مجله میدان آزادی: در تازهترین صفحه از پروندهی «هنر و آهستگی»، حسن صنوبری -منتقد هنری- به بررسی ارزش آهستگی در هنر سینما نوشته است. این جستار را در ادامه بخوانید:
وقتی از فیلمهای دارای ارزش آهستگی سخن میگوییم یعنی قرار است فیلمی ببینیم که حوصلهمان سر برود؟
یعنی قرار است یک فیلم طولانی قدیمی سیاهسفید عجیب غریب و بیسَروتَه با ریتمی کند ببینیم، که لابد از فلسفههای عجیبی حرف میزند که فهمیدنش کلی مقدمه لازم دارد و بیشتر مناسب نیمهشبهای شبکه چهار و آدمهای خیلی خاص و حوصلهسربر است؟
این ظاهرا یک اختلاف بنیادین و دعوای همیشگی بین مخاطبان جوان و نوجوانیست که تازه چندسال است بهاصطلاح «فیلمبین» شدهاند و دیگرانی که قدیمیتر و کهنهکارترند: خیلی از فیلمهایی که به نظر کهنهکارترها و حرفهایترها فیلمهای درجه یکی است، بهنظر تازهکارترها و جوانترها حوصلهسربر یا حتی ضعیف است و از طرف دیگر فیلمهایی که به نظر جوانترها هیجانانگیز و جدی است، به نظر حرفهایترها سطحی و ضعیف و حتی شاید «حوصلهسربر» است.
جالب که همان نوجوانها و جوانها کمی که سنشان -یا سن و کیفیت فیلمدیدنشان بیشتر میشود- اتفاقاً به سلیقهی همان کهنهکارترها میرسند: لذتبردن از فیلمهای حوصلهسربر!
آیا این ماجرا ربطی به آهستگی دارد؟
سه برداشت از آهستگی در سینما
وقتی از آهستگی و سینما سخن میگوییم میتوانیم از آن سه برداشت متفاوت داشته باشیم.
برداشت اول، آهستهبودن ریتم فیلم است، به سبب نوع تدوین یا فیلمنامه یا هردو. قصههایی که در آن سیر اتفاقات با فاصله رخ میدهد و تعداد رویدادها کم است یا تعداد کمِ کاتها و برشها در تدوین و دیگر شگردهای مشابه، فیلم را در روند کارگردانی کُند میکند. این برداشت اولین، سطحیترین وغیرهنریترین نوع برداشت از آهستگی در سینماست و اصلا شاید نتوان اسمش را آهستگی گذاشت. این خودِ آهستهبودن و کُندبودن است که شامل فیلمهای بیشماری میشود که بسیاریشان احتمالا هم برای مخاطب عام و هم مخاطب خاص کسلکننده و ملالآور است. خیلی از اوقات، ناتوانی کارگردان و ضعف تألیف این نوع از آهستهبودن را به وجود میآورد.
برداشت دوم، باور به زیباییشناسی مبتنی بر آهستگی در آثار سینمایی است. این یک برداشت هنریتر است. فیلمها، کارگردانها، سبکها و جریانهایی چهبسا به خودیخود و با دلایل هنری یا معنایی، معتقد به ضرورتِ آهستگی در سینما هستند و این آهستگی را به عنوان یک ارزش مطلق و همیشگی در خود و آثار خود منعکس میکنند. این شاید بخشی از جریان سینمای هنری در طول تاریخ سینما باشد.
اما برداشت سوم، فهم زیبایی و معنامندیِ آهستگی در بعضی فیلمها به تناسب زیباییشناسی اساسی آن فیلمهاست. این برداشت از جهتی هنریتر و والاتر از دو برداشت دیگر است. در این برداشت ما برای آهستگی به عنوان مطلقِ ارزشمندی، آنهم در همه شئون یک فیلم قراردادی نمیبندیم. بلکه در این نوع نگاه، آهستگی یک ارزش در کنار دیگر ارزشها و گاهی یک ترفند و شگرد زیباییشناسانه است که میتواند در خدمت کلیت زیبایی یک فیلم قرار بگیرد. با این برداشت یک فیلم یا بخشها و وجوهی از یک فیلم (یا همهی فیلمها) به تناسب زیبایی کلی آن فیلم و انسجام، معنامندی و تاثیرگذاری آن اثر هنری، مبتنی بر آهستگی است، چنانکه زیباییشناسی و انسجام، تاثیرگذاری و حتی معنامندی فیلمهای دیگری هم اتفاقا ممکن است مبتنی بر شتاب و پرهیز از آهستگی باشد. این برداشت از آهستگی در مصداق دقیقا برابر با کل تاریخ سینمای هنری، در برابر سینمای تبلیغاتی، تجاری و مصرفی است. یعنی در تمام شئون سینمای هنری و در شکلهای گوناگونش این معنا از آهستگی فهم میشود و مورد قبول واقع میشود.
