تجربه میکنند. در روزگار موتسارت اکثر موسیقیدانهای موفق شغلی ثابت داشتند و درآمدشان منظم بود و از راه فعالیتهای هنری متفرقه بر درآمد خود میافزودند. در این میان شمار بسیار اندکی موفق میشدند مستقل کار کنند و زندگیشان را بگذرانند.
موتسارت موفق شد در شانزدهسالگی شغل رهبر نوازندگان ویولن بارگاه اسقف سالزبورگ را کسب کند، اما چون به این جایگاه راضی نبود پیشنهادهای کاری دیگر را هم میپذیرفت و در سفرهایش در به در بهدنبال موقعیت شغلی بهتری بود.
بالاخره موتسارت راهی وین و در آنجا ساکن شد. او منصب خوبی در دربار وین به دست آورد و با سبک خاص خودش که ملودی را بسیار مهمتر از هارمونی نشان میداد، توجهها را جلب کرد.
اگرچه تصانیف بدیع موتسارت همگی ویژگی بدیع و گوشنواز خود را دارند اما ماندگارترین آثار او به آخرین سالهای عمر او مربوط میشوند که ساکن وین و در اوج ذوق هنری بود.

نقاشی «ولفگانگ آمادئوس موتسارت»؛ تکنیک رنگ روغن روی بوم، اثر «باربارا کرافت»، 1819
کنسرتو پیانوها و سوناتها
موتسارت پیانونوازی چیرهدست بود. انتخاب از میان آثاری که او برای پیانو تصنیف کرده کار سادهای نیست و با اینکه کتب تاریخ موسیقی آثار دیگری را برگزیدهاند، من چهار اثر زیر را ترجیح میدهم:
پویهی نخست سونات شمارهی ۱۱ در گام لا ماژور که بسیار آرامشبخش است. اما بیتردید مشهورترین ساختهی موتسارت برای پیانو (و با تکیه بر سکانس دیدنی فیلم «آمادئوس» که در ادامه دربارهاش خواهم گفت، شناختهشدهترین اثر موتسارت بهطور کلی) قطعهای است که معمولاً با نام «مارش ترک» معرفی میشود. قطعهای که اگرچه یک مارش است اما چنان دلنشین است که بهعنوان آهنگ اسباببازیها، زنگ انتظار تلفنها و موسیقی آسانسورها استفاده میشود. این قطعه در واقع پویهی سوم سونات پیانو شمارهی ۱۱ است که سیصد و سی و یکمین اثر در ردیف آثار موتسارت است و در سال ۱۷۸۴ ساخته شده است.
هر دو قطعهی بالا را با اجرای «نلسون فریره»، پیانیست چیرهدست برزیلی بشنوید:
قطعهی ۱
قطعهی ۲
سونات شماری ۱۶ برای پیانو نیز همیشه در میان بهترین آثار موتسارت ذکر میشود. پویهی (موومان) نخست این قطعه را با اجرای «سویاتوسلاو ریختر»، پیانیست روس بشنوید:
قطعهی ۳
کنسرتو پیانوی شمارهی ۲۰ که شمارهی آن در ردیف آثار موتسارت ۴۶۶ است. پویهی دوم این کنسرتو پیانو یک رمانس بسیار زیباست که آن را با اجرای «استفان ولادار»، پیانیست اتریشی میشنویم:
قطعهی ۴
پویهی دوم کنسرتو پیانوی ۲۱ یکی از شناختهشدهترین قطعات موتسارت است. شمارهی این اثر ۴۶۷ است و یک ماه پس از کنسرتو پیانوی شماری ۲۰، در ۹ مارس ۱۸۷۵ تکمیل شد و به اتمام رسید. این قطعهی فوقالعاده را با اجرای پیانیست چینی «لانگ لانگ» که در یک دههی اخیر بسیار درخشیده است، بشنوید. لانگ لانگ که در همهی اجراهایش در فواصل زمانی اغراق میکند و آنها را بسیار کوتاهتر یا بسیار بلندتر مینوازد در این اجرا نیز کندتر از بسیاری نوازندگان دیگری که این اثر را نواختهاند، اجرا میکند:
قطعهی ۵
کنسرتو پیانوی شمارهی ۲۳ که شمارهی آن در ردیف آثار موتسارت ۴۸۸ است. موتسارت آن را در سال ۱۷۸۷ در وین برای یک پیانو و ارکستر نوشته است. پویهی (موومان) دوم این کنسرتو پیانو که آغازی بینهایت لطیف و لحظات دراماتیکی با همراهی ارکستر دارد و برای تندای (تمپو) آداجیو نوشته شده است در سکانسی از فیلم «وقتی همه خوابیم» اثر «بهرام بیضایی» استفاده شده؛ آنجا که قهرمان زن و مرد داستان اندکاندک با هم از در آشتی درمیآیند. این قطعه را با اجرای «هلن گریمود»، پیانیست فرانسوی بشنوید:
قطعهی ۶
اپراها
موتسارت در دوران اوجش سه اپرای کمدی ایتالیایی نوشت: «عروسی فیگارو» (۱۷۸۶)، «دون ژوان» (۱۷۸۷) و «چنین کنند زنان» (۱۷۹۰).
