مجله میدان آزادی: سریال «فریبا» به کارگردانی «محمود معظمی» که در 34 قسمت از شبکه سوم سیما پخش شد به تازگی به انتها رسیده است و فرصت آن است که به نقد، تحلیل و بررسی آن بپردازیم. مینو رضایی در پنجاه و دومین صفحه از پرونده «روزی روزگاری تلویزیون» درباره این سریال نوشته است:
احتمالاً بیشتر ما وقتی به خودمان آمدیم دیدیم که در یک بازه کوتاه مثلا چهار پنج ساله، بلاگرها یا اینفلوئنسرها در تمام ساحات زندگیمان اثرگذاری غیرقابل انکاری پیدا کردهاند. از بلاگری مد و زیبایی و سفر و آشپزی تا بلاگری کتاب و بازی و مدیریت مالی و... خب البته تعجب ندارد. در روانشناسی فروش محصول یک اصل وجود دارد و آن اینکه مشتری دوست دارد ارتباطش با محصول از طریق یک فرد نزدیک مثل افراد خانواده، دوستان صمیمی، همکاران یا بلاگری که دنبالش میکند برقرار شود تا مثلا کاتالوگ محصول را مطالعه کند. بنابراین در دنیایی که درصد بالایی از مشاغل و افراد به دنبال فروش محصولی هستند (حتی رویافروشی!) جایگاه بلاگری به صعود غیرمترقبهای دست یافت. شاید همین باعث شد توجه سازندگان سریالهای تلویزیونی به موضوع بلاگری جلب شود.
«فریبا»(با نام قبلی «شب دیجور») سریالی است که از دی ماه 1403 از شبکه سوم سیما پخش شد. این سریال به نویسندگی «جواد صفوی» و کارگردانی «محمود معظمی» (و نه احمد معظمی) ساخته شد. این سریال در ژانر اجتماعی و پلیسی و با تأکید روی بررسی سبک زندگی بلاگری یا اینفلوئنسرهای اینستاگرامی ساخته شده است.

«محمود معظمی»، کارگردان سریال «فریبا»
خلاصه داستان سریال فریبا
فریبا یک بلاگر سبک زندگی لاکچری است که برای تامین محتوای صفحههای شخصیاش، با یک شرکت تبلیغاتی قرارداد دارد. قراردادی طولانی، ناعادلانه و تقریباً غیرقابل فسخ. او در مسیر بیشترشدن شهرت و البته ثروتش، با چالشهایی چون ترککردن فرزند، تهدیدهای امنیتی و ازدواج صوری اجباری مواجه است که باعث میشود به ادامه مسیری که در پیش رو دارد بیشتر و عمیقتر فکر کند.
چالشهای بلاگری در سریال فریبا
از آنجا که سوژه بلاگری فریبا، سبک زندگی یا لایف استایل است، بهترین بستر برای آن اینستاگرام است. این جملهای که خواندید سه چالش جلوی پای فیلمساز میگذارد: محدودیتهای نمایش یک زن مروج سبک زندگی مصرفگرا، نمایش خود سبک زندگی مصرفگرا و نمایش اتفاقات اینستاگرام در صفحه تلویزیون.
تیم سریال تقریبا از عهده این سه چالش برآمدند. این سه چالش، واقعا چالش بودند و ما هم چالشهای تلویزیون برای نمایش جذابیتهای ظاهری زنان را درک میکنیم. پس قصد نداریم به گریم فریبا با بازی «ساناز سعیدی» و باقی بازیگران زن که در همه آنها یکسان است ایراد بگیریم، گرچه تیم انتخاب بازیگر سعی کرده باشد برای فریبا چهرهای انتخاب کند که یادآور چهره آ.ح یکی از بلاگرهای پرحاشیه و نه چندان خوشنام سالهای اخیر باشد. اما خب ظاهرا چالشها فقط به اینجا ختم نمیشوند. برای بررسی بیشتر آنها به سراغ باقی قصه فریبا میرویم.

«ساناز سعیدی» در سریال «فریبا»
سانسور سریال فریبا
یکی از چالشهای بزرگ سریال فریبا احتمال قریب به یقین دست و پنجه نرم کردن با سانسور است. سانسور رابطه «ترنم» با بازی «عاطفه حبیبی» و «ابراهیم» با بازی «ارسلان قاسمی». در اوایل آشنایی، رابطه این دو مانند دو همکار و حتی کمتر از آن دیده میشود ولی با غیبشدن ابراهیم، ترنم به خاطر یافتن او خودش را به هر آب و آتشی میزند؛ حتی رفتن به دبی بدون داشتن نشانی ابراهیم! خب مخاطب میفهمد این وسط ماجراهایی بوده که قیچی شده و به فیلم آسیب زده! مگر اینکه واقعا سانسوری وجود نداشته باشد و فیلمنامه بیربط باشد؛ که در این صورت هم بهتر بود تمهیدی در داستان یا اجرا اندیشیده میشد.