پس وقتی داریم از آهستگی در سینما صحت میکنیم لزوما نمیخواهیم صفر و صدی نگاه کنیم و بگوییم این یعنی خوب و درست و باقی شکلها یعنی غلط، بلکه طبق برداشت سوم میتوانیم بگوییم این یعنی یک نوع از خوببودن، یعنی این شکل شکلی از زیبایی است که حیف است و بلکه ظلم است دیده نشود و نادیده انگاشته شود.
طبق برداشت سوم، تاریخ حضور آهستگی در سینما تقریبا برمیگردد به آغاز جنبشها و جریانهای هنری در سینما، از امپرسیونیسم و اکسپرسیونیسم تا نئورئالیسم و موج نو و همهی جریانهای هنری و همچنین کارگردانان مولف در فرانسه، آلمان، ایتالیا، روسیه، ژاپن، سوئد و بعضی دیگر سرزمینها. جالب است که عمدهی این جریانها در اروپا یا در شرق سربرآوردهاند و عموما در برابر نظام تکارزشی و مهاجم سینمای آمریکا و هالیوود (یا هرگونه ساختار مشابه این سینما در همهی کشورها) و سینماهای تجاری مقلد سینمای آمریکا. گویی لیبرالیسم و کاپیتالیسم اساسا با آهستگی مشکل دارد، چنانکه با بسیاری از وجوه و شئون اساسیِ دیگرِ هنر مشکل دارد.
سه شیوه حضور آهستگی در سینما به عنوان یک انتخاب هنری
اما بروز هنری و ارزشمند آهستگی در سینما (یعنی طبق برداشت دوم و سوم) را نیز میتوانیم در سه شکل عمده ببینیم:
شکل اول در تکنیک و فرم اجرایی یک فیلم یا صحنههایی از یک فیلم است. این حداقلیترین بروز آهستگی در سینماست. (این شکل گستره و پیروان زیادی ندارد، هرچند گاهی شدیدترین حالت و بروز را دارد.)
شکل دوم، در فرم کلی، ساخت و در معنای کلی یک یا چند فیلم یک کارگردان و جهان هنری اوست. (این حالت از نظر گستره پیروان و شدت بروز بین دو حالت اول و آخر است).
و شکل سوم در نوع یک سینما و تفکر حاکم بر جامعهای از مولفان و آثار هنری سینمایی است، که حالت حداکثری بروز آهستگی است. (این شکل گستره و پیروان نسبتا زیادی دارد، هرچند شدت بروز آهستگی در آن از دو شکل قبلی کمتر است).
برای اینکه بحث خیلی انتزاعی نشود، سعی میکنم این سه برداشت را با مثال توضیح بدهم.
شکل اول آهستگی در سینما:
«ژان دیلمان، شماره ۲۳ کهدو کومرس، ۱۰۸۰ بروکسل» (۱۹۷۵). آنچه خواندید نشانیای نبود که برای دوستی به اشتباه وسط یادداشتم نوشته باشم! بلکه این اسم یک فیلم مهم بلژیکی ساخته خانم «شانتال آکرمن» است که چه با برداشت دوم چه با برداشت سوم یکی از فیلمهای درخشان هنری است که آهستگی در آن به شکل شدیدی و چهبسا به شکل افراطی و خاصی حضور دارد. حتی این آهستگی و حوصلهطلبکردن مخاطب را از نام فیلم هم میشود فهمید. فیلم با اینکه سه ساعت و نیم است در تدوینش برشها و کاتهای بسیار اندکی استفاده شده، در نتیجه نماهای بسیار طولانی آنهم در لوکیشنها و موقعیتهای مکانی بسیار اندکی را شاهدیم. مثلا در یک برداشت بلند شخصیت اصلی فیلم (با بازی خانم دلفین سیریگ) سعی میکند برای خود نسکافه درست کند و این نسکافه در چند نوبت درست از آب در نمیآید، لذا شخصیت دوباره و دوباره اقدام به درستکردن نسکافه (و بازآمیختن اصولی اجزای مختلف یک نسکافه با هم) میکند. این برداشت بلند حدود ده دقیقه به طول میانجامد! ده دقیقه در یک لوکیشن و یک زمان! این تنبلی یا نابلدی کارگردان در کاتزدن یک صحنه یا ناتوانیاش از خلاصهکردن یک رویداد زمانبر در فیلمنامه است؟ نه، این نمایش تلخی و کشندگی روزمرگی در یک زندگی آپارتمانی است.