از این میان بخش آغازین «عروسی فیگارو» بهعنوان یکی از قطعات محبوب موتسارت در میان علاقهمندان موسیقی کلاسیک جایگاه ویژهای یافت. این قطعه را با رهبری «لئونارد برنستاین» بشنوید:
قطعهی ۷
همچنین اورتور اپرای «دون ژوان» نیز بهعنوان یکی از آثار ماندگار موتسارت شناخته میشود. این قطعه را با اجرای ارکستر فیلارمونیک جمهوری چک به مناسبت دویست و پنجاهمین زادروز موتسارت بشنوید:
قطعهی ۸

نقاشی خانواده موتسارت: «ولفگانگ آمادئوس موتسارت» (نشسته پشت پیانو)، به همراه خواهرش «ماریا آنا» (چپ) و والدینش، «لئوپولد و آنا ماریا»؛ تکنیک رنگ روغن روی بوم اثر «یوهان نپوموک دلا کروچه»؛ خانه موتسارت، سالزبورگ، اتریش.
سمفونیها
موتسارت در ده سال پایانی زندگیاش که سالهای طلایی خلاقیتش بود، فقط شش سمفونی نوشت اما تا پیش از آن نزدیک به پنجاه سمفونی نوشته بود. سمفونیهایی که تا پیش از ۱۷۸۲ نوشته شدهاند غالباً بهجای موسیقیهای مراسم گشایش کنسرتها و نمایشها و هنگام بالا رفتن پردهی تالار نواخته میشدند. اما این سمفونیها را به هیچ عنوان نمیشود دستکم گرفت. یکی از درخشانترین سمفونیهای مربوط به این دورهی موتسارت سمفونی شماری ۲۵ است که مانند برخی دیگر از آثار موتسارت موتیفهای ترکی را هم میشود در آن احساس کرد. باور کردنش سخت است که موتسارت این سمفونی را در هفدهسالگی ساخته است!
«میلوش فورمن»، کارگردان فیلم درخشان «آمادئوس» که مهمترین فیلم دربارهی زندگی موتسارت است، در سکانس ابتدایی فیلمش «آنتونی سالییری»، آهنگساز ایتالیایی و مهمترین رقیب موتسارت در دربار وین را چنان نشان میدهد که اقدام ناموفقی به خودکشی کرده است و وقتی نوکران احمقش ناگهان در را باز میکنند و او را غرق در خون میبینند پویهی نخست این سمفونی بهخوبی صحنهی دراماتیک را همراهی میکند. لحظاتی بعد که نوکرها در حال رساندن اربابشان به بیمارستان هستند، سالییری صدای اجرا شدن همین سمفونی را در یک تالار رقص وین میشنود، آن هم در حالیکه مردان و زنان شادمانه با آن میرقصند. در واقع همین گشایش درخشان فیلم نشان میدهد موتسارت چه انقلابی در موسیقی کلاسیک کرده و موسیقی او تا چه حد محبوب و خوشامد فرهنگ جامعه بوده است.
