مجله میدان آزادی: امروز 29 بهمن (۱۸ فوریه) زادروز نویسنده سرشناس یونانی نیکوس کازانتزاکیس (1883 – 1957 م) است. به همین بهانه خانم نامیه اصفهانیان یادداشتی را درباره کتاب «برادرکشی» این نویسنده برای مجله میدان آزادی نوشته است که در ادامه میخوانید:
برادرکشی؛ داستانی که از وسط شروع میشود
کمی مقدمه
رمان «برادرکشی» یکی از آخرین نوشتههای نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده، شاعر و روزنامهنگار یونانی است که در سال ۱۸۸۳ میلادی در یونان به دنیا آمد. این کتاب بعد از مرگ نویسنده منتشر شد و بهاندازهی رمانهای دیگرش شهرت پیدا نکرد. در ایران او را بیشتر با رمانهای «زوربای یونانی» و «مسیح بازمصلوب» میشناسند که محمد قاضی آنها را ترجمه کرده و نیز با «آخرین وسوسهی مسیح» که ترجمهی صالح حسینی است. «برادرکشی» را اولین بار انتشارات الفبا در سال ۱۳۶۰ با ترجمهی محمدابراهیم محجوب منتشر کرد که در فضای سیاسی آن سالها آن را به آیتالله طالقانی تقدیم کرده بود. بعدها در سال ۱۳۹۷ نشر لاک، رمان را با ترجمهی محجوب دوباره چاپ کرد. کتاب این بار به کسی تقدیم نشده و مقدمهی مترجم با این قطعه از سنایی آغاز میشود:
این جهان بر مثال مرداری است
کرکسان گرد او هزارهزار
این مر آن را همی کشد مخلب
وان مر این را همی زند منقار
آخرالامر برپرند همه
وز همه باز ماند این مردار
روایت کشیش بیطرف
«برادرکشی» با الهام از جنگ داخلی یونان نوشته شده و از نظر موضوع، شاید سیاسیترین اثر کازانتزاکیس باشد. او در آثار برجستهی قبلیاش بیشتر به دغدغهها و چالشهایش دربارهی مسیحیت و معنای زندگی پرداخته ولی در «برادرکشی»، این دغدغهها را به فضایی کاملاً سیاسی یعنی جنگ داخلی آورده است. در فاصلهی سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۹ میلادی در یونان، بین نیروهای دولتی که مدافع دین و وطن به شمار میرفتند از یک طرف، و معترضان کمونیست که خواهان برقراری عدالت برای خلق بودند از طرف دیگر، جنگی داخلی درمیگیرد و تعداد زیادی از مردم یونان در این جنگ کشته میشوند. کازانتزاکیس در این رمان بهسراغ دهکدهای کوچک به نام کاستلو میرود و فضای ملتهب جنگی را با معرفی شخصیت اصلیاش که یک کشیش بیطرف است، روایت میکند.
پدر یاناروس کشیش صلحطلبی است که در میانهی کشت و کشتاری که در دهکده جریان دارد، هراسان و پریشان ایستاده و نظارهگر شکاف عمیقی است که بین مردم افتاده؛ عدهای از مردم از کلهسیاهها که همان دولتیهای مذهبی هستند پیروی میکنند و عدهای از کلاهسرخها که کمونیستاند. هر دو گروه جایی و حقی برای طرف مقابل قائل نیستند و برای حذف رقیب، دست به کشتار وحشیانهای زدهاند. حالا پدر یاناروس که معتقد است هر دو اشتباه میکنند و آدمها میتوانند بدون حذف یکدیگر، در صلح و آرامش در کنار هم زندگی کنند، به میان مردم آمده تا آنها را متقاعد کند دست از جنگ و خونریزی بردارند. مشغلهی ذهنی او در طول داستان این است که چگونه میتواند به درگیری مردمش پایان بدهد.
فقدان جذابیتهای داستانی
خط کلی داستان همین است و باقی جزئیات مربوط میشود به گفتوگوهای درونی پدر یاناروس سر اینکه کدام گروه به حقیقت نزدیکتر است، یا گلایههای او از مسیح و خدا که چرا مسئولیت تصمیمگیری دربارهی کار درست و غلط را به عهدهی او گذاشتهاند و چرا خودشان به او نمیگویند که در این بزنگاه باید کدام طرف بایستد یا چگونه میتواند بین دو طرف آشتی برقرار کند. بخشی از داستان هم به بحث و جدلهای او با مردم دهکده از هر دو گروه اختصاص دارد. بنابراین اگر این گفتوگوها جذابیتی برای مخاطب نداشته باشند یا نخواهد ببیند پدر یاناروس دستآخر چه تصمیمی میگیرد، کشش داستانی خاصی یا موقعیتهای دراماتیک درخور توجهی یا حتی شخصیتپردازیهای دقیق و جزئینگرانهای وجود ندارند که خواننده را به ادامه داستان ترغیب کنند. احتمالاً یکی از دلایل شهرت کمتر این رمان هم همین باشد. البته ناگفته نماند که نثر داستان و به عبارت دیگر ترجمهی شیوا و خوشآهنگش، آن را به یک متن ادبی قابل ملاحظه تبدیل کرده که بدون فراز و فرودهای داستانی هم میتوان از خواندنش لذت برد.