صحنهای از فیلم «ژان دیلمان ...» ساخته شانتا آکرمن
این آهستگی با همه شدت و حدتش، همان شکل حداقلی حضور آهستگی در سینماست، چون آهستگی به عنوان یک تکنیک در خدمت بیان معنا و زیباییشناسیِ روایتِ یک فیلم قرار گرفته است. آکرمن در «ژان دیلمان...» میخواهد رنج و دشواری و ملال زندگی یک زن یا جامعهای از زنان (شاید زنان شهرنشین غربی یا اروپایی) را نشان بدهد. بخشی از این رنج، تحمل گذر زمان است، بخشی از این رنجها، صبرهای مداوم و بیپایان این زن (یا این زنان) در برابر وظائف ضروری اما روزمرهی زندگی است، بخشی که توسط مردان و همچنین فرزندان همین زنان که بعضا مسئولیت بخشهای دشوار زندگی را بر دوش ندارند دیده نمیشود و به حساب نمیآید و حالا کارگردان سعی میکند با نمایش عریان این رنج بر پردهی سینما این نادیدهانگاشتهها را به رخ مخاطب بکشد؛ اینکه چقدر موفق میشود و چقدر نه بحث دیگریست! (چه اینکه مردی که این روزمرگی را در زندگی همسر خود نبیند خیلی بعید است حاضر باشد چهرهی عریان و عصیانگرش را در یک فیلم سینمایی تحمل کند و وسط فیلم از صندلی سینما بلند نشود!)
شکل دوم آهستگی در سینما
آهستگی شکل دوم را در روند همه یا بخشی از فیلمهای بخشی از بزرگترین کارگردان هنری جهان میبینیم. از آندری تارکوفسکی کارگردان بزرگ سرزمین روسیه تا تئودوروس آنجلوپلوس کارگردان مشهور یونان و بسیاری دیگر. در فیلمهای اینگونه کارگردانها، سینما تجسم ادبیات و زیرمجموعهی ادبیات (به ویِژه ادبیات داستانی) نیست، بلکه سینما به محض سینما و روایتگری و بیانگری با خود تصویر نزدیک میشود (تا روایتگری با قصه و متن). وقتی سینما از قصه دور میشود طبیعتا از رویداد و رخداد هم تا حدی دور میشود و تعداد اتفاقات در فیلم شاید کم شود و سیر اتفاقات هم کندتر. سینما همچنان هم هنر است و چهبسا هنریتر و سینماتر، اما شتاب روایت را ندارد. یا اگر بخواهیم از نسبت سینما و ادبیات در اینگونه آثار سخن بگوییم باید بگوییم سینما از داستان دور میشود و به شعر نزدیک. این سینمای شاعرانه یا این سینمای محض، با فاصلهگیری و فاصلهگذاری از سینمای قصهگوی متداول هالیوودی و آمریکایی که مدام در حال حرفزدن، پرحرفی و دیکتهکردن حرفها و اندیشههای خود برای مخاطب است، مخاطب را به تماشا و تعمق و شناورشدن در زیبایی و معانی عمیقتری دعوت میکند.
در یکی از سکانسهای آغازین فیلم شاهکار «ابدیت و یک روز» (1998) ساخته تئو آنجلوپلوس، وقتی شخصیت قهرمان فیلم -در نمایی باز- به آهستگی در حال پیادهروی کنار ساحل است، و مسیر پیش روی او هم طولانی و هم بیپایان به نظر میرسد، در یکی از مونولوگهایش با خود میگوید:
«خیلی زود میگذرد همهچیز، خیلی زود میگذرد این رنج رازآمیز، سماجت من میخواهد یاد بگیرد و میخواهد بداند، اما تاریکی فرا میرسد، و بعد فقط سکوت در اطرافم است، فقط سکوت...»
گفتیم این ابتدای فیلم است، سکانس با سرعت ملایم پیش میرود و مسیر پیش روی شخصیت بهنظر طولانی و وسیع میآید؛ اما او از زود گذشتن حرف میزند، کمی عجیب است، اما در میانه یا اواخر فیلم این زود گذشتن همهچیز، یعنی همهی یک عمر انسانی آشکار میشود. این سکانس و تاحدی این فیلم دعوت مخاطب به تعمق در زندگی و زیباییهای زندگی و به هوشیاری در برابر مکر روز و شب است. با افزودهشدن سکانسهای دیگری از لحظات ناب زندگی این دعوت و آن حسرت پررنگتر و پررنگتر میشوند.