این قطعه را که شمارهی آن در ردیف آثار موتسارت ۱۸۳ است با اجرای ارکستر سمفونیک فرانکفورت بشنوید:
قطعهی ۹
اگرچه فیلم «آمادئوس» اثری دیدنی از کار درآمده و مخصوصاً سکانس دوم آن که سالییری را در دیوانهخانهی وین نشان میدهد برای نشان دادن نهایت شهرت موتسارت در میان مردم ترفندی حیرتانگیز به کار بسته است، اما نباید فراموش کرد حسادت سالییری به موتسارت واقعیت تاریخی ندارد و فقط طرح و توطئهی نویسنده برای پیش بردن داستان آن را توجیه کرده است. «ارنست ویلهلم هاینه» در کتاب «چه کسی موتسارت را کشت؟» ضمن اظهار نظری عجیب میگوید: «موتسارت در واپسین سال عمر چنان ناموفق بود که بهراستی نشانهای از رقابت بین او و سالییری نمیتوان دید.» البته بیشتر منابع دیگر ناموفق بودن موتسارت در آخرین سال عمر را تأیید نمیکنند.
اما بدون شک شناختهشدهترین سمفونی موتسارت که حتی برای افراد ناآشنا با موسیقی کلاسیک هم زیباست سمفونی چهلم اوست. سمفونی شمارهی ۴۰ در سل مینور که پانصد و پنجاهمین ساختهی موتسارت است در سال ۱۷۸۸ میلادی تصنیف شده. این سمفونی گاهی اوقات به نام «سل مینور بزرگ» هم شناخته میشود تا از سمفونی شمارهی ۲۵ (یا «سمفونی سل مینور کوچک») که بالاتر به آن اشاره کردم، متمایز شود.
پویهی نخست این سمفونی را که در تندای آلگرو مولتو (حدودا ۱۲۴ تا ۱۵۶ ضربه در دقیقه) نوشته شده است با اجرای ارکستر فیلارمونیک برلین بشنوید:
قطعهی ۱۰
سرنادها
سرنادها شکلی از موسیقی بودند که از پیچیدگیهای فرمی به دور بودند، ویژگی تغزلی داشتند و عواطفی صمیمانه اعم از علاقه و مهر را نشان میدادند، چراکه بیشتر برای تقدیم به یک دوست یا محبوب استفاده میشدند. «موسیقی کوچک شبانه» حتماً معروفترین سرنادی است که موتسارت نوشته است. این اثر شامل چهار پویه است که پویهی اول و دوم آن همیشه در میان بهترین آثار موتسارت ذکر میشوند. این دو قطعه را با اجرای ارکستر نوازندگان آمستردام بشنوید:
قطعهی ۱۱
قطعهی ۱۲
سرناد شمارهی ۱۰ هم یکی از محبوبترین ساختههای موتسارت است. مخصوصاً پویهی سوم آن یک آداجیوی بسیار لطیف است که معمولاً در مجموعههایی که با نام «موسیقی کلاسیک برای آرامش» یا حتی «موسیقی کلاسیک برای خواب کودکان» جمعآوری میشوند گنجانده میشود. در این سرناد جز یک ویولن آلتو، همهی سازهای به کار گرفتهشده سازهای بادی هستند و جمله گوشنواز به یادماندنی را ابوا مینوازد.
این قطعهی سحرآمیز را با اجرای ارکستر سمفونی لندن بشنوید.
قطعهی ۱۳

مجسمه یادبود «ولفگانگ آمادئوس موتسارت»؛ در شهر وین. ساختۀ «کارل کونیگ»
موتسارت در یک قدمی مرگی زودهنگام
برای نابغهای چون موتسارت مرگ در سنی دو برابر این هم زودهنگام بود، اما او در سی و پنجسالگی در حالیکه فقر گریبانش را گرفته بود و مجبور شده بود در وین به خانهای کوچکتر نقل مکان کند، درگذشت. علت این فقر گویا ناتوانی در ادارهی هزینهها بوده است وگرنه او کماکان از شهرت خوبی در وین برخوردار بود، گذشته از اینکه جایگاه والای گذشته را در دربار نداشت.