جذابیتهای سریال فریبا
فریبا خوبی کم ندارد. سوژه مردمپسند و حتی جوانپسند، ترکیب ژانر اجتماعی و پلیسی، رنگ و لعابهای ظاهری جذاب برای مخاطب و ریتم تا حدودی مناسب از نقاط مثبت این سریال است و از این نظر تا اینجا با باقی سریالهای سند تحول تلویزیون مقداری متفاوت است.
اما ایرادات فریبا هم کم نیست که بخشی از این ایرادات به تیم کارگردانی آن و به خصوص عملکرد خود کارگردان یعنی «محمود معظمی» برمیگردد.

«نیلوفر هوشمند» در سریال «فریبا»
نقد سریال فریبا
اگر فرض را بر این بگیریم که طبق آنچه در رسانهها آمده فریبا یک سریال درباره دنیای بلاگری است، باید با عرض معذرت بگوییم فریبا فقط حدود ده تا بیست درصد به دنیای بلاگری مربوط است! معظمی یا بهتر است بگوییم برادران معظمی بیشتر تخصص سریالسازیشان در محدوده سریالهای امنیتی است. بنابراین در سریال فریبا هم بخش پلیسی و امنیتی از همان ابتدای کار فعال است و از قسمتهای میانی به بعد، این داستان پلیسی معمایی است که مخاطب را پای سریال مینشاند و نه جذابیتهای دنیای بلاگری. اما چرا روی این نظر پافشاری داریم که با فریبا چیزی از دنیای حرفهای بلاگری یا اینفلوئنسری نصیب مخاطب نمیشود؟
یکم. هرکس حتی اگر از دور دستی بر آتش تامین محتوا داشته باشد میداند تامین محتوا بر خلاف آنچه تصور میشود یک شغل ساعتی و پارهوقت نیست؛ بلکه یک شغل بیستوچهارساعته است. چیزی مثل خانهداری که نمیتوان از آن استعفا داد و ساعت مشخصی هم ندارد! اتفاقا یکی از بزرگترین چالشهای زندگی بلاگرهای حرفهای یا فالوور بالا، همین است که تامین محتوای تصویری تمام زندگی آنها را تحت سلطه خود میگیرد. از روابط با نزدیکان تا غذاخوردن و خرید کردن و ورزش و انجام کارهای پزشکی و سفر و ... ولی در سریال فریبا کارگردان هرگز نتوانسته به مسئله چالش تامین دائم محتوای تصویری حتی نزدیک هم شود و از اجبارها و فرصتهایی که این چالش خلق میکند بهره ببرد. حتی داستان ازدواج صوری با پناه هم که میتوانست کمک کننده باشد از جایی رها میشود.
دوم. اگر قرار باشد دنیای بلاگری سوژه اصلی کاری باشد باید بیشتر از یک وجه آن را نشان داد. مشکل فریبا اینجاست که از ظرفیت بلاگری به عنوان مجاری ارائه محتوا و ایدههای مثبت چیزی نشان نداده است. ایدههای مثبت مانند بلاگرهای محیط زیست، کتاب، تسهیلگران کودک و... حالا فرض میکنیم قصد سازندگان سریال فریبا، نشاندادن ویرانگریهای دنیای بلاگری یا جنبه منفی آن است که خب باید گفت در آن هم موفق نبودهاند! فریبا از نوزادی و در همان بیمارستان، فرزندش را رها کرده و سراغ زندگی خودش رفته و حالا مخاطب میبیند اتفاقا زندگی سطح بالا و راحتی دارد. موفق و خوشبخت است و پول پارو میکند. گیرم که چالشهایی هم داشته باشد که خب همه دارند! حالا اینکه بعد از ده سال به طور اتفاقی مهر مادریاش گل میکند اصلا تحول شخصیتی قابل باوری نیست و داستان پارسا میتوانست کلا از زندگی فریبا حذف شود.
اگر فرض را بر این بگیریم که سازندگان سریال فریبا برای نشاندادن وجوه منفی زندگی بلاگری یا اصلا شهرت، آن دخترانی را نشان دادند که گرفتار باندهای قاچاق اعضای بدن انسان در دبی میشوند آن وقت نمیدانیم خونگریهکنیم یا قاهقاه بخندیم؟! اما به جای خنده و گریه میپرسیم چرا نویسندگان و کارگردانان ما حاضر نیستند دلایل واقعی گرایش جمعیت زیادی از کودکان و نوجوانان و جوانان و میانسالان به اینفلوئنسرشدن و دنیای شهرت را درک کنند؟ این چندمین فیلم ایرانی است که سرنوشت دختران علاقمند به مد و لباس را در دستان آدمکشهای ساکن دبی میگذارد؟! کی میخواهیم از تعریف کردن داستانهای لولوخورخوره برای نسل جوان دست برداریم؟ پس بعد از گفتن این نکات میتوانیم بگوییم سریال فریبا از لحاظ پرداختن به زندگی یک بلاگر چه وجوه مثبت و چه وجوه منفی آن نمره قبولی نمیگیرد.