صحنهای از فیلم «ابدیت و یک روز» ساخته تئو آنجلوپلوس
این نوع از آهستگی در بسیاری دیگر از آثار درخشان آنجلوپلوس مثل چشمانداز در مه، علفزار گریان و... حضور دارد و در تمام این فیلمها معنای قوی و غنیِ قابها و تصاویر قدرتمند، فیلم را از هرگونه پرگویی در قصه و روایت و دیالوگ بینیاز کردهاند. شبیه این آهستگی را در کارهای تارکوفسکی (بهویژه در شاهکار سینمایی «استالکر» و نیز در فیلمهایی مثل «نوستالژیا»، «آینه» و...) و تا حدی در بعضی آثار کارگردان بزرگ سوئدی اینگمار برگمان و بسیاری از دیگر کارگردانان مولف و متفکر سینمای هنری میبینیم. شیوهها و انگیزههای حضور آهستگی در فیلم این هنرمندان یکسان نیست، ولی یک ویژگی مشترک در آثار همهی این کارگردانان وجود دارد که آن دعوت به تعمق و تفکر است.
شکل سوم آهستگی در سینما
اما شکل کلانتر و حداکثریتر آهستگی در سینما، ارزشگذاری آهستگی برای اصالتدادن به سینما به عنوان هنر (مدیوم زیبایی و اندیشه) در برابر سینما به عنوان صنعت (مدیوم سرگرمی و تجارت) است. در این نوع سینما برخلاف ذائقهسازی هالیوودی و آمریکایی، روایتها و قصههای پررخداد، رخدادهای فراوان خشن وسریع و عامهپسند و هیجانی، موسیقی فیلمهای پرحرف و شدید، موسیقیهای پرکنندهی خلأهای روایی، تدوینهای سریع و هیجانی، استفاده از تیپهای کلیشهای در شخصیتپردازی، استفاده از پیرنگهای امتحانپسداده و کلیشهای در فیلمنامه، استفادهی زیاد از بازیگران سلبریتی و سرشناس، پایانبندیهای واضح و قطعی و قابل پیشبینی و... جایی در فیلم ندارند. این سینما به جای تایید ذهنیات پیشینی مخاطب ممکن است بخواهد آن ذهنیات را به چالش بکشد چون در هر صورت متعهد به سخن نو و فرم نو در سینماست. این سینما نمیخواهد مخدر مخاطب عمومی باشد، بلکه میخواهد مستقل از منافع دولتمردان و ثروتمندان و... با مخاطب گفتگو کند، پس همچنین متعهد است به حقیقت و به جریان واقعی زندگی. در جریان واقعی زندگی لزوما قرار نیست همهی مشکلات حل شوند. قرار است پایان قصه خوش باشد، یا اصلا معلوم باشد، قرار نیست فضاهای مصنوعی یا لحظات دشوار با موسیقی همراه شوند و قرار نیست ما بدون تامل و دقت از چیزی یا کسی سر در بیاوریم و بتوانیم با خطکشیهای قدیمی بتوانیم با موضوعات جدید جهان و جامعه و فرد مواجه شویم. پس اینجا نوعی آهستگی ویژگی فیلمهای بسیاری است که از جریان سینمای تجاری فاصله دارند. این نوع آهستگی در آثار بسیاری از جریانها و کارگردانهای سینمای مستقل و هنری وجود دارد، آثاری که عموما با قیمت گران ساخته نمیشوند و بدنهی نحیف سینمای شرافتمند و اخلاقی جهان را تشکیل میدهند. به جز کارگردانهایی که در دو شکل قبلی تاکنون نام بردیم و همه در گذشتهاند، اگر بخواهیم از همروزگاران نام ببریم «میشائیل هانکه» (کارگردان اتریشی) در بعضی آثارش بهویژه فیلم «پنهان» (و همچنین تاحدی در فیلمهای «رمز نامشخص»، «عشق»، «پایان خوش») و همچنین «برادران داردن» (کارگردانان بلژیکی) در همهی فیلمهایشان از جمله نمونههای موفق این شکل از آهستگی در سینما هستند.