به هر حال مهمترین آثار او در سالهای پایانی دو اثر مذهبی هستند.
«درود بر پیکر حقیقی» یک موتت مذهبی برای گروه کر کلیساست:
قطعهی ۱۴
و نهایتاً اثر بزرگ و تکاندهندهی موتسارت که سایهی مرگ بر آن بهخوبی هویداست: «رکوئیم در د مینور». این اثر که به نام «لاکریموزا» هم شناخته میشود یک «مَس» است، یک فرم کرال مذهبی. در نمایشنامهی مدرنِ «آمادئوس»، اثر «پیتر شِیفِر» که مبنای فیلم «میلوش فورمن» قرار گرفته، آمده است که پیامآور مرموزی موتسارت را مأمور میکند تا مرثیهی آمرزشی بنویسد؛ بدون اینکه برای این خواسته توضیحی دهد. موتسارت (در نمایشنامه) در نهایت به این باور میرسد که این قطعه، مرثیهی آمرزشی برای مراسم خاکسپاری خودِ اوست. در فیلم «آمادئوس» کسی که در بستر بیماری به موتسارت کمک میکند تا تصنیف آخرین اثرش را آغاز کند و پیش ببرد همان کسی است که سفارش تصنیف مارش عزا را داده است: او آنتونیو سالییری است که از آنچه پیشتر در حق موتسارت کرده پشیمان میشود. این ماجرا هم مانند حسادت ابتدایی سالییری مبنای مستند ندارد و خیالی است. اساساً مشخص نیست چه کسی این قطعهی ناتمام را کامل کرده است، چون موتسارت در ۵ دسامبر ۱۷۹۱ فوت کرد و قطعاً این اثر ناتمام مانده بود.
هرچه به قطعات پایانی این اثر پانزدهقسمتی نزدیک بشویم احتمال اینکه با کار کسی غیر از موتسارت مواجه باشیم بیشتر است. بنابراین من پیشدرآمد این اثر را انتخاب کردهام که میتوان یقین داشت حاصل ذوق خود موتسارت است.
قطعهی ۱۵
کلام پایانی
شاید کمتر هنرمندی این اندازه کامل و خوب از مجال کوتاه عمر استفاده کرده باشد. موتسارت بخت بلندی داشت که پدرش استعداد خود را نادیده گرفت و همهی فرصتها را در اختیار پسر نابغهاش گذاشت. موتسارت در سفرهایی که به اقصا نقاط اروپا داشت با انواع سبکها، فرمها، سازبندیها، موتیفها و همهی عناصر سازندهی موسیقی که در آن زمان موسیقی اروپا را میساختند آشنا شد. او حتی بهواسطهی جنگهای عثمانی و امپراتوری اتریش مجارستان از تمهای شرقی هم در آثارش استفاده کرد. موسیقی او متکاملترین موسیقی عصر خودش بود. با اینکه نام «جوزف هایدن» را معمولاً پیش از نام او بهعنوان چهرهی مهم دوران کلاسیک میآورند اما سهم موتسارت در شکلدهی به موسیقی دورهی کلاسیک بارها از هایدن بیشتر است.
از عجایب تاریخ موسیقی این است که سبک کلاسیک که به دست موتسارت توسعهی زیادی پیدا کرده بود و امکان داشت لااقل یک قرن کامل بر صحنه بماند با ظهور نابغهای دیگر نسبتاً زود از صحنه به زیر کشیده شد: «لودویگ فن بتهوون».
البته موسیقی بتهوون که نویسندگان کتاب «تاریخ موسیقی غرب» آن را به سه دوره تقسیم کردهاند، بدون شک در دورهی اول شدیداً تحت تأثیر موتسارت بود و فراتر از این، میتوانم بگویم بتهوون هیچ وقت یک «رمانتیک» تمامعیار نبود و همیشه ایدههای کلاسیک در آثارش هویدا بود، اما شکی در این نیست که او دوران کلاسیک را پایان داد و دوران رمانتیک را آغاز کرد.
با این حال موتسارت و موسیقیاش هیچ گاه در محاق نرفت و فراموش نشد.