سوم. ضعف نمایش روانشناسی شهرت، پول و مصرفگرایی در سریال فریبا بیداد میکند. شخصیت فریبا اتفاقا با رها کردن فرزندش توانسته بلاگر بسیار موفقی باشد ولو اینکه در امضای بندهای حقوقی قراردادهایش با شرکت تبلیغاتی دقت نکرده باشد که آن ربطی به بلاگری یا اینفلوئنسری ندارد و مال بیسوادی حقوقی است.
شخصیت «بهروز» با بازی «پیام اینالویی» که مثل همه همسنوسالانش مشکلات مادی دارد، به واسطه ازدواج صوری با فریبا میتواند عقدههایش را برطرف کند. بهروز در ابتدای سریال یک جوان توانمند نشان داده میشود. کسی که هم نویسنده است و کار چاپشده دارد، هم جنم کارکردن دارد و هم تکلیفش با خودش مشخص است و میخواهد با عشقش ازدواج کند. حالا این بهروز که اتفاقا به خاطر نویسندهبودنش وارد تیم تامین محتوای فریبا میشود یکهو تبدیل میشود به جوانی قمارباز و بیقید و عقدهای. این بهروز نویسندهی ما اتفاقا فرزند طلاق است و اتفاقا مادرش هم آرایشگر است و سالن دارد و از شرایط معروفشدن پسرش هم راضی است! یعنی نویسنده با یک تیر، خدمت سه نشان رسیده است؛ قشر نویسندگان، صاحبان سالنهای زیبایی و بچههای طلاق و به خیال خودش با این کار خواسته از بیان آسیبهای اجتماعی عقب نمانده باشد! یعنی نویسنده از خودش پرسیده انگیزههای روانی رسیدن به ثروت را چطور نشان دهم؟ آهان! یک بچه طلاق که نویسنده و عاشق هم هست میگذاریم توی کار که انگیزهها دربیاید! اما واقعا نمیشد در فیلمنامه شغل دیگری برای بهروز انتخاب کرد که به تیم تامین محتوا اضافه شود؟ تدوینگر، گرافیست، مسئول هماهنگی و هر شغل دیگری که مانند «نویسندهبودن» معنای نمادین و لایهای نداشته باشد! هرچند که ما هرگز دست این آقای نویسنده حتا یک کاغذ هم ندیدیم چه برسد به کتاب.
شخصیت «ترنم» هم که عاشق بلاگری است و برای اینکار جسارتهای زیادی به خرج میدهد و از همه انگیزه بیشتری دارد، دست آخر از شهرت متنفر شده و سر عقل میآید و با تاسیس یک فروشگاه اینترنتی برای مادر خیاطش و دیگر زنان سرپرست خانواده، خود را عاقبت به خیر میکند و مایه عبرت نمیشود.
«بهداد» با بازی «منوچهر زندهدل» هم گرچه در شغل شریف گولزدن و فرستادن جوانها به دبی برای قاچاق اعضای بدن انسان است اما این هم به روانشناسی شهرت ربطی ندارد. بهداد از همسرش «سوگند» (با بازی نسیم ادبی) متنفر است و به خاطر کینههای قدیمی و مشکلات زندگی مشترکشان از طریق شرکت سوگند، کلاهبرداری میکند.
این لیست ادامه دارد و ما این مثالها را آوردیم تا بگوییم سازندگان هیچ زحمتی به خودشان ندادهاند تا درباره روانشناسی شهرت، پول، مصرفگرایی و سیل جمعیتی که تلاش دارد بلاگر اینستاگرامی بشود تحقیق و پژوهش کنند. بنابراین سریال فریبا از نظر نشاندادن واقعیت زندگی بلاگری که آمیخته به مفاهیم پول و شهرت و مصرفگرایی و در معرضبودن و حریم خصوصی نداشتن است توفیقی کسب نکرده است. اما در ژانر پلیسی چرا!
فریبا سریالی موفق در ژانر پلیسی
داستان پسر گروگانگرفتهشدهی فریبا، سایتهای قمار، گمشدن ابراهیم، صحنههای سرقت در ترکیه، ناشناسان تهدیدکننده فریبا، سرنوشت دختر مفقود شده در دبی، زد و بندهای سوگند با خلافکاران و ... همه نشان از آن دارند که محمود معظمی به ژانر پلیسی معمایی تسلط بیشتری دارد و اتفاقا بعد از کندی و ملال قسمتهای ابتدایی فریبا، این بخشهای پلیسی است که مخاطب را از میانه سریال با خود همراه کرده است.

در پایان فقط میگوییم فریبا یک سریال قابل قبول و نه بسیار موفق است. سریالی که اگر از قسمتهای ابتداییاش چشمپوشی کنیم و انتظار زیادی از نمایش زندگی واقعی اینفلوئنسری نداشته باشیم، حداقل در ژانر پلیسی میتواند ما را سرگرم کند.