مجله میدان آزادی: با اعلام برندگان نهایی اسکار 2024 مشخص شد که فیلم «منطقه مورد علاقه» یا «منطقه دلخواه» (The Zone of Interest) با وجود نامزدی در 5 بخش مختلف از جوایز، در نهایت توانست دو جایزه «بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان» و «بهترین صداگذاری» را از آن خود کند. در جدیدترین صفحهی «پرونده جایزه فیلم اسکار» ریویوی نقد و بررسی این فیلم را به قلم آقای محمدصالح فصیحی میخوانید:
«منطقه مورد علاقه» یا «منطقهی دلخواه» شاید در ژانر خاصی نگنجد، همانطور که بهراحتی از لفظ درام استفاده کردن برای آن، یا الفاظ هیجانانگیز و ترسناک را دربارهاش به کار بردن، باز هم دردی را دوا نمیکند. مهم نیست که ما چه الفاظ و عناصری را به آن نسبت میدهیم، مهم این است که آیا این اثر یا فیلم، چنین عناصری را در خودش دارد یا نه.
یکی از اشتباهات و البته ترفندها و حیلهها برای جذب و میخکوب کردن مخاطب این است که اول یا انتهای فیلم، یا در پوسترها و تبلیغاتش بگوییم که این فیلم، براساس رخداد واقعی است. این فیلم، تماماً اتفاق افتاده است و ما صرفاً آنچه را که گذشته است، در قامتِ فیلم و اکنونیت درآوردهایم. این عمل برای مخاطبِ ایرانیای که از زمان ورود سینما به ایران همواره با سبک واقعگرایی روبهرو بوده، قرار است مانند قلابی عمل کرده و او را به فیلم وصل کند. این ترفند چرا از نظر من پسندیده نیست؟
فیلمهایی نظیر «منطقهی دلخواه» (یا در ترجمهای دیگر: «منطقهی حفاظتشده»)، چه با گفتنِ «براساس داستان واقعی»، چه با نگفتنش، پایشان را از گلیم خودشان فراتر میگذارند و از فیلم بودن خودشان بیرون میآیند. چرا و چطور؟ به چند دلیل ساده: یکی اینکه فیلم یک اثر هنری است که هیچ اهمیتی ندارد که واقعی باشد یا نباشد. فیلم را برخی صرفاً رسانه میدانند و آن را بهعنوان هنر هفتم در نظر نمیگیرند. فیلم اثری است که میتواند و باید خودساخته باشد. اهمیتی ندارد که پایش در دنیای واقعی باشد یا در دنیای خیالی، بلکه مهم این است که با چیدمان محورهای عمودی و افقی در فیلم، با دقیق شدن در همان عناصر و عواملی که فیلم چیده و ساخته شده (یا حتی درنیامده و ساخته نشده) بررسی شود.
«منطقهی دلخواه» میخواهد با استفاده از شباهت زمان جنگ جهانی در بیرون از فیلم به جنگ جهانی در درون فیلم، یا ارتش نازی و هیتلر در بیرون و درون فیلم، آن هم نه بهشکل عینی و علنی، بر جذابیت و کشش خود بیفزاید. فیلم قابهای نهچندان کارتپستالی دارد، با کمگوییای که اختلال زیادی در داستان ایجاد میکند و خشونت و شرارت و عشق –بهخصوص در بحبوحهی یک جنگ جهانی و وجود یک دیکتاتور- و هر آن چیزی که بخواهد فعل و عملی را وارد داستان کند، نمایش نمیدهد. ما با درگیری، هیجان یا در حالت کلیتر، با نمود احساسات انسانی روبهرو نیستیم. نه شاهد اتفاقی هستیم، نه شاهد احساسی، نه درگیریای رخ میدهد، نه گرهگشاییای. باید با هزار تمنا کمی احساس یا حادثه را در گذشته یا آینده، جا کنید و به فیلم نسبت بدهید. از بس که فیلم بارش خالی است و دستش تهی.
«منطقهی دلخواه» که از رمان اقتباس شده و ساخت آن هم چندین سال طول کشیده، ساخت کمپانی خوب A24 است. تازه میتوان با کمک نظریات هانا آرنت هم دربارهاش حرف زد، ولی هیچ کدام از اینها اهمیتی ندارد. چون فیلم داستان ندارد. خالیِ خالی است. مانند خود اردوگاه آشویتس، خالی و بیسکنه است. فیلم در خود اردوگاه و حوالی آن ساخته شده و دو بازیگر اصلی دارد: زاندرا هولر و کریستیان فریدل. فیلم را جاناتان گلیزر ساخته است. او پیش از این، سه فیلم دیگر ساخته بود که آنها نیز کموبیش هنری هستند. هرچند این سه اثر هم داستان قابل توجهی ندارند ولی به لحاظ ظاهر کار و باطن کار که معنی و معنا باشد، چیزی برای عرضه دارند. اما این فیلم آخر واقعاً تهی است. نه اینکه من و تو و مای مخاطب، هنوز آماده نشدهایم و اثر زیادی عظیم و کبیر است و به مداقهی بیش از حد و عرقریزانِ روح نیاز داشته باشد، نه. فیلم، بیمایه است و بیمایه فطیر است. نامزد اسکار شده است؟ بله، چون ضد آلمان و نازیسم و هیتلر است، چون اسکار سیاسی است، چون اسکار به پای ونیز و کن نمیرسد- که البته آنها هم سیاسیاند (قضایای اوکراین و روسیه را به یاد بیاورید)- منتها در کن هنر بیشتر فهمیده و ارج گذاشته میشود. و نیز نامزد شدن برای اسکار، الزاماً به معنای کیفیت داشتن یک اثر نیست. نامزدها برای جایزه غربال میشوند و به نظر میرسد «منطقهی دلخواه» با این حجمِ خالی بودن شانس بسیار کمی برای جایزهی اسکار دارد.