صحنهای از فیلم «قول» ساخته برادران داردن
در فیلمهای برادران داردن به هیچ وجه موسیقی پرکنندهای را نمیبینیم. زندگی با همه صداهای معمولی و عادیاش در فیلم قابل شنیدن است. موسیقی اکثرا یا کلا نیست، یا در بعضی مواقع خاص و مثلا در تیتراژ حضور دارد. پس لحظات انتظار، لحظات رنج، لحظات اشتیاق و لحظات عادی روزمره با صدای حقیقی خودشان در فیلم حضور دارند. امری که گاهی میتواند حوصلهی مخاطب هالییودزده را سر بزند یا او را به تردید بیاندازد که این یک فیلم سینمایی است یا یک مستند! در عین اینکه مخاطب سینمای هنری را با لذت درک لحظات نابی از تجربهی زندگی سرحال میکند!
پس بروز آهستگی در سینما در تمام سه شکلی که گفتیم نه یک وضعیت جبری، که یک انتخاب است و یک ویژگی آگاهانه برای رهایی مولف و مخاطب اثر هنری از کلیشه و تکرار و تحمیق. این راز تغییر ذائقهی سینمایی خیلی از افراد در ابتدای فیلمبینشدن و در میانهی آن است، هیچکس دوست ندارد فیلمی حوصلهسربر ببیند و طبیعتا با ذائقهسازیهایی که همه ما از ریتمهای تند تبلیغات تلویزیونی و ویدئویی و نیز فیلمهای عامهپسند داریم در ابتدای تماشای جدی فیلم مایل به فیلمهایی با ریتم تند و قصههایی ساده و واضح با تمهای تکراری و هیجانی داریم، اما وقتی با تماشای جدی و حرفهای سینما بهمرور میبینیم این قواعد قصهگویی و تصویر و حتی قواعد ژانر مدام تکرار میشوند نیاز به آهستگی را در درون خود احساس میکنیم.
حذف آهستگی از سینما چه نتایجی دارد؟
اما بیایید اصلا به نفع مخالفان آهستگی و کمحوصلهها یکبار به حذف آهستگی فکر کنیم. اصلا اگر آهستگی را حذف کنیم چه اتفاقی برای سینما میافتد؟
حذف آهستگی در سینما دو بلا بر سینما و مخاطبانش میآورد (یا آورده!). اولی حذف اندیشه و تامل و تفکر از سینما و مخاطبان سینماست. طبیعتا تولیدکنندگان و سرمایهسالارانی ی که سینما را مدیوم تجارت میدانند و همچنین تهیهکنندگان و دولتهایی که سینما را مدیون مدیریت افکار عمومی و حکومت بر و به بردگیکشاندن اذهان مردمان سرزمینهای مختلف میدانند، اندیشه و تعمق را برای مخاطبان سینما جایز نمیدانند، پس مدام با تشدید ریتم و سرعت در قصه و تصویر سعی میکنند مخاطب را از تفکر دور کنند و با هیجانیکردن او اهداف خود را به او تزریق و تحمیل کنند. این است که در سینمای تجاری و صنعتی، آهستگی مدام کمرنگتر میشود و بنای ذائقهسازی سرمایهسالاران و استعمارگران بر سرعت و شتابزدگیست.
اما بلای دومی که حذف آهستگی برای سینما و مخاطبش به همراه دارد حذف توان و، استعداد و هنر «تماشا»ست. متنزدگی، ادبیاتزدگی و قصهزدگی مانع بزرگ تحقق همهی استعدادهای نهفته در مدیوم سینما به عنوان یک مدیوم تصویری و تماشایی است. سینمایی که کاملا در محاصره ادبیات است نمیتواند به اندازه کافی سینما باشد و نمیتواند نهایت توان بیان تصویری خود را آشکار کند. آشکارشدن این توان و این استعداد تاحد زیادی محتاج آهستگی است.
توجه به این دو دلیل است که هم برای مولف فرهیخته و هنرمند و هم برای مخاطب هنری و جدی سینما این نکته را روشن میسازد که هم برای سینمایی که رها از فریب و تحمیق و تخدیر است، هم برای سینمایی که حقیقتا سینماست، به آهستگی و ذائقهسازی آهستگی آن احتیاج داریم. یک مولف شرافتمند و هنرمند نباید با ترس از غوغای بازار، آهستگیهای زیباییشناسانه و هوشمندانه (و نه کند شدن ریتم بر اساس نابلدی) را حذف کند و یک مخاطب که در جستجوی هنر است نیز باید حوصلهکند و مراقب باشد ذائقه و سلیقهاش در اثر تماشای فیلمهای تبلیغاتی و تجاری هیجانزده و بیگانه با درک آهستگی و دیگر انواع گوناگون زیبایی و هنر نشود؛ چه اینکه سینما اگر برای یک فرد «فرصت تماشا» باشد از آهستگی -در انواع زیباییشناسانهاش- لذت میبرد، اما اگر «عادت تخدیر» باشد، آن را برنمیتابد.