نپرداختن به دعوای اصلی
کازانتزاکیس در «برادرکشی» به موضوعی کاملاً سیاسی، اما به شیوهای غیرسیاسی پرداخته و شاید به همین دلیل اینطور به نظر میرسد که داستان را از وسط تعریف کرده است. او فضایی را به تصویر میکشد که سیاهها و سرخها که هر دو تمامیتخواه و متعصباند مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند و ناگهان، مردمی که تا مدتی قبل در صلح و صمیمیت در کنار هم زندگی میکردند به جان هم افتادهاند. چیزی هم که این وسط قربانی میشود آزادی است. او بارها از زبان پدر یاناروس تأکید میکند که غایتْ آزادی است و سرخها و سیاهها هر دو ضدآزادیاند، چون سیاهها مردم را به تبعیت از مسیحیت مجبور کردهاند و سرخها به پیروی از کمونیسم. اما او به بستری که این درگیری در آن رخ داده اشارهای نمیکند.
اگر دوربین نگاه نویسنده را کمی بزرگنمایی کنیم متوجه میشویم که جنگ داخلی یونان که بعد از بلوکبندیهای پایان جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد، درواقع جنگ بین آمریکا و انگلیس از یک سو و کشورهای عضو بلوک شرق از سوی دیگر است و یونان بهعنوان کشوری کوچک و ضعیف، قربانی این گروکشی شده. اما کازانتزاکیس از این فضای ملتهب سیاسی که ابرقدرتها در جهان به راه انداختهاند چیزی نمیگوید و مثل عموم روشنفکران آغاز قرن بیستم میلادی، با دوگانهی سرخ و سیاه بازی میکند. او دانسته یا ندانسته، مترسکهای سرخ و سیاه را بالا میآورد بدون اینکه به دعوای اصلی اشارهای کرده باشد. کازانتزاکیس در مقام کسی که هم روزنامهنگار بوده، هم مدتی عضویت یونسکو را داشته و هم در دورهی کوتاهی مناصب سیاسی را بر عهده گرفته، بعید است که از ریشههای این جنگ خونبار که به مرگ هزاران نفر از مردم یونان ختم شد بیاطلاع بوده باشد ولی به هر حال ترجیح داده مشکل اصلی را مذهب و کمونیسم معرفی کند و آزادی را، که از همان سالهای پس از جنگ جهانی دوم تاکنون، تحفهی دولتهای دموکراتیک غربی برای جهانِ در حال توسعه بوده، گمشده و قربانی نشان دهد.
پاسداشت صلح یا همدستی در جنگ
کازانتزاکیس چند بار نامزد نوبل ادبیات شد و آخرین بار در سال ۱۹۵۷ میلادی که آخرین سال زندگیاش هم بود، جایزه را با یک رأی کمتر به آلبر کامو واگذار کرد. او سال قبلش هم جایزهی بینالمللی صلح را دریافت کرده بود؛ یکی از جایزههای صلحی که حالا بیش از هر زمان دیگری روشن شده که به افرادی اهدا میشود که ایدهی صلح غربی را، همان صلحی که همهی صلحها را در کشورهای جنوب جهان به باد داده، پاس بدارند؛ جایزهای که کسی شایستگی دریافتش را دارد که به ریشههای جنگ و خونریزی در کشورهای تحت استعمار کاری نداشته باشد و همانطور که دولتهای استعماری و نهادهای برگزارکنندهی اینجور جوایز میپسندند، همهی ماجرا را به تقابل استبداد و آزادی تقلیل دهد. به نظر میرسد در آستانهی ورود غرب به دورهی صادرات آزادی و دموکراسی، کازانتزاکیس هم در رمان «برادرکشی» به این جمعبندی رسیده که دشمنان اصلی مردم مذهب و کمونیسماند و راه سعادت از آزادی میگذرد. همان آزادی که قرار است در دهههای پس از مرگ او، در قالب جنگافروزیهای وحشیانه، ارمغان غرب برای جهانِ بیرون از خود باشد.